انقلاب فرهنگی اسلامی": سرکوب آزادی وعلم و خرد

 

مقالهﺍﯼ که از نظر خوانندگان گرامی می گذرد یکی از آخرین مقالاتی است که توسط رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی) به نگارش درآمده و در اردیبهشت 1366 در "راه توفان"  شمارۀ 26نشریۀ هواداران حزب کارایران در خارج از کشور  منتشر گردید.ما این مقالۀ ارزشمند را به بهانۀ 24 امین سالگرد جانباختن این رفیق و پاسخی به جاروجنجالﻫﺎﯼ اخیر کاربدستان جمهوری اسلامی درمورد طرح تفکیک جنسیتی و ادامۀ "انقلاب فرهنگی اسلامی" در دانشگاهﻫﺎﯼ ایران انتشار می دهیم و یاد این رفیق گرانقدر را گرامی می داریم. این مقاله دردو قسمت در شماره های 61 و 63 توفان الکترونیکی نشریه الکترونیکی حزب کارایران، مرداد ماه و مهرماه 1390 منتشر گردید.

* * * * * * * *

 

انقلاب فرهنگی اسلامی؟!

 

انقلاب فرهنگی اسلامی به وسیلۀ چماقداران و اوباشان با حمله به دانشگاهﻫﺎ شروع شد.دانشگاهﻫﺎئی که چه قبل از انقلاب بهمن و چه بعد از آن به درستی از طرف تودۀ مردم، سنگر آزادی نام گرفته بود. حتی برای امام امت! هنگام ورود به ایران ناچاراً در برنامهﺍش قبل از رفتن به بهشت زهرا توقف و سخنرانی کوتاهی در مقابل دانشگاه تهران تدارک دیده شده بود. معلوم نگشت چرا این برنامه اجرا نگردید. ظاهرا به علت تراکم زیاد جمعیت در مقابل دانشگاه! اما آن چنان که گفتار و رفتار بعدی خمینی نشان داد، علت برگزار نشدن مراسم در این بود که آنها نمی خواستند به دانشگاه چنین اهمیت و مقامی بدهند که "رهبر انقلاب" بعد ازچند سال تبعید قبل از هر جای دیگر اولین نطق خود را ولو هر چند کوتاه در مقابل دانشگاه یعنی مرکزلائیک و غیر مذهبی ایران، ایراد نماید. آنها درمغز کوچک و معیوب خود نقشۀ کوبیدن دانشگاهﻫﺎ یعنی مراکز علم و تفکر، دفاع از آزادی را می پروراندند  همان طورکه در مدت کوتاهی ماسک از چهره دریده شد و خمینی دانشگاهﻫﺎ را روسپی خانه! نامید. حمله به دانشگاهﻫﺎ درحقیقت:

"درحملۀ همه جانبۀ ارتجاع به آزادیﻫﺎﯼ دمکراتیک دستآورد انقلاب بهمن ماه به منظور استقرار فاشیسم و" تثبیت" حاکمیت خود قابل توضیح است" ( توفان شماره 63- استقرار فاشیسم در قالب "انقلاب فرهنگی")

 

حزب کارایران فعالانه در دفاع از دانشگاهﻫﺎ و مبارزه با ارتجاع شرکت نمود. از بعد از ظهر روز یکشنبه 31 فروردین ماه با پخش اعلامیهﻫﺎﯼ افشاگرانه و بردن شعارهای درست نظیر: "یکشنبۀ خونین دوباره تکرار شد"، "زحمتکشان بدانید دانشگاه شهید داد"، "زحمتکش، دانشجو، پیوندتان مبارک"، "دانشگاه سنگر آزادگی است، نه لانۀ مزدوران"، "مرگ بر ارتجاع، "مرگ بر آمریکا" و... مبارزۀ مردم را جهت داد. شب 59-2-2 حدود ساعت هشت و نیم "پیشگام" (دانشجویان هوادار سازمان چریکﻫﺎ) به هوادارانش رهنمود داد که دانشگاه را تخلیه نموده و در خیابان 16 آذر اجتماع کنند. چند ساعت بعد خبر رسید که پیشگام با بنی صدر به مذاکره نشست و حاضر به تخلیه از طرف "پیشگام".

جبهه در واقع شکست و بعد از ساعتﻫﺎ مبارزۀ خستگی ناپذیر روز سوم اردیبهشت دانشگاه به تصرف ارتجاع در آمد. بدین ترتیب بعد از قبضه کردن رادیو، تلویزیون و حمله به مطبوعات با تصرف دانشگاهﻫﺎ، ارتجاع برهنه و ددمنش، یکه تاز میدان می شود تا از ایران گورستانی بسازد.

