سخنان دشمنان ودوستان استالين درمورداستالین
به مناسبت صد و سی و
ششمین سالگرد تولداو
شخصيت استالين
از نظر چرچيل:
چرچيل پس از
جنگ جهانی دوم، پس از آنکه دوره همکاریش با اتحاد جماهير شوروی
سوسياليستی به پایان رسيد نخستين زمامدار دنيای سرمایه
داری بود که لجام گسيخته به اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی حمله
ور شد و با نطقش درآمریکا و با استفاده از فرهنگ گوبلز نازی که
شوروی را “پرده آهنين“ خوانده بود فصل جدیدی را در مبارزه ضد
کمونيستی آغاز کرد. این“جنگ سوم“ بنام جنگ سرد مشهور شد که سر انجام
با بروز رویزیونيسم درحزب کمونيست اتحاد شوروی و اتهام به رفيق
استالين و اخراج بلشویکها به نفع امپریاليستها در این مرحله به
پایان رسيد.
چرچيل
این دشمن سوگند خورده کمونيسم در وصف رفيق استالين در سال١٩۵٩ به
مناسبت هشتادمين سالگرد تولدش سخنان زیر را در خاطراتش بهرشته تحریر
در آورد. روشن بود که در ١٩۵٩ مدت
هفت سال ازدرگذشت استالين می گذشت و چرچيل نيز نيازی نداشت به “کيش
شخصيت استالين“ دامن زند. وی نه بادمجان دور قاب چين بود و نه شيفته
سوسياليسم. آنچه وی راواداشت تا به شخصيت والای استالين احترام بگذارد
تقيد وی به واقعيت انکار ناپذیر بود. احترام به استالين احترامی
مصنوعی و تبليغاتی نبود، وی به علت نبوغ و سياست صحيح و
پرولتریش مورد احترام طبقه کارگر و مردم جهان بود.
سخن بر سر
شخصيت برجسته و والای استالين بود. وی یک رهبر
استثنائی بشری در یک دوران استثنائی تاریخ بود.
این حقيقت را حتی دشمنان استالين ودشمنان سوسياليسم نيز درک کرده
بودند. این است که نمی شود چرچيل را متهم کرد که به “کيش شخصيت
استالين“ دامن می زند و یا از روی ترس و وحشت بهاستالين احترام
می گذارد. خوب
است از قلم چرچيل سخن بگوئيم.:
“برای روسيه سعادتی بزرگ بود که در
سالهای سخت ترین آزمونها،فرماندهی خردمند و تزلزل ناپذیر،
یوسف ویساریونویچ استالين روسيه رارهبری می
کرد. وی شخصيتی برجسته، مورد تحسين زمان، بيرحم چه در حين کار و چه
هنگام گفتگو بود، شخصيتی که حتی مرا که در مجلس انگليس تربيت شده ام
یارای مقابله در برابرش نبود. این نيرو در استالين چنان عظيم
بود که وی همچون شخصيتی بيهمتا در ميان رهبران همه زمانها و همه خلقها
بنظر میرسيد. تاثير و نفوذ وی بر مردم فوق العاده بود. در
روزهای برگزاری کنفرانس یالتا هنگامی که او به سالن
کنفرانس وارد می شد همگان گوئی همچون یک تيماز جا بر ميخاستيم و
شگفت آنکه بحالت خبردار می ایستادیم. استالين دارای خردمندی
ژرف، منطقی هوشمندانه، فارغ از هرگونه هراس بود. او استادی بيهمتا در
یافتن راه برون رفت از چاره ناپذیرترین اوضاع بود... او
انسانی بود که دشمن خویش را بدست دشمنان خویش نابود می
کرد و ما را که آشکارامپریاليست می ناميد وادار می نمود که با
امپریاليست ها بجنگيم.او روسيه را با خيش تحویل گرفت و آنرا با اسلحه
برجای گذاشت. هر چههم که در باره استالين بگویند، تاریخ و مردم
چنين اشخاصی را از یاد نخواهند برد“.
شخصيت استالين
از نظر روزولت رئيس جمهور آمریکا:
این مرد
می تواند عمل کند. وی همواره هدف روشنی را در برابر دیده دارد.
همکاری با وی لذتبخش است. دردسر وجود ندارند. وی پرسشی را
که مایل است در باره بحث کند طرح می کند و بهيچوجه از آن دیگر
منحرف نمی شود.
