در
شماره۱۳۶ توفان الکترونیکی نشریه الکترونیکی
حزب کارایران. آبان ۱۳۹۶
مقالات زیر را می خوانید:
فرخنده باد صدمین سالروز انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر
ترامپ به دنبال چيست؟........................................................................................................................
شهردار یها، دفاتر سلب مالکیت )قسمت اول
پنجاه سال ازتیرباران رفیق ارنستو «چه » گوارا گذشت .....................................................................
آیا کردها در عراق فریب خورد ه اند؟.....................................................................................................
لالایی «اصلاحات ..............................................................................................................................»
رضا شهابی فوراً و ب یقید و شرط آزاد باید گردد..............................................................................
روسیه امپریالیسم، سرمای ه داری و یا مستعمره؟...............................................................................
گشت و گذاری در فیسبوک و پاسخ به چند پرسش........................................................................
پرسش و پاسخ در کانال تلگرام.........................................................................................................
فرخنده باد صدمین سالروز انقلاب کبیر
سوسیالیستی اکتبر
انقلاب شکوهمند اکتبر
شوروی، جهان سرمایه و تمامی نظم کهن را لرزاند و به وحشت مرگ
انداخت .پیروزیهای حزب بلشویک، تحت رهبری
لنین وحکومت جوان شوروی، منظره بینالمللی را دگرگون
ساخت. امید امپریالیسم به پیروزی ضدانقلابیون
داخلی برآورده نشد. لشکرکشی چهارده دولت امپریالیستی
و سرمایهداری علیه جمهوری جوان و بنیانکن
شوروی، بینتیجه ماند. ارتشهای متجاوز خارجی در
جنگ با نیروی انقلابی ارتش سرخ، یکی پس از
دیگری شکست میخوردند و این شکستها آنها را به جنون
وامیداشت. برای مبارزه با نخستین کشور
سوسیالیستی نقشههای طولانی و توسل به هر سلاح مرگباری
لازم میآمد. اما بهرغم تمام این توطئههای
امپریالیستی و جنونآمیز موفق به برانداختن حکومت
شوروی نهگشتند و دیکتاتوری پرولتاریا و ساختمان
پیروزمند سوسیالیسم به مدت سی سال به عظیمترین
دستآوردهای بشری نائل آمد.
در صد سال پیش نظم
نوینی در جهان پدید آمد. نظمی که از نظر اقتصادی به
استثمار انسان از انسان پایان می داد و از نظر سیاسی
طبقاتی را به قدرت میرسانید، که مورد بهرهکشی قرار
گرفته و در زمره ستمکشان بودند. در صد سال پیش تاریخ به
مرتجعین، که زندگی در تجملات خویش را از بدیهیات میدانستند،
فرمان ایست داد و به زحمتکشان اعلام کرد، توقف ممنوع! دیگر نمیشود
به سبک و سیاق سابق مردم را به اسارت درآورد، مالکیت خصوصی را
تقدیس کرد و با جنگهای خانمانسوز میلیون انسان را آواره
و بیچاره نمود. در صد سال پیش بلشویکها در روسیه قدرت
سیاسی را به کف آوردند و تنها به این اعتبار که قدرت
سیاسی اساس هر انقلاب و تحولی است. انقلابی که در
روسیه صورت گرفت، یک انقلاب سوسیالیستی بود.
قبل از پیروزی
انقلاب سوسیالیستی در روسیه، عدهای که خود را
«مارکسیست» جا زده بودند و تفسیری غیرانقلابی و
غیرطبقاتی از مارکسیسم ارائه میدادند، بر این نظر
بودند که باید از طریق پارلمانی قدرت سیاسی را به
کف آورد و به نظم پارلمانتاریسم بورژوائی گردن نهاد. آنها با استقرار
دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان شرط هر تحول سوسیالیستی
در کشور مخالف بودند و از این نظریه مارکس و انگلس دفاع نمیکردند.
آنها مارکسیسمی میخواستند که به دهان بورژوازی مزه بهدهد.
لنین، مارکسیسم را با شرایط زمان خود انطباق داد و برای
نخستینبار در مقابل چشمان حیرتزده جهانیان نشان داد که
پابرهنگان، بیچیزان، ستمکشان، انسانهائی که هرگز به حساب
نمیآمدند، هیچبودگان بهیکبار همه چیز شدهاند.
مکتبی در جهان به پیروزی رسیده است که انسانیت را
بر اساس پول و سرمایه و تملک، محک نمیزند.
انقلاب اکتبر می آموزد که
لنینسم چیزی جز تفسیر انقلابی و تحول
مارکسیسم درعصر زوال امپریالیسم نیست.
لنینیسم ایدههای اساسی مارکسیسم را که
دشمنان وی آنرا تحریف میکردند و به طاق نسیان میسپردند،
از منجلاب اپورتونیسم و سازش طبقاتی بیرون کشید، آنرا جلا
داد و به همه نشان داد که مارکسیستهای واقعی چه کسانی
هستند.
این است نقش
تاریخی انقلاب دورانساز و کبیر اکتبر. دشمنان انقلاب که نهتوانستند
در مقابل قدرت انقلاب مقاومت کنند، بعد از آن به تحریف دستآوردهای
انقلاب پرداخته و سعی کردند آن را بیاعتبار کنند. مبارزه خروشچف با
«کیش شخصیت استالین» و دروغهای وی در مورد
بنیانگذار ساختمان سوسیالیسم در شوروی، در حقیقت
به زیر پرسش بردن جامعه سوسیالیستی و تفسیر لنینی
از ساختمان سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا بود.