"انقلاب فرهنگی اسلامی" و یا بقول بنی صدر "بعثت فرهنگی" با حمله به مطبوعات، رادیو و تلویزیون و دانشگاهﻫﺎ و در حقیقت به منظور جلوگیری از وقوع انقلاب فرهنگی واقعی که در جریان بود انجام گرفت. دانشگاهﻫﺎﯼ ایران در اواخر سلطنت محمد رضا شاه و مدتﻫﺎ بعد از انقلاب بهمن ماه مانند کندوهای بزرگ عسل شده بود که مدام پر وخالی می گردید. دانشگاه تهران با برقراری "هفتۀ همبستگی" پر موفقیت، تبدیل به مراکز آگاهی، بحث و خبر و.... گردید. مردمان عادی که تا دیروز از کنار نردهﻫﺎﯼ دانشگاه تهران بدون آن که نگاهی به درون آن بیاندازند رد می شدند، با گشایش درهای دانشگاهﻫﺎ بر روی عموم، با کنجکاوی و شوق دانستن، همراه با ترس پا به درون دانشگاهﻫﺎ می گذاشتند و قبل از همه چیز متعجب و ذوق زده به بازدید ساختمانﻫﺎ می پرداختند! حالت بچهﻫﺎئی را که داشتند بعد از مدتﻫﺎ محرومیت اسباب بازی جدیدی در اختیارشان قرارداده باشند. در "هفتۀ همبستگی" هزاران نفر به دانشگاهﻫﺎ سرازیر شدند و در بحثﻫﺎ و بازدید نمایشگاهﻫﺎﯼ مختلفی که توسط دانشجویان برپا شده بود، شرکت کردند. یک اطلاعیه پاره نگردید، موافق و مخالف حرف خود را می زد. در این مدت خون از بینی یک نفر جاری نگشت. در و دیوارهای دانشگاه تهران و خیابانﻫﺎﯼ اطراف آن تبدیل به چشم، گوش و دهانﻫﺎﯼ غول پیکری شده بود که همه چیز را می دید، همه چیز را می شنید و همه چیز را می گفت. در حالی که مرگ همه جا سایه انداخته بود. ارتش در خیابانﻫﺎ حضور داشت و شاه هنوز امیدش را ازدست نداده بود.در این شرایط سخت، اما مردم انقلابی درس دمکراسی می آموختند، آگاهی می یافتند، عناصر آشوبگر و ساواکی را خنثی و افشاء می کردند. این تجربۀ دمکراسی و آگاهی نه تنها برای شاه بلکه برای دارودستۀ ملایان نیز خطرناک بود.پس به هر ترتیبی بود می بایستی جلوی آن گرفته می شد.

اولین کاری که انجام گرفت این بود که آخوندها خود را به جنبش دانشگاهی که در آن کوچک ترین نقشی نداشتند چسباندند. بدین ترتیب که چند روزقبل از آن که خمینی به ایران بیاید، چند آخوند در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردند که" آقا باید برگردد"! با همین عنوان ساده و مسخره و غیر طبیعی. از آن به بعد رفت و آمد تمام نشدنی ملایان به دانشگاه شروع شد (1). ملایان که در دمکراسی و آگاهی مردم مرگ خویش را می دیدند بیرحمانه به مراکز علم و دانش و آگاهی هجوم بردند، کشتند و زخمی کردند و زندانﻫﺎ را پر نمودند. رهبر" امت" فرموده بودند که مردم برای اسلام انقلاب کردند نه برای اقتصاد، " اقتصاد مال خر است"!

واضح است که انقلاب فرهنگی با چنین نحوۀ تفکری جز تحمیق و خر کردن مردم نیست! زیرا در تحلیل آخر، فرهنگ زائیدۀ اقتصاد است و بستگی به درجۀ رشد نیروهای مولده و مناسبات و شیوۀ تولیدی دارد (2). در اینجا باید اضافه کنیم که رهبر امت! تخصص در خر و مادیان و.. دارد. کافی است به رسالۀ ایشان که برای اخذ درجۀ "آیتﺍلله" نوشتهﺍند مراجعه کنید تا مطالب مفیدی دربارۀ جماع با خر و مادیان و انواع و اقسام دیگر حیوانات و مجازاتﻫﺎﯼ آن را بخوانید. مطالبی که حتی به فکر منحرف ترین نویسندۀ پورنوگراف هم نمی رسد!. البته نه به خاطر مطالب بی معنی و پوچ آن بلکه به خاطر این که مردم در مجالس خانوادگی و دوستانۀ خود، رسالۀ آقا را باز کرده و صفحهﺍﯼ از آن را با صدای بلند خوانده و می خندیدند  و جوک می گفتند!!

"انقلاب فرهنگی اسلامی" در حقیقت سرکوب کنندۀ آزادی و خرد است و شعار« اول ایمان بیاور و سپس" تعقل کن"»، در بند کنندۀ علم می باشد. پیشرفت علم که باعث رشد ضد خود یعنی مذهب گردیده است نمی تواند جائی در درون مذهب داشته باشد. علمی که فلاسفه و شعرای اسلامی از آن صحبت می کنند با علم مورد نظر ما یکی نیست. ابن سینا می گوید:

"و اما علم برین (الهی) موضوع وی، هستی مطلق است" (دانشنامۀ علائی ص 6).

"دراین علم باید سببﻫﺎئی را یافت که مرهمۀ هستی را بود" یعنی شناختن آفریدگار، همۀ چیزها و یگانگی وی و پیوند همه چیزهای بدوی.... این پاره از علم که اندرتوحید نگردد، علم الهی خوانند و علم ربوبیت گویند و اصلﻫﺎﯼ همۀ علمﻫﺎ اندر این علم درست شود" (مراجعه شود به مقالۀ امتناع تفکر در فرهنگ دینی الفبا شمارهﻫﺎﯼ 1،2،3،،4،5).

و یا ناصر خسرو می گوید:

"درخت تو گر باردانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را" ــ درمتن شعربارها شاعر ما که دانائی و توانائی را می ستاید نظر بر دانش و توانائی خودساختۀ آدمی ندارد.... منظور وی در اصل همان علم و حکمت الهی است..... ازاین رو ناصرخسرو درپی بیت بالا بی درنگ هشدار می دهد: " پیمبر بدان داد مرعلم، حق را که شایستۀ دیدش مراین مهتری را".