شخصيت استالين
از نظر ج.ا. دیویس:
“استالين
مردی است که پاکيزه زندگی می کند.، فروتن است پرهيزکاراست
هدفمند است، مردی با اندیشه ای یکسویه که آرزو و
علاقه اش نسبت به کمونيسم و ارتقاء پرولتاریا معطوف است. وی
دارای خوش مشربی زیرکانه است و روح بزرگی دارد.
زیرک است، هشياری موثری دارد و قبل از هرچيزبنظر من داناست.
چنانچه تو شخصيتی را ترسيم کنی که در تمام زمينه ها کاملاعکس هر آنچه
است که کوردلترین مخالفين استالين به تصور می آورند آنگاه
توتجسمی از این مرد دارا خواهی بود“. (سفير ایالات متحده
آمریکا در مسکو در.( سال ١٩۴٣)
شخصيت استالين
از نظر آلکساندر زینویف ١٩٩٣:
از سن هفده سالگی
یک ضد استالينی معتقد بودم. سوء قصد به استالين سراپای وجودم را
در بر گرفته بود. ما چگونگی امکانات “فنی“ یک سوء قصد را
بررسی کردیم. ما تدارک عملی آن را آغاز کردیم. اگر مرا در
سال ١٩٣٩ به مرگ محکوم
می کردند تصميم درستی می بود. من برنامه چيدم استالين را بکشم و
این یک جنایت محسوب می شد. مگر نه؟ زمانيکه استالين هنوز
زنده بود من این مسایل را طور دیگری می دیدم
ولی اکنون که می توانم بر تمام قرن نظرافکنم می گویم:
“استالين بزرگترین شخصيت این قرن بود، بزرگترین نابغه سياسی.
یک اتخاذ موضع علمی در مقابل کسی حتما نباید منطبق بر نظر
شخصی(Alexander
Sinowjew, Les confessions d’un homme en trop, Olivier Orban Verlag, . باشد ،1990, s. 104, 120. Interview
Humo, 25. Februar 1993, s.
48-49
الکساندر
زینویف یک نویسنده دگر اندیش ضد کمونيست و ضد
استالين در روسيه شوروی بود و بعنوان تبعيدی ضد کمونيست در
مونيخ آلمان زندگی می کرد. مطبوعات غرب بسيار از وی بخاطر
اتهامات و افتراآتی که وی نصيب رفيق استالين می کرد تجليل
می کردند. دولت روسيه شوروی تابعيت وی را باطل کرد. وی
اخيرا پس از سالها زندگی در“دنيای آزاد“ در کتاب خویش بنام
“جامعه شناسی یک جهان سرنگون شده“ نظریات جدیدی
ابراز داشته که به مذاق غرب
خوشآیند نيست و ما نمونه آنرا برای خوانندگان خویش نقل
کردیم).
شخصيت استالين
از نظر سيمون سباگ مونت فيورو:
در سال
١٩۶۵ بدنيا آمده و در دانشگاه کمبریج درس Simon Sebag Montefiore تاریخ
خوانده است. وی از یک خانواده بانکدار می آید که نياکانش
از شرکای بانکدار مشهور یهودی است. وی کتابی سراپا
نفرت و دروغ othschild روتشيلد در مورد شخصيت استالين به نگارش در آورده است که
بهترین گویای کينهطبقاتی دشمنان پرولتاریا به
وی است. طبيعتا چنين نویسنده ای با این سابقه روشن
طبقاتی قادر نيست در مورد رفيق استالين به داوری درستی بنشيند و
نقش وی را در خدمت به طبقه کارگر
صميمانه بررسی کند. ولی همين تجليل کوتاه خلاصه ای از آنرا Günter Holl وی از استالين که مترجم کتاب آقای گونتر هول نقل کرده
است مشتی از خروار است تا دروغهای خائنينی نظير لئون
تروتسکی روشن شود. دشمنان استالين هر کدام استدلالات دشمن دیگر را
نفی می کنند. همين اثرهای انگشت به جای مانده در
یکی از بزرگترین جنایت تاریخ بر ضد رهبران
پرولتاریا و صحنه سازیهای جهانی سازمانهای
جاسوسی امپریاليستها و رویزیونيستها که صورت گرفته است
شواهدی است که در پرتوافکنی بر این همه اتهامات خدمت می
کند. تاریخدان انگليسی “سيمون سباگ مونت فيورو“ در مورد دوران استالين
به تحقيق پرداخته و نشان می دهد که استالين آنطور که ترتسکی این
“متکبر بی چهره انقلاب“ که “خودش خودش را نابغه می دانست“ مدعی
است بروکرات معتاد نبوده است برعکس دارای استعداد فوق العاده
سازماندهی، روحيه تحليلگرانه ذاتی، و قدرت حافظه عجيب بوده است. وی
همه چيز را تا خردترین جریان برنامه ریزی می کرد و
سپس بعد از تعمق فراوان تصميم می گرفت. نویسنده می نویسد
استالين با استعدادتر از آن بود که سعی می کنند تا کنون به مغز ما فرو
کنند. نویسنده در مصاحبه اش با “نشریه ولت “ می گوید:
“تصویری که ما از استالين داریم تصویری است که
تروتسکی نقاشی کرده است، تصویر یک آدم بيرحم، یک
دهاتی، یک آدم بی سواد که برای آن خوب است که
بروکراسی راه بياندازد. ليکن واقعا استالين یک شخصيت پيچيده است.