استالین فرد نبود مظهر دیکتاتوری پرولتاریا و معمار
ساختمان سوسیالیسم در طی سی سال بود. استالین بود
که قوانین اقتصاد سوسیالیستی را در شوروی با توجه
به تجربه دیکتاتوری پرولتاریا، تدوین کرد و تحت عنوان
«مسایل اقتصاد سوسیالیستی» منتشر نمود. حمله به
استالین، حمله به سوسیالیسم، حمله به انقلاب اکتبر، حمله به
مارکسیسم - لنینیسم بود و هست. این است که
رویزیونیستها که در همدستی با خروشچف،
لنینیسم را به دورافکندند و شمشیر خویش را برای
«زدودن کیش شخصیت استالین» از غلاف بیرون کشیدند،
مشروعیت آن را ندارند که از انقلاب اکتبر دفاع کنند. دفاع
رویزیونیستها از انقلاب اکتبر، صرفاً جنبه ظاهری و
برای خاکپاشیدن به چشم فریبخوردگان است. بدون برخورد به دستآوردهای
سی ساله دوران دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه، بدون
برخورد به جریانهای ضدانقلابی تروتسکیستی و
زینویفیستی و بوخارینیستی، بدون برخورد
به نظریات ضدانقلابی خروشچف و اصلاحات اقتصادی
کاسیگین و برژنف ادعا در مورد حمایت از انقلاب اکتبر و
تجلیل ازصد سالگی آن حرف پوچی است. تجلیل از انقلاب اکتبر
آموزش از دستآوردهای آن و علل شکست آن و بسیج کمونیستها
برای مبارزه با رویزیونیستهای آشکار و پنهان است.
بدون این مبارزه ضد رویزیونیستی تجلیل از
انقلاب اکتبر عبارتپردازی بیمحتوی برای رفع تکلیف
است.
ترامپ به دنبال چیست؟
هرکس
که سخنان تهدیدآمیز ترامپ، رئیس جمهور آمریکا را نسبت به
ایران و کره شمالی تعقیب کرده باشد، از خود میپرسد واقعاً ترامپ به دنبال
چیست؟ چه چیزی موجب شده است تا او این چنین
برآشفته، با افکاری پریشان و نامنظم، به دور از هرگونه عرف
دیپلماسی با طعن تلخ جنگ و ویرانی، جهان را به کام
یک کابوس وحشتناک دیگر میکشاند؟ و او نیز همانند
اسلاف خود، دو محور شرارت را همچنان دستمایه سیاست امریکا ساخته
است؟
ترامپ
زمانی پا بر مسند ریاست جمهوری آمریکا گذارد که
ایالات متحده از جنگ جهانی دوم به این سوی در
بدترین و بحرانیترین
شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به سرمیبرد. این وضعیت
استثنائی طبیعتاً امپریالیسم آمریکا را در
زمینههای
مختلف در تنگنا قرار داده است و باعث شده است تا از قدرت و تأثیر
امریکا تا حدودی بهکاهد،
به طوری که روابط مابین امریکا و اتحادیه اروپا به
دلیل ناهماهنگی و اختلاف بر سر تحریم و تهدید
روسیه رو به سردی گرائیده است. اتحادیه اروپا دیگر
حاضر نیست با طناب پوسیده دولت ترامپ به چاه تحریم و
تهدید روسیه برود. تجربه اوکرائین، نشان داد که آمریکا
اتحادیه اروپا را بازیچه دست خود کرد تا شاید بتواند مانع از
بازگشت روسیه به صحنه سیاست تنشهای
امپریالیستی شود، امری که تحولات اخیر نشان داد که
اختلافات بین امریکا و شرکای اروپائی میرود تا روز
بروز عمیقتر و گستردهتر شود. در حال حاضر این اختلافات و تضاد منافع
بر موارد مورد توافق آنها سایه افکنده است.
از
سوی دیگر شکست امریکا و همپیماناناش در جنگ سوریه، ضربه
دیگری بود که بر اندام امپریالیسم امریکا وارد آمد.
آمریکا و اتحادیه اروپا بر آن بودند که با راه انداختن جنگی
خانمانسوز در سوریه، که ریشه در ممانعت
از خط لوله صدور گاز روسیه و عراق
و ایران به اروپا دارد، به
نحوی بهتوانند جلوی نفوذ ایران در منطقه را بهگیرند.
این سیاست با همکاری نظامی ایران و روسیه
وحزب الله لبنان به نفع سوریه، که به پیروزی آن و شکست
امپریالیسم آمریکا و اسرائیل و شرکای منطقهای آنها انجامید،
نه تنها ناکام ماند، بلکه نتیجه معکوس داد، به طوری که بر نفوذ و نقش
ایران و روسیه افزوده شد. تغییر تناسب قوا به نفع
ایران و روسیه عملاً امریکا را در منطقه فلج کرده است.
این تحولات کفه ترازو قدرتهای
منطقه را به سود ایران پائین کشید. این
تغییرات امریکا و اسرائیل را امروز سردرگم ساخته است.
انعکاس این سردرگمی را میتوان به وضوح در مواضع اخیر آنها دید. چنانچه به
مواضع مقامهای هر دو کشور توجه کنیم، میبینیم که
تا چه حد از عدم ثبات سیاسی برخورداند. تنها در درون دستگاه
دیوانسالاری امریکا نیست که دیدگاههای مختلف در برابر هم قد
علم میکنند، نه وزارت خارجه و نه وزرات دفاع هیچکدام زبان ترامپ را
نمیفهمند. وظیفه وزیر خارجه آمریکا این شده است که
در سفرها و مذاکرات خود با همپایههایش اظهارات الکن و عنان
گسیخته ترامپ را به زبان رایج دیپلماتیک ترجمه کند تا
برای دنیا قابل فهم باشد. کار به آنجا کشیده است که کنگره و سنا
کمیسیونی مرکب از سناتورهای دموکرات و جمهوریخواه
فراخوانده است، تا بر سیاستهای خارجی ترامپ نوعی نظارت
داشته باشد. چندی پیش کنگره علیرغم مخالفتهای ترامپ
مبنی بر وضع تحریمهای
جدید علیه روسیه، ترامپ را مجبور ساخت تا امضای خودش را
زیر پای حکم تحریمات جدید علیه روسیه بگذارد
که تاکنون این حکم به اجرا درنیامده است، این
ناپیگیریها در اجرای تصمیمات کنگره موجب سوءظن شده
است. همه اینها، برخلاف نظر رایج که شکستهای امریکا را
نتیجه بیتدبیری ترامپ ارزیابی میکنند، از بهر آنست که تناسب قوا
به سود آمریکا تغییر نکرده است.