وضع در ایران کنونی اگر بدتر از این نباشد، بهتر از این نیست. در مقالۀ "علوم انسانی و نسبت آن با عالم غرب و دیانت" می خوانیم:

"معنی علم و علم جدید را با مطلق علم و علم در زبان قرآن و حدیث و در زبان متفکران گذشته، اشتباه کنیم و احکامی را که در زبان دین در مورد علم وجود دارد، متعلق به علم جدید بدانیم. از این قول و اقوال مشابه آن، نتایج مضر به حال دین حاصل می شود. ما باید تحقیق کنیم که نسبت علم جدید و مخصوصاً علوم دنیا را اشرف علوم ندانیم و در دامان علم پرستی ــ که بت پرستی جدید است. ــ نیافتیم. البته ممکن است که یک حکم علمی (علمی به معنی عام لفظ و حکمی که بر اثر تحقیق و تعلق به دست آمده است). در ظاهر معارض با وحی باشد. در این صورت باید دراین تعارض نظر بیافکنیم و ببینیم که آیا در فهم قول غیردینی و حکم دین اشتباه نکردهﺍیم؟ و البته وقتی تحقیق کردیم و معارضه مسلم شد، پیداست که هر دینداری حکم شرع را می پذیرد"!!!(کیهان هوائی شمارهﻫﺎﯼ 710 و 711).

پس در حقیقت وحی می چربد بر تعقل. یعنی مذهب جلوی علم را می گیرد. دانشمند! دیگری می گوید:

«قانون اسلامی را نه با آمار می توان کشف کرد و نه با آمار می شود تغییر داد. اگر تمام روی زمین بگویند ما با تعدد زوجات مخالفیم، هیچ وقت این قانون لغو نمی شود، یا اگر تمام روی زمین بگویند ما طرفدار این هستیم که طلاق به دست زن باشد، هیچ وقت قانونی با این آمار اثبات نمی شود. قانونی را که خدا وضع فرموده، نه با آمارگیری می شود کشف کرد و نه می شود تغییر داد. در این زمینهﻫﺎ و مشابه اینهاست که قرآن می فرماید:

"اگر ازاکثریت مردم روی زمین اطاعت کنی تو را از خدا گمراه می کنند.برای این که اکثریت مردم تابع گمانشان هستند و می گویند روی حدس و تخمین"(انعام-116)»

حال از این که چرا خدا انسانﻫﺎئی آفرید که تابع گمانشان باشند، مسلمان، یهودی،و مسیحی و....می باشند! بگذریم.

دوباره از پس این نوشته و آیۀ قرآن، همان اطاعت کورکورانه، همان ممانعت از تفکر و تعقل به چشم می خورد. قوانین الهی ابدی است و تعطیل بردارنیست. از این روست که امام امت! می گوید:

"اگر 36 میلیون بگویند بله، من می گویم نه!" و به یکباره مضحکۀ انتخابات در"جمهوری اسلامی" را نشان می دهد. ادامه دهیم. نویسندۀ دانشمند ما در ادامۀ مقالهﺍش می نویسد:

".... ما معتقدیم که محتوای کتاب و سنت حق است. و باطل به هیچوجه به محتوای کتاب الهی راه ندارد (هرگز از پیش و پس، این کتاب حق، باطل نمی شود ــ خصلت 42)، آن وقت چگونه می توانیم در بعضی از رشتهﻫﺎﯼ علوم، نظریاتی را بپذیریم که مخالف است با نظریاتی که در کتاب و سنت بیان شده و بر اساس اعتقادمان به این دین، ملزم به این هستیم که آنها را بپذیریم؟...

جواب مختصر و مجملش این است که اگر علمی، علم بود، یعنی واقعاً حقیقتی راباز می کرد، حقیقتی که جای شک وشبههﺍﯼ در آن نبود، چنین علمی هیچگاه به هیچ دین حقیقی تعارض پیدا نمی کند.دین چیزی است که خداوند فرموده و علم خارج را نیز خدا آفریده.یعنی تکوین و تشریع از یک مبداء است. همان کسی که ما را این چنین آفریده، دستوراتی را هم آن چنان به ما فرموده که با عمل به آن دستورات، به تکامل خودمان برسیم. چگونه ممکن است کسی که دین را برای تکامل ما فرستاده، چیزی را به ما عرضه کند که برخلاف حقیقت است؟ علاوه بر این که موجب کذب و بطلان در کتاب و سنت است. دین قطعی است و محتوای علم ظنی است. اگر منظور از علم مطلبی باشد که صد درصد مطابق با واقع است خواه عقل آن را کشف کرده باشد با تجربه چنین چیزی هیچگاه مخالف با محتوای وحی نخواهد بود."(کیهان هوائی شماره 709 24 دیماه 1365).

به قصد این نقل قول بلند بالا را در اینجا ذکر کردیم، زیرا آینۀ تمام نمائی است از شدت و ضعف اسلام که نویسندۀ آن در کمال ساده لوحی و سفاهت آن را منعکس می سازد. نویسنده خود نمونۀ زندهﺍیست از بی فکری و اعتقاد کورکورانه. این است چهرۀ واقعی اسلام، اسلام راستین"، نه آن که گروهی رفرمیست می خواهند، از اسلام نشان دهند، آنﻫﺎئی که می خواهند از اسلام قرون وسطائی چیزی گوارا و قابل قبول بورژوازی ساخته و آن را با قرن بیستم وفق دهند.