بمنزله سياستمدار استعداد استثنائی دارد. وی مردی خودآموخته
بود،بی
وقفه مطالعه می کرد و بسيار می دانست“.
از کتاب
ایزاک دویچر(استالين یک بيوگرافی سياسی) به نقل
از خاطرات
کلارا زتکين:
“اعتبار
استالين به عنوان یک مدیر بزرگ بعد از هر یک از
ماموریتهای بازرسی متعددش، افزایش می یافت.
هنگاميکه پس از انتصاب وی به سمت کميسر بازرسی کارگری و
دهقانی، یکی از اعضای شناخته شده حزب از سپرده شدن
مسئوليت چندین مقام مهم به یک نفر انتقاد کرد، لنين پاسخ داد: “ما به
کسی نياز داریم که نمایندگان همه خلق ها بتوانند با وی
تماس بگيرند... کجا چنين آدمی پيدا می کنيد؟ فکر نمی کنم پره
اوبراژنسکی از کسی غير از استالين نام ببرد. در مورد بازرسی
کارگری و دهقانی هم همين طور است. کار این کميساریا فوق العاده
زیاد است و برای اینکه با موفقيت انجام شود، باید مرد
مقتدری در راس آن باشد“.
تاج الملوک
مادر محمد رضا شاه در دیدار با استالين:
“استالين در
موقع صرف عصرانه به ما گفت که اسم اصلی او “یوسف یوسف زاده“ و
از اهالی گرجستان و اصلا ایرانی است. محمد رضا از این حرف
استالين به وجد آمد و اظهار خوشحالی کرد کهاستالين اصالتا
ایرانی می باشد“.
او همچنين به
محمد رضا شاه گفت که یک فرزند هم سن و سال او دارد که تحتاسارت آلمانی
ها است. ما خيلی تعجب کردیم که فرزند استالين که متوجه تعجب ما شده
بود گفت همه فرزندان شوروی بهمثابه فرزندان او هستند و یک رهبرنمی
تواند وقتی فرزندان دیگر هموطنانش در جنگ کشته می شوند فرزند
خود را در جای امن پنهان کند و به جبهه نفرستد“. “ما همگی تحت تاثير
شخصيت جالب و استثنائی استالين قرار گرفته بودیم و باید بگویم
که من هنوز تحت تاثير شخصيت آن مرد بزرگ هستم و تا امروز او را فراموش نکرده ام“. “در
مورد استالين این نکته را هم بگویم بر عکس آنچه ما شنيده بودیم
آدم خشن و مستبدی هست، بسيار مهربان و خنده رو و بذله گو بود“.
“استالين در
این ملاقات چند هدیه هم به ما داد. او درست حالت یک پدر(بلکه یک
پدر بزرگ) مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالين چند نصيحت تند و صریح
به محمد رضا شاه کرد و به او گفت فئوداليسم یک سيستم قرون وسطائی است
و شاه جوان ایران اگر می خواهد موفق شود باید کشاورزان را از
دست استثمارگران نجات دهد و زمين ها را به آنها بدهد“.