در
درون طبقه حاکمه سیونیستهای اسرائیل نیز میتوان به وضوح این مواضع
ضد و نقیض را در قبال برجام دید؛ نخست وزیر اسبق اسرائیل،
ایهود باراک، در مصاحبهای
با نیویورک تایمز، به ترامپ توصیه میکند که در برجام بهماند و آن را برای
امنیت اسرائیل ضروری میداند. در صورتی که
نتانیاهو بر این نظر است که برجام، ایران را به کره شمالی
دیگری تبدیل میکند. این دوگانگیها و تناقضات نشانههای ناهماهنگی و
استیصال امریکا و اسرائیل در نداشتن یک برنامه مشخص و
منسجم در قبال ایران و روسیه است که گاه به شکل پراکندهگوئیهای ترامپ و
نتانیاهو جلوه مینماید.
ترامپ
در اظهارات اخیرش در قبال برجام، مواضع متفاوتی اتخاذ کرد؛
یکبار از باطلبودن
برجام سخن میراند،
که گوئی بدترین توافقی است که میشد انجام داد و این
توافق به سود ایران است و نه امریکا، لذا باید آن را برهم زد. اتحادیه
اروپا با این موضع ترامپ سازگاری نشان نداد و از برجام و دستآورد آن
به دفاع برخاست. در اثر این واکنش ترامپ مجبور شد تا از ناکامل بودن مفاد
مندرج در برجام سخن بگوید که در واقع از اصرار و ابرام بر مواضع خود کوتاه
آمد و در برابر آلمان، فرانسه و انگلستان از خود نرمش به خرج داد. از همان روز
نخست که اتحادیه اروپا با ایران وارد مذاکرات اتمی شد، برخلاف
موضع آمریکا، بر آن بود که برای متقاعد کردن ایران به یک
توافق جامع باید مذاکرات را در همان عرصه فعالیتهای اتمی
ایران محدود کرد و مسائل منطقه و فعالیت های موشکی
ایران را موضوع مذاکره قرار نداد. برای اروپائیان، تنها
رسیدن به یک توافق جامع اتمی کافی است تا مهارتهای اتمی
ایران تا سال 2030 مهار شود. این اما برای
امپریالیسم آمریکا از روز نخست مذاکرات ناکافی بود و بر
آن بود که این توافق باید تحقیقات و آزمایشات موشکی
ایران را نیز محدود سازد، امری که مورد موافقت شرکای
اروپائی قرار نگرفت. اکنون ترامپ میخواهد با بازنگری در
برجام دو چیز را که از طریق جنگ در منطقه علیه ایران به
دست نیاورده است، در برجام بهگنجاند؛ یکی
اینکه فعالیتهای
موشکی ایران را مشمول این توافق کند، دوم اینکه
ایران را مقید سازد، دست از کارشکنی و دخالت در امورمنطقه
بردارد. روشن است که ایران به این خواست امریکا تن در نخواهد
داد. سران اسلامی ایران خوب میدانند که تنها عاملی که
تاکنون باعث شده است که امریکا علیه ایران نتواند اقدام
نظامی کند، همین نفوذ ایران در سوریه، عراق، یمن،
لبنان، افغانستان و کشورهای شمال آفریقا است که منافع امریکا و
اسرائیل را در این منطقه استراتژیک به خطر انداخته است.
امپریالیسم
آمریکا، ایرانی میخواهد مطیع و فرمانبر که
به نظر میرسد
این خواست در حال حاضر سرانجامی نیابد. میگوئیم «در حال حاضر»،
زیرا که رژیم جمهوری اسلامی برای حفظ قدرت خود، به
مردمی که هر روز بر آنها صدها ستم میراند، متکی نیست،
منافع رژیم ایران در حفظ و تعمیق و گسترش عامل
تأثیرگذار نفوذ نظامی و سیاسی خود در منطقه است و
این تنها امتیازی است که با آن میتواند چند صباحی در مقابل
فشارهای امپریالیسم مقاومت کند. اما در صورت از دست دادن
این فرصت و امتیاز، چنانچه بهخواهد از بروز جنگ علیه
ایران ممانعت به عمل آورد، راه سازش و مماشات با امپریالیسم
آمریکا، آنگاه تنها راهی است که در برابر سران اسلامی
ایران قرار خواهد گرفت، که در پایان آن مجدداً سلطه سیاسی
آمریکا در ایران احیاء خواهد گشت.
اتحادیه
اروپا، از سوی دیگر، حاضر نیست برجام را که با صبر و حوصله و
«تدبیر» به دست آورده است، به خطر اندازد. از اینرو در این مورد
نیز ساز ناهماهنگ با امریکا مینوازد. میبینیم که
امریکا در تمامی زمینههای مهم جهانی چه
در مورد روسیه، ایران، کره شمالی، سوریه و عراق و چه در
مورد افتضاح رفراندوم در کردستان عراق، در همه این موارد با درهای
بسته روبروست و این شرایط امپریالیسم آمریکا را در
برابر یک پدیده نو و ناآشنا قرار داده است. برای
امپریالیسم آمریکا و نه تنها آمریکا، بلکه برای
اتحادیه اروپا نیز وضعیت جدیدی است که بر
تیره شدن روابط بیندول
آتلانتیک بیتأثیر نیست. ترامپ در همان روزهای نخست
ریاست جمهوری خود اعلام کرد که امریکا دیگر حاضر
نیست امنیت اتحادیه اروپا را بر عهده بگیرد و سازمان ناتو
دیگر از اعتبار برخوردار نیست. سران اتحادیه اروپا خوب
میدانند که این موضع رسمی امریکاست و نه نظر شخصی
ترامپ. اتحادیه اروپا بر آن شد تا سیستم دفاعی خود را مستقل از
آمریکا مستقر سازد، امری که با استقبال روسیه و چین روبرو
گشته و به مذاق آمریکا خوش نمیآید.