تضاد بین وحی و تعقل، یعنی در حقیقت بین مذهب و علم شناخته تمام "متفکرین اسلامی" و به طور کلی تمام ایدهﺁلیستﻫﺎ بوده و هست و اغلب آنها دست آخر، عقل را نفی کردهﺍند. سنائی می گوید:

 

 "چند از این عقل ترهات انگیز،

چند از این چرخ و طبع رنگ آمیز"

و یا:

" برون کن طوق عقلانی به سوی ذوق ایمان شو

چه باشد حکمت یونان به پیش ذوق ایمانی"

 

عطار می گوید:

 

" چو عقل فلسفی در علت افتاد

ز دین مصطفی بی دولت افتاد

ورای عقل ما را بارگاه است

و لیکن فلسفی یک چشم راه است"

 

و بالاخره مولوی با تمام  وزنهﺍش به میدان می آید:

 

" فلسفی زهره نی تا دم زند

دم زند دین حقش برهم زند"

 

ولی همین مولوی از این تضادها نمی تواند گریبانش را رها کند و از روی ناچاری و بیچارگی می گوید:

 

" ما ز قرآن مغز را برداشتیم

پوست را بهر خران بگذاشتیم"

 

ناچاراً اعتراف می کند که قرآن پوستی است و مغزی، پوست از آن خران و مغز آن از آن شیران! حالا چگونه او توانسته است مغز قرآن را انتخاب کند، بر دارد و پوست قرآن را باقی بگذارد بر ما معلوم نیست. این فلاسفه و عرفا بین دو ضد، میان چکش وسندان قرار گرفتهﺍند.از یک طرف این منطق"طبیعی" مذهبیون:

 دهنده ای که به گل نکهت و به گل جان داد

به هر که آنچه سزا دید حکمتش آن داد"

 

و از طرف دیگر آنچه به چشم دیدنی است و فوری قابل درک یعنی "رئالیسم نحیف":

"بار خدایا! اگر ز روی خدائی

گوهر انسان همه جمیل سرشتی

چهره روی و طلعت حبشی را

مایۀ خوبی چه بود و علت زشتی؟

 

طلعت هندو و روی تر ک چرا شد

همچو دل دوزخی و روی بهشتی؟

 

از چه سعید افتاد و از چه شقی شد

زاهد محرابی و کشیش کنشتی؟

 

چیست خلاف اندر آفرینش عالم

چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی؟

 

گیرم دنیا، ز بی محلی دنیا

به گرهی خربط و خسیس بهشتی؟

 

نعمت منعم چراست دریا دریا

محنت مفلس چراست کشتی کشتی؟"

 

هیچیک از شعرا و عرفا و فلاسفۀ مذهبی ما جان سالم از این تضاد بدر نخواهند برد وقتی در آثارشان به این تضاد پی برده می شود. تمام قافیه و وزن و زیبائی کلام و بازی با لغات و شور و حال و شیدائی هم چون بالﻫﺎﯼ زیبای پرندهﺍﯼ اوجگیر که سوخته گردد خاکستر می شود و فرو می ریزد و از آن اسکلتی حقیر و ناچیز باقی می ماند. حال باید دید تضاد بین دین و علم را چگونه می توان از میان برداشت؟

 

     حال باید دید تضاد بین دین و علم را چگونه می توان از میان برداشت؟ از نقطه نظر مذهبی همان طور که نویسندۀ دانشمند ما می گوید: "اگر علمی، علم بود یعنی واقعاً واقعیتی را بازگو می کرد، حقیقتی که جای شک و شبههﺍﯼ در آن نبود، چنین علمی هیچگاه با هیچ دین حقی تمارض پیدا نمی کند". این هم نوعی از میان برداشتن تضاد! البته در فکر خستۀ یک مذهبی و روی کاغذ! زیرا دنیای خارج ذهن گفتن این که: اگر علمی واقعاً علم است! با دینی که واقعاً حق است،در تضاد نیست" مسئلهﺍﯼ را حل نمی کند، زیرا تضاد بین علم و مذهب،تضاد آشتی ناپذیر است. زیرا مذهب بر ضد علم است و علم ضد مذهب.این مبارزه علم تا از بین بردن مذهب ــ تمام مذاهب ــ ادامه خواهد داشت.

آنچه اکنون به" عقل"نویسندۀ دانشمند ما، علم موافق، با دین حق می آید زمانی با همین دین در تعارض بوده است.

آن علمی که اکنون با دین حق در تضاد است روزی همین دین حق آن را ناچاراً موافق خود خواهد دانست. این تا زمانی که علم بتواند ضد خود را یعنی مذهب را برای همیشه از بین ببرد. این شق دوم که به گواهی تاریخ بشریت غیرممکن می باشد. مذهب می تواند پیشرفت علم و دانش را در ناحیهﺍﯼ کُند، کنَد و یا حتی برای مدتی موقتاً جلوی آن را بگیرد. ولی همواره تا کنون علم،دین را پس رانده و هیچ دلیلی وجود ندارد که بعد از این هم آن را به کنار نزند.