حال به سخنان دوستان
انقلاب گوش فرا دهيم:
شخصيت استالين
از نظر برتولت برشت:
“ستمکشان پنج
قاره زمين ، آنهائيکه خود را رهانيده اند، و تمام کسانيکه برای صلح
جهانی پيکار می کنند باید قلبشان از تپيدن ایستاده باشد
لحظه ایکه خبر درگدشت استالين را شنيدند. وی مظهر مجسم
آرزوهایشان بود. ليکن اسلحه مادی و معنوی که وی خلق کرد
حضور دارند و این آن آموزشی است که مبتنی بر آن باید
این اسلحه را بازآفرید“.
چارلی
چاپلين در خاطرات خود از رهبری استالين یاد ميکند:
و اکنون در
باره این جنگ- “من اینجا بخاطر کمک به جنگ روسيه ایستاده ام“.
کمی صبر کردم و تکرار نمودم: “کمک به جنگ در روسيه. پول کمک می کند، اما
روسها به چيزی بيش از پول نياز دارند. من شنيده ام دوميليون سربازان متفقين
در شمال ایرلند وقت تلف می کنند، در حاليکه روسها دویست لشگر
نازی را در مقابل خود دارند“. سکوت هيجان انگيزی حاکم است. سپس با تاکيد
زیادی گفتم “روسها متفق ما هستند“، “وآنها فقط برای شيوه
زندگی خویش نمی رزمند، آنها برای شيوه زندگی ما نيز
پيکار می کنند و تا آنجائيکه من آمریکائی ها را می شناسم،
می دانم که آنها ترجيح می دهند برای خودشان بجنگند. استالين
می طلبد، روزولت فرا می خواند و حال بگذار همه ما فرا بخوانيم و جبهه
دوم را اکنون بگشائيم“.
دکترغلامحسین فروتن:
به نقل از کتاب “حزب توده در صحنه ایران“
نگارش دکتر غلامحسين فروتن عضو کميته مرکزی حزب توده ایران و عضوهيات
مرکزی “سازمان مارکسيستی- لنينيستی توفان“:
“پنجم مارس
استالين چشم ازجهان فروبست. برای انجام تشریفات کميسيونی به
ریاست خروشچف تشکيل گردید. جنازه استالين را در “سالن ستونها“ گذاشتند
تا مردم بتوانند با او وداع کنند. مردم مسکو ضمن وداع با استالين به تلخی
می گریستند. در خيابانها کمتر کسی را دیدم که اشک
ازچشمانش فرو نمی ریخت. قلب استالين. قلب رهبری که سراسر
زندگی خود را در کنار پرولتاریا و خلقهای شوروی در
هدایت ساختمان نظامی نوین، فارغ از هر گونه ستم و استثمار بسر
آورده بود. رهبری که از یک کشور عقب مانده،فئودالی، یک
کشور سوسياليستی نيرومند، پيشرفته ساخته بود. رهبری که جنگ عليه
اشغالگران فاشيست را سازمان داده و با پيروزی به پایان برده و پس
ازجنگ بسرعت بازسازی ویرانی های جنگ را به پيش رانده بود.
رهبری که از١٩۴٩ همه ساله قيمتهای اجناس مورد نياز را کاهش می داد.
آری قلب چنين رهبری از طپش افتاد. آیا شگفت انگيز است اگر مردم
شوروی در مرگ چنين رهبر محبوب و بزرگواری اشک بریزند؟ آیا
خلاف انتظار است اگر پرولتاریا و توده های زحمتکش جهان به سوک
بنشينند؟ موزه “هدایای استالين“، هدایائی که پرولتاریا
و دوستداران استالين از سراسر جهان بمناسبت هفتتاد سالگی اش برای او
فرستاده بودند و ما از آن دیدن کردیم نشان می داد که توده
های مردم چقدر استالين را گرامی می داشتند. به جرات می
توان گفت که هيچ رهبری در جهان به اندازه استالين محبوبيت نداشت. هدیه
حزب توده ایران نيز مرکب از جعبه خاتم و لوح تبریکی که به خط من
است- از بخت بد در آن لحظه خوش خط تر از من کس دیگری در رهبری نبود-
در گوشه ای از موزه خود نمائی می کرد. جالب اینکه از
فرانسه کارگری یک پيپ و فرد دیگری- اگر اشتباه نميکنم –
تکه ای از پيراهن خونين یکی ازکموناردها را فرستاده بودند“.
نقل از توفان الکترونیکی
شماره 91 نشریه الکترونیکی حزب کارایران بهمن ماه 1392