امنیت
در منطقه خاورمیانه اگرچه موجب خواهد شد تا در درازمدت نیاز
انرژی اروپا تأمین گردد، ولی آنچه که برای
امپریالیستها
حیاتی است، تسلط بر منابع انرژی جهان است و نه مشکل تضمین
تأمین آن که به هر حال از هر سو که باشد، نفت و گاز خود را به دست میآورند. صلح و ثبات زمانی
در منطقه حاکم خواهد گشت که امپریالیستها و دررأس آن
امپریالیسم آمریکا، گورشان را گم کنند.
پنجاه سال از تيرباران رفيق
ارنستو«چه» گوارا گذشت
«زنده آنهایند که پيکار میکنند،
آنها که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است
آنها که از نشيب تند سرنوشتی بلند بالا می روند
آنها که اندیشمند به سوی هدفی عالی
راه میسپرند
و روز و شب، پيوسته در خيال خویش
یا وظيفهاى مقدس دارند، یا عشق بزرگ»
ویکتورهوگو
پنجاه سال از تيرباران رفيق «چه» گوارا، پزشک
آرژانتينی تبار و وزیر دارائی کوبا پس از انقلاب آن کشور، میگذرد.
وی خدمت به بشر را نه در خدمت از طریق حرفه پزشکی، بلکه در
مبارزه انقلابی برای رهائی بشریت از قيد بهرهکشی
انسان از انسان و نابودی نظام بربرمنش سرمایهداری جستجو کرد.
رفيق «چه»گوارا سرانجام در مبارزه انقلابی در بوليوی به اسارت ارتش مزدور بوليوی درآمد و به دست
مأموران سازمان «سيای» آمریکا، که در تعقيب وی بودند، تيرباران
شد.
«توفان»، در پنجاه سال پيش، نظر خود را در مورد راه «چه«
گوارا، که پس از وی به «گواریسم» و «کاستریسم» بدل شد و سرانجام
به راه جدائی از مبارزه تودهها و انتظار از معجزه قهرمانان انجاميد، اعلام داشت. این
موضع پس از پنجاه سال هنوز به قوت خود باقی است و بيان آن از روشنبينی
«توفان» حکایت میکند:
مرگ «چه»گوارا
مردی که زندگی خود را در راه انقلاب نهاده بود،
به تير جنایتکاران از پای درآمد. چه گوارا، انقلابی پاکباز و
پرشور آمریکای لاتين، در ميدان پيکار به شهادت رسيد. شهادت او
برای همه خلقهای جهان ضایعه دردناکی است. و نيز
جانبازی او برای همه مبارزان راه خلق انگيزه تازهای است. بدون
تردید، همانطور که چه گوارا آرزو ميکرد، صدها و هزارها دست بی تزلزل
برای بلندکردن و بهکاربردن تفنگ وی دراز خواهد شد. امپریاليستهای
آمریکا و چاکران آنها بيهوده به شادی نشسته و پنداشتهاند که نبرد
مسلحانه خلق بوليوی و خلقهای دیگر آمریکای لاتين،
با مرگ چه گوارا به پایان خواهد رسيد. این نبرد مقدس که پيش از چه
گوارا وجود داشته و پس از او نيز وجود خواهد داشت، از واقعيت اجتماعی
برخاسته و جزء نفی این واقعيت فرو نخواهد نشست.
چه گوارا، در انقلاب کوبا نقش بزرگی ایفاء کرد
و پس از انقلاب نيز در ساختمان سوسياليسم از یک سلسله از مواضع درست به دفاع
پرداخت. وی، برخلاف نظریه رویزیونيستها، مخالف آن بود
سود و ذینفعی مادی که از عوامل محرک جامعه سرمایهداری
است، به همين عنوان در جامعه سوسياليستی وارد شود. وی بر آن بود که
کوبا باید برخلاف تلقينات رویزیونيستها بتوسعه توليد
صنعتی و کشاورزی همهجانبه به پردازد و به یک محصولهبودن
اقتصاد خود خاتمه دهد. وی عقيده داشت که باید قهر ضدانقلابی
امپریاليسم آمریکا را با قهر انقلابی پاسخ گفت. جز این
راه دیگری وجود ندارد.
ولی در عين حال چه گوارا در یک سلسله از
مسایل نهتوانست در موضع مارکسيستی - لنينيستی قرارگيرد.
وی هنوز در نبرد عظيمی که بين مارکسيسم - لنينيسم در عرصه گيتی
درگير است و سرنوشت انقلاب جهانی وابسته به آن است، موضع مشخص و بیتردید
نداشت. وی هنوز به این اصل مهم نرسيده بود که مبارزه با
امپریاليسم از مبارزه با رویزیونيسم جدا نيست و بدون افشاء کامل
رویزیونيسم و طرد آن نميتوان بر امپریاليسم فائق آمد. وی
در تحليل راه سومی بود که هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت.
چه گوارا نتوانست انقلاب آمریکای لاتين را بر
پایه مارکسيسم - لنينيسم طرحریزی کند. او با همه علاقهای
که نسبت به خلق داشته، نهتوانست این آموزش بزرگ مائوتسهدون را به
درستی به موقع اجراء بگذارد: «جنگ انقلابی، جنگ تودههای خلق
است، نميتوان این جنگ را از پيش برد، مگر با بسيج آنها و با تکيه بر آنها».
چه گوارا این آموزش دیگر مارکسيسم - لنينيسم را
نيز که رفيق مائو تسهدون بيان کرده است، نادیده گرفت: «برای انقلاب
کردن باید حزب انقلابی وجود داشته باشد. بدون حزب انقلابی، بدون
حزبی که بر پایه تئوری انقلابی مارکسيستی -
لنينيستی برپا شده باشد، نميتوان طبقه کارگر و تودههای عظيم خلق را
در مبارزه بر ضد امپریاليسم و چاکرانش به پيروزی رهبری کرد».