 

حال که تا حدودی با محتوای پسگرا و عقب ماندۀ "تفکراتی"که گرد آن انقلاب فرهنگی اسلامی می چرخد و می خواهند بچرخانند، آشنا شدیم، مسائل دیگری در برابر ما رخ می گشاید که تنها ویژۀ انقلاب اسلامی نیست. باید از خود پرسید انقلاب فرهنگی به چه منظوری بر پا می شود؟ چه کسانی و به چه طریقی به تحقق آن می پردازند؟ نمود آن در اجتماع چیست ؟

انقلاب فرهنگی هدفش رهائی انسانﻫﺎ از قید و بندهائیست که تا زمان وقوع آن، مانع پیشرفت و جهش انسان به سوی زندگی مادی و معنوی بهتر و شایسته تر می گشته است. انقلاب فرهنگی آزاد کنندۀ تمام انرژیﻫﺎ است برای ساختن اجتماعی بهتر و عادلانه تر.در اجرای آن علاوه بر تودهﻫﺎﯼ زحمتکش، روشنفکران نقش برجستهﺍﯼ بازی می کنند و نمود آن در اجتماع به صورت تلاش برای ساختن،به حرکت در آوردن چرخﻫﺎﯼ صنعت و کشاورزی و...در یک کلمه اقتصاد می باشد یعنی همان چیزی که امام امت! "مال خر" می داند. منظور ما در اینجا هر اقتصادی نیست،بلکه آن اقتصادی است که میوهﻫﺎیش مستقیماً به خود مردم بر می گردد و در راه رفاه، آسودگی و آسایش و بالا بردن سطح زندگی مادی و معنوی آنها به کار گرفته می شود. برای کمونیستﻫﺎ چنین اقتصادی،فقط اقتصاد سوسیالستی است که جامعه را به سوی کمونیستم،یعنی جامعۀ بدون طبقه که در آن دولت، این دولت زورگوئی به زوال رفته،هدایت می نماید.       

در صفحات قبل تا آنجا که این نوشتۀ کوتاه اجازه می دهد ،نشان دادیم که "انقلاب فرهنگی اسلامی"تنها رها کنندۀ نیروهای کور و عقب ماندۀ قرون وسطائی می باشد. نه تنها قادر به پرداختن قید و بندها برای رهائی انسانﻫﺎ نیست بلکه برای به زنجیر کشیدن خرد و دانش پیش می رود و شعار آنهم "اول ایمان بیاور و سپس تعقل کن" می باشد.انقلاب بهمن ماه ایران به علت افتادن رهبری آن به دست آخوندهای واپسگرا و منحرف شدن انقلاب از اهدافشان نسبت به انقلاب مشروطۀ ایران در تمامی جهات گامی به عقب است.رهبران این انقلاب آخوندهائی هستند که فریاد می زدند، "ما مشروطه نمی خواهیم، مشروعه می خواهیم. "کاری که مذهبیون در مشروطۀ ایران نتوانستند انجام دهند،اکنون انجام گرفته است. به وجود آوردن "ولایت فقیه"یعنی تبلور فکر اسلامی و فئودالی در پیشرفته ترین شکل آن.اما "ولایت فقیه" چنان عقب مانده است که جوابگوی معضلات اجتماع و مبارزات طبقاتی که روز به روز در ایران شدت می گیرد نخواهد بود.تقسیم اجتماع به مسلمان و نامسلمان مسئلهﺍﯼ را حل نخواهد کرد. دستگاه جمهوری اسلامی چنان تنگ نظر و قشری عمل کرده است که بعد از گذشت فقط 8 سال به نقطهﺍﯼ رسیده است که شاه در حدود 30 سال پیش به آن رسید، یعنی به نقطۀ "غیرقابل بازگشت" اگر کوچک ترین ذرهﺍﯼ از ددمنشی و اختناق خود بکاهد، اگر کوچک ترین روزنهﺍﯼ از آزادی باز نگذارد، واژگون خواهد شد.

مسئلۀ دیگری که "جمهوری اسلامی" درگیر آن است، نداشتن کادر کافی و همکاری نکردن روشنفکران با رژیم است. زمانی سفارت "جمهوری اسلامی" تقریباً هر روز به روزنامۀ لوموند برای برگردانیدن دانشجویان و روشنفکران آگهی تبلیغاتی می داد.روزنامۀ کیهان هوائی بی اختیار انسان را به یاد حکایت آن مردی می اندازد که مابین بهشت و جهنم نمی دانست کدام را انتخاب کند. خوب که گوش داد از طرف یکی از درها صدای موسیقی شنید و با خود گفت حتماً بهشت اینجاست.آن در را انتخاب کرد و وارد شد ولی خیلی زود به اشتباه خود پی برد. از دربان جهنم پرسید: "پس چرا صدای موسیقی از جانب این در بلند بود؟" دربان جواب داد:"آخر دستگاه تبلیغات جهنم قوی تر از بهشت است".حال کیهان هوائی مأمور چنین تبلیغات جهنمی در خارج شده است.با خواندن مقالات آن انسان فکر می کند، ایران بهشت برین است! مقالاتی نظیر"تراژدی تلاش یک خانوادۀ ایرانی در آمریکا"، "از جوادیه به اوتاوای کانادا آمدهﺍم و در غم غربت می سوزم" و...با مطالبی راست و دروغ می خواهد توجه مهاجرین ایرانی را جلب کرده و بگوید هر چقدر وطن بد باشد باز بهتر از درد و رنج کشیدن در خارج است!غافل از این که تمام مهاجرین (با پولدارها کاری نداریم که به جز برخی از آنها مدام بین ایران و کشور اقامتشان در سفر هستند) به خوبی از سختی زندگی خود خبر داشته و ایران را هزاران هزار بار بیش از امام امت بی احساس و دارودستهﺍش و ملایان که کوچک ترین بوئی از ایرانیت نبردهﺍند ،دوست دارند ولی این مهاجرت و این تبعید طاقت فرسا را بر همکاری با رژیم فاشیست خمینی ترجیح می دهد. روشنفکرانی که در ایران به هزار و یک دلیل ماندهﺍند نیز حداقل همکاری را با رژیم دارند و این حداقل همکاری هم از ترس جان و زندان رفتن است. بیشمارند کارمندان، مهندسین و اساتیدی که استعفاء داده و به کار آزاد مشغولند،زیرا برایشان ننگ است از یک دارودستۀ نادان و احمق (به معنی واقعی کلمه)که تمام پستﻫﺎ را قبضه کردهﺍند، فرمان ببرند.

 

امام زاپاس (منتظری) در یکی از نطقﻫﺎیش فرموده:

 

» ...باید کاری کنیم که به جای اعزام دانشجو به خارج از کشور با آن محیطﻫﺎﯼ فاسد و وجود اساتید کذائی که می دانیم، ترتیبی بدهیم تا علم و تکنیک را به کشورمان وارد کنیم و سعی کنیم از اساتید دانشگاهﻫﺎﯼ دنیا برای تدریس در دانشگاهﻫﺎ دعوت به عمل آوریم!!! « (کیهان هوائی 706 ــ سوم دیماه 1365، ــ تأکیدها از ماست)

 

یعنی اساتید کذائی همین که با هواپیما وارد آسمان ایران شدند، پاک و مطهر می شوند! انسان نمی داند واقعاً بخندد یا گریه کند. یکی از اعضای شورای عالی فرهنگی اعتراف می کند که:

 

»...آمدن این برادرانی که در خارج هستند (یعنی استادان و متخصصین)چند اشکال دارد،مثلاً اینها در آنجا وضع خودشان را تا حدی به صورتی که مورد رضایت آنها باشد، درآوردهﺍند...محلی برای سکونت دارند،بچهﻫﺎیشان تحصیل می کنند. در ایران مخصوصاً در شرایط کنونی که جنگ تحمیلی وجود دارد،تا حدی قیمتﻫﺎ بالاست (تا حدی!؟) و حقوق استادان کم است و اجاره خانه زیاد است،تأمین این امور ضروری برای افراد مشکل است. گروهی هم هستند که نسبت به نظام ما به خاطر تلقیناتی که خبرگزاریﻫﺎ یا افراد ضدانقلاب کردهﺍند، بدبین هستند. «"(کیهان هوائی شماره 713).

 

با توجه به این که حقوق اساتید و کارمندان دانشگاهﻫﺎ که از حقوقﻫﺎﯼ بالای متوسط به بالای اجتماع ایران می باشد، می توان به وضعیت وخیم اقتصادی دیگر قشرها و طبقات ایران پی برد. اما آنچه که مربوط به تلقینات خبرگزاریﻫﺎ و... می باشد باید گفت، مادری که بعد از سالﻫﺎ از ایران برای دیدن فرزندش آمده دربارۀ اوضاع زندگی در ایران دروغ می گوید! دوستی به خاطر هیج زندانی شده و بعد از مدتی آزاد گشته از وضع زندانﻫﺎ و اعدامﻫﺎ گزارش می دهد؛ دروغ می گوید! پدری که از ایران تلفن می کند و می گوید برنگردید؛ دروغ می گوید.مهاجرانی که به قیمت جان و مالشان از ایران فرار کردهﺍند و در کشوری بیگانه پناهنده شدهﺍند؛ دروغ می گویند! خواهری که از وضع اسفناک زنان و ستمی که بر آنها می رود، حرف می زند؛ دروغ می گوید! پس چه کسی حرف راست را میزند؟ حرف راست را رؤسای امور و ملایان شیاد و مطبوعات دست نشاندهﺍشان نظیر کیهان هوائی می زنند! در حقیقت راست و دروغ مفهوم خود را از دست دادهﺍند و جا عوض کردهﺍند. اما این شیادان باید بدانند که یک نفر را می شود برای همیشه فریفت،اما همه را برای همیشه نمی توان فریفت و روز پاسخگوئی آنها به مردم ایران چندان دور نیست. این عضو شورای عالی فرهنگی! در همان مقاله در بارۀ کادرها و روشنفکرانی که ناچاراً در ایران ماندهﺍند، می گوید:

 

» ...ما گاهی خدمت امام می رسیدیم، می فرمودند که اشخاصی که تخصص دارند و می خواهند به این جامعه خدمت کنند و آن طور که باید و شاید پای بند آداب اسلامی نیستند، شما در این زمینه سختگیری نکنید...در هر حال آن وظیفۀ جذب افراد بی تفاوت و بی طرف و نا آشنا به فرهنگ و معارف اسلامی نباید از خاطر ما برود. « (کیهان هوائی شماره 713)

 یعنی به خوبی اعتراف می کند که روشنفکران حاضر به همکاری با رژیم ملایان نیستند. در حال حاضر به علت کمبود کادر استادان دانشگاهی با قانون تازهﺍﯼ که برای آنها گذرانیدهﺍند، ناچار هفتهﺍﯼ بیست و شش ساعت و گاهی 30 ساعت درس بدهند. این دیگر تدریس نیست، همان بالای منبر رفتن آخوندهائی است که با موتورسیکلت از این مسجد به آن مسجد می روند! این از نتایج همان انقلاب فرهنگی است که می خواست شش ماهه وکیل، دکتر و مهندس و...بسازد. البته باید اعتراف کرد که رژیم در درست کردن وکلای دوماهه برای قتل و اعدام انقلابیون، زندانی کردن مردم عادی به جرائم واهی، سنگسار و دست قطع کردن و ...کاملاً موفق بوده است.