زندگی و مرگ چه گوارا برای همه انقلابيون و همه
مارکسيستها – لنينيستها درسهای گرانبهائی دربردارد. خاطره چه
گوارا در نزد خلقهای جهان هميشه گرامی خواهد بود.» (نقل از توفان
شماره 3 مهرماه 1346 ارگان سازمان مارکسيستی-لنينيستی (توفان).
بورژوازی امپریاليستی، که تير زهرآگينش
را به قلب چهگوارا نشانيد، امروز قصد دارد از چهگوارای انقلابی و
آرمانپرست و علاقمند به زندگی مردم که در راه انقلاب جان خود را فدا کرد،
موجودی بیضرر و «رمانتيک» وغير انقلابی بهسازد که فقط به
این مفهوم سرمشقی برای نسل جوان باشد. بورژوازی مکار
همواره این سياست موذیانه را به پيش برده است که شکل را از مضمون
انقلابی آن زدوده و از آن مجسمه تقدس ساخته است. باید از نکات مثبت
زندگی چهگوارا الهام گرفت و اشتباهات وی را در مورد بیتوجهی
به اهميت نقش حزب طبقه کارگر، بیتوجهی به مبارزه تودهها و نقش تاریخساز آنها، پُر بهادادن
به نقش قهرمانان و مبارزه جدا از تودهها و کم بهادادن به نقش مبارزه
ایدئولوژیک بررسی و تصحيح کرد و از آن سلاحی برای
مبارزه عليه امپریاليسم ساخت و به گفته خود وی باید یک،
دو، سه و صدها ویتنام عليه امپریاليسم آمریکا به وجود آورد.
تجليل از چه گوارا آموزش از خدمات و پرهيزاز خطاهای
وی است.
یادش گرامی باد! ننگ ونفرت برجنایتکاران
امپریاليست!
توفان سخن هفته دوشنبه ۹اکتبر
۲۰۱۷ برگرفته ا فیسبوک حزب کارایران(توفان)
گشت و گذاری در فیسبوک و پاسخ به
چند پرسش
پرسش: عزیزان توفانی! چرا این همه از وطن و
میهن سخن میگوئید و خود را به سطح ملّیون تنزل میدهید؟
مارکس در همان بیانیه معروف مانیفست کمونیست بسیار
روشن نوشت که «کارگران وطن ندارند» و شما همچنان به وطن چسبیدهاید.
کمونیستها انترناسیونالیست هستند و نه وطن دوست و میهندوست
و این قبیل واژهها
پاسخ: بخش دوم
مارکس در «بیانیه حزب کمونیست»، در پاسخ
به اتهام کسانی که مدعیاند کمونیستها نه میهن و نه
ملّیت را برسمیت میشناسند، بیان میکند که:
کارگران میهن ندارند، تا نشان دهد که کارگران در دورنمای خود
برای میهنی جهانی مبارزه کرده و علیرغم تعلقشان
به ملیتهای گوناگون، یک انترناسیونالیست کامل بوده
و برای جهانی بدون ستمگری ملتی بر ملت دیگر
پیکار میکنند. مارکس به جنبه انترناسیونالیستی
مبارزه کارگران توجه مبذول میدارد. در این عبارت معترضه به منتقدان،
روی سخن مارکس به دورنمای دنیای کمونیستی است
و نه در مورد هر کشور مفروض. در همان صفحه، مارکس به درستی می آورد:
«زیرا پرولتاریا باید قبل از هر چیز سیادت
سیاسی را به کف آورد و به مقام طبقه رهنمون ملت ارتقاء یابد و
خود را به صورت ملّت درآورد، وی خودش هنوز جنبه ملّی دارد، گرچه
این اصلاً به آن معنائی نیست که بورژوازی از این
کلمه میفهمد. جدائی ملی و تضاد ملتها بر اثر رشد و توسعه
بورژوازی و آزادی بازرگانی و بازار جهانی و... بیش
از پیش از میان می رود.»
وقتی پرولتاریا جنبه ملّی دارد، بدان
معناست که وی در ممالک گوناگون ساکن است و یک پرولتاریای
کشور جهانی نیست، بلکه پرولتاریای کشورهای جداگانه
و واحدهای ملی جداگانه است. میهن جهانی، آن دورنمای
انسانی و انترناسیونالیستی است که جهت حرکت
پرولتاریا را بدان سو نشان داده و همبستگی جهانی وی را
برای نیل به هدف مشترک متجلی می سازد. این هسته
روشن سخنان مارکس که ناظر بر برادری و همبستگی جهانی طبقه کارگر
است، مغایرتی با اینکه طبقات کارگر دارای هویتهای
گوناگون ملّی هستند و در واحدهای جداگانه ملّی زندگی
می کنند و باید در همین واحدها که وطن و زادگاه آنهاست، در جهت
سیادت سیاسی بهکوشند، ندارد. برعکس این سخنان مارکس
رابطه دیالکتیکی میان مبارزه طبقه کارگر برای
یک حکومت جهانی کارگری، مبارزه
انترناسیونالیستی و مبارزه طبقاتی ملّی کارگران را
که چگونه باید در خدمت هم باشند، نشان میدهد.
مارکس در همانجا می گوید: «به همان اندازهای
که استثمار فردی به وسیله فرد دیگر از بین میرود،
استثمار ملّتی به وسیله ملل دیگر نیز از میان خواهد
رفت.»
از این جملات پر مغز مستفاد می شود که همزمان
با استقرار سوسیالیسم و کسب قدرت سیاسی طبقه کارگر در
عرصه جهانی و برای نابودی کامل استثمار و ایجاد حکومت
جهانی کارگری، استثمار ملّی یک ملّت بر ضد ملّت
دیگر که هنوز در کشورها وجود دارد، بتدریج از بین میرود
و دولتهای ملی با طبقه کارگر و بورژوازی خود در همان چارچوب
ملّی، تا پیروزی پرولتاریای هر کشور معین در
کسب قدرت سیاسی، در همان کشور معین به بقاء خود ادامه میدهند
و حضور دارند. مارکس هرگز در عبارت خود، نافی وجود ممالک ملّی و
ملّیتهای گوناگون که ترکیبی از طبقات استثمار شونده و
استثمارگر هستند، نبوده است و هرگز بیان نکرده است که کارگران در هر کشور
معین باید با استناد به «بی وطنی» قدرت سیاسی
را در دست بورژواها باقی بهگذارند.