"انقلاب فرهنگی اسلامی" برای درهم کوبیدن مقاومت تودهﻫﺎﯼ مردم، نقض آزادی و دموکراسی و نگهداری رژیم قرون وسطائی خمینی بر پا شده است. اعترافات "رئیس جمهوری اسلامی" در این باره بسیار آموزنده است. ایشان ابتدا اظهار فضل فرمودهﺍند:

 

» شعر ما اگر این طور پیش برود چیزی خواهد شد با برخی خصوصیات سبک هندی صائی نه سبک هندی عبدالقا دربیدلی و با شیوه و لطافت سبک عراقی حافظی، یعنی چیزی بین صائب و حافظ

(پیشرفت را ملاحظه می فرمائید!) اوج شعر امروز ما این خواهد شد.«

 بعد ماسک از چهره برمی دارد:

 

» شعر انقلاب باید جهت انقلابی داشته باشد.چیزهائی در انقلاب ما وجود دارد که ناشناخته است اگر ما بتوانیم مردم را در قصائد و غزلمان به قناعت انقلابی،حلم انقلابی و صبر و شجاعت انقلابی دعوت کنیم،این بسیار با ارزش خواهد بود. «

(بخوانید چند صباحی بیشتر بر خر مراد سوار خواهیم بود!)...

» جامعۀ الهی بر مبنای ارزشﻫﺎﯼ الهی وجود ندارد و منحصر به ماست:رهبری الهی معنوی و انقلابی، فرماندۀ کل قوا یا عارف است و این در دنیا نظیر ندارد (ما هم با شما موافقیم!)عارفی که همان گریهﻫﺎﯼ نیمه شب و الهامات و اتصالات غیبی را دارد، اما نیروها را هم  بسیج می کند. شخصیت امام به عنوان رهبر انقلاب، نه به عنوان فردی که دوستش دارید (!) بلکه به عنوان ولایت فقیه می تواند مضمون شعر امروز ما قرار گیرد «.

 

این است به طور خلاصه محتویات "انقلاب فرهنگی" ! دهان دریدگانی چون خمینی، خامنهﺍﯼ، موسوی و... که جان و مال و ناموس ملتی را در دست گرفتهﺍند، ددمنشانه از هیچگونه خیانتی فروگذاری نکردهﺍند. کسانی که، پیر و جوان را گوشت دم توپ ساختهﺍند،کسانی که بهترین زندگیﻫﺎ را برای خود فراهم کرده و مال هنگفت اندوختهﺍند، کسانی که فقط با ماشینﻫﺎﯼ آخرین سیستم ضد گلوله ــ آنها قیمتی برابر دهﻫﺎ سال حقوق یک کارگر را دارد، ــ به خود اجازه می دهند تا مردم را به قناعت،حتم و صبر و شجاعت دعوت کنند! تا باز هم بیشتر بدزدند و جیب و عمامه خود را پُرتر نمایند. شدت دزدی، زد و بست، افلاس، گرانفروشی و بازار سیاه که به دست خود سران مملکت اداره می گردد به قدری است که با وجود سانسور شدید، صفحات جراید ایران پر از این نوع اخبار است.

تحمیق مردم یکی از اهداف "انقلاب فرهنگی" آنهاست و برای این کار اگر قران و سنت کافی نباشد، به اسلام ایرانی شده، یعنی به آثار شعرا و عرفائی که تلاش بسیار در تلطیف اسلام خشن و زورگو کردهﺍند و سعی نمودهﺍند آن را با روح ایرانی دمساز نمایند، پناه می برند. امروز"اسلام راستین" و "اسلامک دروغین" هر دو از کاهدان مولوی کاه می خورند. از همدیگر می پرسند،مولوی را نخواندی؟ به همدیگر خواندن مولوی را توصیه می کنند! اگر نخواندی برو بخوان! مریدی که مرادش شمس تبریزی بود می گفت:

 

» ...آن خطاط، سه گونه خط نوشتی...و من آن خط سوم که نه او خواند،نه من خوانم و نه غیر کاین اشارات ز جهان گذارا ما را بس. «.(خط سوم یعنی خط سر گیجه، خط سردرگمی، خط بیچاره گی،خط تسلیم، خط در خود گم شدن، خط سر خوردگی و خط بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین)

روز به روز به صفوف مخالفین رژیم "جمهوری اسلامی" افزوده می گردد.روز به روز صدای اعتراضات مردم شدت می گیرد و خیلی زود آن چنان نیروئی به وجود خواهد آمد که قلب و مغز این رژیم را نشانه خواهد رفت و آن را از هم خواهد پاشید.بدیهی است که واژگونی رژیم همراه با واژگونی ایدئولوژی و فرهنگ او نیز خواهد بود.از این رو مجاهدین حق دارند اسلام را در خطر دیده و فریاد "اسلام راستین" ما و"اسلام دروغین" آنها به راه بیاندازند.آخرین حیلۀ آنها برای بلعیدن آن چه که از دست اسلام سالم مانده است شعار "ایران، رجوی ــ رجوی، ایران" می باشد که در حقیقت آن را باید "ایران، اسلام ــ اسلام، ایران" خواند زیرا در دستگاه "تفکری" آقای رجوی به گواه نوشتهﻫﺎﯼ ایشان هر چه هست،اسلامیت. است لذا اگر در سخنرانیﻫﺎیش هزار بار نام ایران را ببرد و یا از کلمات فارسی استفاده کند (که نمی کند، قلم و زبان آقای رجوی به همان شیوۀ همۀ ملایان با سورهﻫﺎﯼ قرآن می چرخد) زمان آن رسیده است که به طور روشن و مشخص (نه آن گونه که تاکنون بچگانه جواب داده است) معلوم نماید چرا بر نام "جمهوری دمکراتیک اسلامی ایران" هم چنان اصرار می ورزد و حتی برای حفظ چنین نامی و چنان اهدافی،شورای ملی مقاومت را نیز قربانی کرده است؟. (1)