انگلس در پیشگفتار چاپ لهستانی
«بیانیه حزب کمونیست» در 1892 خود پرولتاریای
ملّی در هر کشور را برسمیت میشناسد و میان
پرولتاریای لهستان و اروپا و روسیه فرق میگذارد.
وی مدعی نمیشود که چون «کارگران وطن ندارند» ما نباید از
پرولتاریای لهستانی و یا روسی و یا آلمانی
و... سخن بگوئیم. وی به نقش پرولتاریای لهستان در مبارزه
برای کسب استقلال ملّی تکیه می کند و میخواهد که
آنها در کشور خویش صاحب اختیار باشند: «همکاری صادقانه ملل
اروپا در عرصه جهانی، تنها در صورتی میسر است که هر یک از
این ملتها در خانه خود صاحب اختیار کامل باشد». وی در ادامه آن
می آورد: «شلاختها نهتوانستند نه از استقلال لهستان دفاع کنند و نه آن را
دوباره به دستآورند، برای بورژوازی اکنون این استقلالِ
حداقلی، علیالسویه است. ولی با این وجود
برای همکاری هم آهنگ ملل اروپا، استقلال لهستان ضروری است. آن
استقلال را تنها پرولتاریای جوان لهستان می تواند بدست آورد،
استقلال در دستهای او مأمون و مصون خواهد بود. زیرا استقلال لهستان
برای کارگران بقیه اروپا به همان اندازه ضروری است که
برای خود کارگران لهستانی» (لندن فوریه سال 1892).
لنین دقیقاً در اثر ارزنده خود «کاریکاتوری
از مارکسیسم» به این امر پرداخته و نشان می دهد که جنگهای
ملّی حتی در دوران 1789، یعنی در زمان حیات خود
مارکس و انگلس نیز وجود داشته است. وی تلاش میکند تا تفاوت
ماهوی میان شعار عوامفریبانه «دفاع از میهن» که توسط
بورژازی مطرح می شود و شعار «دفاع از میهنی» که توسط
پرولتاریا طرح می گردد، نشان دهد.
وی می نویسد:
«پس صحبت بر سر جنگ کنونی است ... بیان «خصلت
حقیقی» نشان میدهد که باید نمود را از واقعیت،
پدیدههای خارجی را از ماهیت و عبارتپردازی را از
عمل تمیزداد. عبارتپردازیهای دفاع از میهن در این
جنگ، جنگ امپریالیستی 1916 – 1914 - جنگ بخاطر تقسیم
مستعمرات، بخاطر غارت سرزمینهای بیگانه و غیره - را به
جای یک جنگ ملی قرار میدهد. برای آنکه کوچکترین
امکان تحریف از نظریات خود باقی نه گذاریم، قطعنامه بند
مخصوصی را در باره «جنگهای واقعاً ملّی» اضافه میکند،
که «بطور اخص» (دقت شود: بطور اخص به معنای منحصراً نیست) » در سال
1871-1789 بوقوع پیوستند».
آیا این کاملا روشن است؟ در جنگ
امپریالیستی کنونی که زاده مجموعه شرایط دوران
امپریالیستی است، یعنی اتفاقی، استثناء
یا تخطی از عام و خاص نیست، عبارتپردازی در مورد میهن،
فریب خلق است، چون این جنگ، جنگ ملی نیست. در یک
جنگ واقعاً ملّی عبارت «دفاع از میهن» به هیچوجه عوامفریبی
نیست و ما به هیچ عنوان مخالف چنین جنگی نمیباشیم.
این چنین جنگهائی (واقعاً ملّی) «بخصوص» در سالهای
1789-1871 به وقوع پیوستند و قطعنامه که به هیچوجه امکان بوقوع
پیوستن آنها را در حال حاضر نفی نمیکند، توضیح میدهد
که چگونه بایستی جنگی واقعاً ملّی را از جنگی
امپریالیستی با شعارهای ملی دروغین
تشخیص داد. و درواقع برای تشخیص این هدف باید
دید، آیا این جنگ «برپایه» «یک روند طولانی
از جنبشهای ملّی تودهای» «روند نابودی ستم ملی»
صورت می گیرد؟ در قطعنامه مربوط به «پاسیویسم»
مستقیماً گفته میشود: «سوسیال دموکراتها اهمیت مثبت جنگهای
انقلابی، یعنی جنگهای
غیرامپریالیستی از نوع جنگهائی را که بطور مثال «
(خوب دقت شود: «بطور مثال») در فاصله بین 1789 تا 1871 برای
نابودی ستم ملی صورت گرفتند، انکار نمینماید. آیا
قطعنامه حزب ما، اگر چنین جنگهائی را امروزه امکان پذیر
نمیدانست، میتوانست در سال 1915 از جنگهای ملی که
نمونههائی از آن بین سالهای 1789 و 1871 بوقوع پیوستند،
صحبت کرده و خاطر نشان سازد که ما اهمیت مثبت آن را حاشا نمیکنیم،
طبیعتاً نمیتوانست چنین کاری بکند.» (نقل از
«کاریکاتوری از مارکسیسم» و در باره «اکونومیسم
امپریالیستی» صفحات 17 تا 19 به فارسی از انتشارات حزب
کار ایران (توفان)).
لنین در این سخنان به سالهای قرن 18 و
19 اشاره میکند در حالی که در عصر امپریالیسم وجود جنگهای
ملی و ضدامپریالیستی و ضداستعماری دارای
اهمیتی چند برابر شده و در زندگی روزانه طبقه کارگر حضور روشن
دارد. ادامه دارد
پرسش: انقلاب در ایران شکست خورد. کمونیستها و چپها به
دمکراسی و حقوق مردم بهایی ندادند و اعدامهای
مخالفین از جمله سلطتطلبان را تأیید کردند. بستن روزنامهها را
تأیید کردند و به خمینی و اسلام خدمت کردند. تعجبم
این است شما همچنان دارید از کمونیستها به عنوان پیگیرترین
مبارزین حق و دمکراسی حرف میزنید.