 

تکرار می کنیم انقلاب فرهنگی دارای مفهوم طبقاتی است،طبقات ارتجاعی و واپسگرا نمی توانند فرهنگ انقلابی داشته باشند.انقلاب فرهنگی آنها به جز تحمیق مردم و به عقب بردن آنها به خاطر نگهداری منافع ننگین طبقۀ ارتجاعی خود، نمی تواند هدف دیگری داشته باشد. زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست. فرهنگ انقلابی از آن طبقات پیشرو و انقلابی است. این طبقۀ کارگر و زحمتکشان است که انقلابی است و فرهنگ انقلابی آنها اگر چه به آهستگی،ولی مطمئن به پیش می آید تا فرهنگﻫﺎﯼ ارتجاعی و واپس گرا، فرهنگﻫﺎﯼ انگلی را به جای اصلی خود، یعنی زباله دانی تاریخ بفرستد. این یک شعار نیست،حقیقتی است که کار تبلیغ، نشر و پخش آن از سالیان پیش به عهدۀ کمونیستﻫﺎﯼ واقعی قرار گرفته است. "حزب کار ایران" تا کنون با مسئولیت و بردباری فراوان به بهای خون صدها تن از بهترین کادرها و هوادارانش این امر مهم را به پیش برده است. در آینده هم مصمم تر و آگاه تر و پرتجربه تر آن را به پیش خواهد برد

در اینجا خوب است یادی از زنده یاد ساعدی بنمائیم.آثار این نویسندۀ مترقی به علت این که لبۀ تیز سانسور و اختناق دو رژیم سلطنت محمد رضا و خلافت خمینی را با پوست و گوشت و روح خود حس کرده است، اهمیت بسزائی دارد. این نویسندۀ مبارز"انقلاب فرهنگی"رژیم را فرهنگ کشی می خواند و می نویسد:

 

» در فرهنگ کُشی،فرهنگ کُش زنده می ماند و فرهنگ تازهﺍﯼ را برای بقای خویش پی ریزی می کند. آداب و عادات کهنهﺍﯼ را علم می کند که اگر از عهد بوق هم گرفته باشد، آخرسر کثافتی را جایگزین فرهنگ پویائی کرده است.... برای برانداختن حکومت عزرائیلی تنها با اسلحۀ جنگی نمی شود به میدان رفت. فکر نکنیم که نگهداشتن هنر ایرانی، یعنی پختن قورمه سبزی و شله زرد و یا پهن کردن بساط هفت سین... تنها با "ژ30"، "یوزی" و"تیربار" نمیشود این چنگار به جان افتاده را برانداخت و از سرش خلاص شد. همۀ اسلحهﻫﺎ را باید برداشت.تسلیح فرهنگی امر مهمی است. با همۀ سلاحﻫﺎ باید جنگید و این بختک خیالی را نه، این بختک واقعی را که جز کشتن آرمانی ندارد باید برانداخت. برای برانداختن جمهوری اسلامی،سلاح فرهنگی کاربرد فراوانی دارد،از این اسلحه نباید صرفنظر کرد. « (الفباء-3)

 

این است وصیت ساعدی به نیروهای مترقی و انقلابی، به افراد آزاده و پیشرو. همۀ تفنگﻫﺎ و قلمﻫﺎ باید به سوی "جمهوری اسلامی" و فرهنگ، فرهنگ کُش آن نشانه رود.

(1) ــ یک شاهد عینی برخورد آخوندهﻫﺎ و اساتید دانشگاهﻫﺎ را به این ترتیب تعریف می کند:

» تحصن ملایان در دانشگاه تهران باعث بهت و رعب دانشگاهیان و آنها را در برابر کار انجام شدهﺍﯼ قرار داد. در شورائی که از استادان تشکیل گردید، بعد از بحث فراوان قرار شد، هیئتی از استادان برای خوشامد گوئی و حل مشکلات فوری آنها از نظراتی که هر چه باشد. دانشگاهیان میزبان هستند به مسجد دانشگاه فرستاده شود. با این که به ملایان خبر داده شده بود که هیئتی از استادان به دیدار آنها می آید،کسی برای استقبال ما به جلوی در مسجد نیامد. هنگامی که وارد مسجد شدیم چند ملا (که ظاهراً ردۀ بالا بودند و متأسفانه اسامی آنها فراموشم شده است) در انتهای مسجد بر زمین نشسته بودند. کفشﻫﺎﯼ دم در نشان می داد که باید کفش را کند و طول مسجد را طی نمود و به دستبوس آقایان رفت! چند لحظه دچار تردید گشتیم ولی بلافاصله به خود آمدیم و به سرعت عجیبی تصمیم گرفتیم که یکی از استادان را که از بقیه ما مسن تر بود برای گفتگو نزد ملاها بفرستیم و آن استاد محترم در چنان وضعیتی قرار گرفته بود که جرئت نکرد پیشنهاد ما را رد نماید. حیران کفشﻫﺎ را کند و تند تند طول مسجد را پیمود. ما همان طور کفش را از پا نکنده داخل مسجد نزدیک در ورودی زیر نگاهﻫﺎﯼ کنجکاو بچه طلبهﻫﺎ به انتظار ایستادیم. این برخورد سرد و بی معنی بعدها باعث خندۀ ما گشت. «

 

برگرفته از توفان الکترونیکی شماره 61 و 63 مرداد و مهرماه 1390

www.toufan.org

toufan@toufan.org