پاسخ: دوست
عزیز، با نظر شما موافق نیستیم، زیرا شما
پییشداورانه همه مقولات چپ و کمونیسم و دمکراسی را درهمریختید
و کمونیستها را متهم به همدستی با آخوندها کردهاید. محض اطلاع
شما در مورد مواضع ما پاسخ مختصری به سئوالاتان میدهیم به
این امید قضاوت منصفانهتری نسبت ما و کمونیستهای
راستین داشته باشید.
یکم: کمونیستها چه میگویند؟
بسیاری از جریانات و افراد
سیاسی هستند که ادعای کمونیستی میکنند،
ولی تمام اعمال آنها مخالف و در ضدیت با کمونیسم است،
زیرا خودشان قربانی محیط فرهنگی مسلط بورژوائی
هستند. کمونیستهای واقعی که مالاً برای آزادی
بشریت میرزمند، از آزادی حتا آزادیهای
بورژوایی دفاع میکنند و برای ارتقاء سطح فرهنگی و
سیاسی جامعه، برای بسیج مردم و آگاهیدادن به آنها،
برای خنثیکردن هجوم سیل بنیانکن افکار پلید طبقات
حاکمه مبارزه میکنند. استقرار دموکراسی بورژوائی و دفاع از
دموکراسی و ایجاد امنیت و قانونگرائی عمیقاً به
نفع کمونیستها و طبقات تحت ستم جامعه است. طبقات ستمگر همیشه از همه
امتیازات و امکانات برای بیان نظریات خویش
حتی در دوران اختناق نیز برخوردار بودهاند، زیرا تاریخ
چند هزار ساله بشریت، که همواره تاریخ مبارزه طبقاتی بوده و
طبقات ظالم بر آن فرمانروائی کرده، ایدئولوژی خویش را
تبلیغ کرده و فرهنگ خود را رواج دادهاند، این عوامل آن زمینه
مادی برای رویش و پرورش افکار ستمگرانه و انفرادمنشانه است که
در عمل پشتوانه چنین افکاری در جامعه خواهد بود و هست. طبقات تحت ستم
از این سرمایه سنتی بورژوائی محروماند و باید
مسایل نوینی را در عرصه مبارزه طبقاتی به گوش مردم بهرسانند،
مسائلی که انسان نوین را پرورش دهد. برای طبقه کارگر مرجح و
مناسب است که شرایط دموکراتیک برقرار شود، تا تشکلاش تسهیل
گردد و نظریات خویش را بدون مانع بیان داشته و بهتواند
پیوند میان اقشار گوناگون زحمتکشان را بهتر فراهمآورد، از حقوق
خویش دفاع کند و افکار سیاسیاش را وسیعاً تبلیغ
نماید. پس کمونیستها همواره باید تا آخرین رمق از اصول
دموکراسی کارگری که اصول دموکراسی بورژوائی را نیز
در درون خود داشته و آن را به تنهایی تکامل میدهد و از نظام
قانونگرا بجای خودسری و قلدرمنشی فردی، دفاع کنند. اگر
این قانونگرائی نقض شود، این کمونیستها و طبقه کارگر
هستند، که همیشه نخستین قربانیان این نقض خواهند بود.
ارتجاع آنها را با همان سلاح فکری خودشان که مبلغ آن بودند، قتل عام خواهد
کرد. به سرنوشت غمانگیز حزب رویزیونیستی توده و
سازمان فدائیان خلق اکثریت نگاه کنید، که تا روز آخر مدافع
ارتجاع حاکم و کشتار وحشیانه آنها بودند و برایشان دست میزدند
و به آنها برای سرکوب مبارزان راه آزادی طبقه کارگر در خدمت به
اردوگاه رویزیونیستی کمک میرساندند. وقتی
داس ارتجاع برگردن آنها فرود آمد، دیگر کسی باقی نمانده بود تا
از حقوق آنها دفاع کند. آنها تا به امروز نیز از این خیانتشان
درس نگرفتهاند و وقتی میخواهند از قربانیان رژیم
جمهوری اسلامی تجلیل کنند، از کشتار سال
۱۳۶۷ و نه از کشتار این رژیم از همان آغاز
سالهای استقرارش در ایران و حداقل از سالهای ۶۰،
سخن میرانند. آنها همان سیاست ارتجاعی و همدستی با
رژیم را به اشکال گوناگون هنوز هم ادامه میدهند. این سرنوشت
محتوم همه کسانی است که جسارت آن را ندارند از گذشته خود بهبرند و آن را
صمیمانه برای خدمت به طبقه کارگر و مبارزان راه آزادی وی
به نقد بهکشند. آنها محکوماند که اشتباهات خویش را ادامه دهند و
توجیه کنند و بیشتر به منجلاب ضدانقلاب فرو روند. اگر کشتار بیمحاکمه
در دادگاه غیر صالح و بدون نظارت افکار عمومی مجاز شناخته شود، به
این بهانه که دشمنِ من را هدف گرفته است و نه خودِ من را، آنوقت کشتار
کمونیستها و دموکراتها آسان است. وقتی مارتین نی مولر
که بسیاری به نادرستی گفتار وی را به برتولت برشت
کمونیست آلمانی نسبت میدهند، گفت: «روزی که مرا بُردند،
دیگر کسی نمانده بود که اعتراض کند» سخنانش ناظر بر این
شرایط بود. بر شرایطی که گویا کسی آن را مربوط به
خودش نمیداند و خطاب به دیگران میداند.
دوم: اجازه بهدهید مشخص صحبت کنیم. در بعد از
انقلاب شکوهمند بهمن، مسئولین سیاسی و اقتصادی و
نظامی رژیم منفور و خائن پهلوی را که در اثر انقلاب سرنگون شده
بودند، دستگیر کردند و بطور مخفیانه و با شتابی سوءظنبرانگیز،
بدون رعایت اصول به رسمیت شناخته شده قضائی و انسانی
کنوانسیون ژنو و حقوق بشر اعدام کردند. بجز توفانیها
کسی به این روش جنایتکارانه در بیانیههای
خود، اعتراض روشنی نکرد. تازه اعتراض ما نیز مورد تحقیر
مخالفین قرار داشت که گویا ما از سلطنتطلبان دفاع میکنیم.
نفس انقلاب ایران و شرکت رفقای ما در آن، خود جواب دندان شکنی
به این کوتهبینیهای سیاسی بود. ما میخواستیم
که این دشمنان خلق در دادگاهی صالحه، با حضور وکلای مدافع به
صورت علنی و با حضور خبرنگاران و شرکت رسانههای عمومی محاکمه
شوند. اگر احکام اعدامی هم صادر میشد که به نظر ما حتماً میشد
و باید میشد، این احکام بر مبنای اصول و ضوابطی
صورت میگرفت. احکام خودسرانه و بدون منطق و انتقامجویانه،
سنتی را در عرصه قضائی بجای میگذارد که به وسیله
آن راحتتر میشود کمونیستها را سربُرید. اگر جرم محاربه با
خدا و مفسدفیالارض ارزش حقوقی داشته باشد و صدور احکام اعدام را مجاز
به دارد، وای به روز کمونیستها که هم کُتبشان ضاله است و هم از نظر
فلسفی به تقدم ماده بر شعور ایمان دارند و هستی جهان را محصول
دست خالقی بنام خدا نمیشناسند. کمونیستها در واقع، قبل از
محاکمه به جرم خویش، اعتراف کردهاند و همه آنها مستوجب اعدام هستند. همه
آنها محارب با خدا و مفسدفیالارضاند. برای ما آن روز روشن بود که
بیان جُرم به این صورت، آنهائی را مورد نظر قرار نمیدهد
که مانند پرویز نیکخواه بر صندلی اتهام نشستهاند، بلکه ما را
مورد نظر دارد، که فعلاً در بیرون دادگاه ایستادهایم و
صندلیها زیر پایمان است. آخوندها داشتند در این دادگاه
چاقوهای خویش را برای بریدن سر کمونیستها
تیز میکردند.
توفانیها این امر را دیدند و به آن معترض بودند،
ولی متأسفانه در گرماگرم انقلاب که روحیه خرده بورژواها گُر گرفته
بود، جائی برای سخنان منطقی پیدا نمیشد.
به همین جهت ما با همهپرسی یا رفراندم
آری یا نه جمهوری اسلامی در 1358 و قانون اساسی
جمهوری اسلامی که تنها بر مصلحت اسلام نوشته شده بود، مخالف
بودیم، زیرا مفاد آن متکی بر بخش نانوشته آن که همان مصلحت
اسلام باشد، نوشته شده بود. ما با تصویب قانون قصاص و نقض حقوق زنان و... به
مبارزه پرداختیم و همیشه نیز بر آن بودیم که مبارزه با
دشمن خارجی تنها با تکیه بر مردم مقدور است و مردم را تنها میتوان
با احترام به حقوقشان، با گسترش دموکراسی و ایجاد امنیت
بسیج کرد. حکومتی که با سرکوب مردم شروع کند و تمام موازین
حقوقی و انسانی جهانی را لغو نماید، نمیتواند
یک حکومت ابدی باشد و بر دشمن خارجی غلبه کند.
این سخنان درست ما در آن موقع، امروز مورد
تأیید مخالفین ما نیز هست. شما امروز با خیلیها
روبرو میشوید که فوراً به اعدامهای بیرویه آغاز
انقلاب، کشتار در کردستان و ترکمن صحرا و... اشاره میکنند و بیعملی
کمونیستنماها را در آن دوران سرزنش مینمایند. شما
خیلیها را میبیند که میگویند ما باید
از همان زمان لب به اعتراض میگشودیم. این سخنان البته موجب
دلگرمی شما میشود و فکر میکنید که قشر
عظیمی پیدا شدهاند، که به اصول دموکراسی احترام میگذارند
و آن را عمیقاً فهمیدهاند. ولی متأسفانه سیر حوادث نشان
میدهد که چنین نیست و حتی انسانهای
صمیمی و خوشقلبی وجود دارند که در مورد مسئله مشخصِ بعدی
پایشان میلنگد و نمیتوانند ارتباطات منطقی سیر
حوادث را در مغزهایشان برقرار کنند.
ما گفتیم که وقتی سلطنتطلبها را میکشتند،
به این رویه قضائی معترض بودیم، از آن جهت که باید
ما رفتاری را سرمشق قرار میدادیم که با بیقانونی
و خودسری دوران شاه فرق میداشت. ما باید از اصولیت دفاع
میکردیم. ما باید خواهان اجرای عدالت و رعایت
قوانین و ضوابط برسمیت شناخته شده جهانی میبودیم و
میخواستیم که حتی دشمنان مردم بر اساس قوانین
دموکراتیک و مدنی محاکمه شوند. این رفتار منجر به آن میشد،
که اسرار به گور سپرده نهشود و بخت اجرای قانونیت از همان بدو انقلاب
افزایش یابد و به مردم درکی از فواید و اهمیت
اجرای دموکراسی بدهد.
در آغاز انقلاب ولی کار به این جا ختم نشد.
رژیم جمهوری اسلامی با یاری «حزب توده ایران»
و «سازمان فدائیان خلق» به بسیاری از حقوق دموکراتیک مردم
تجاوز کرد. حمله به مطبوعات که در رأسش «آیندگان» قرار داشت، از این
قبیل مسایل بود. خمینی اعلام کرد که «من آیندگان را
نمیخوانم». این گفته وی، فرمان حمله به «آیندگان»، اسارت
ناشرین و غارت دفتر آن و حمله بطور کلی به آزادی مطبوعات بود.
یک نفر آدم در مورد دستآوردهای انقلاب بر اساس مزاجش تصمیم
میگرفت. ما انقلاب نکرده بودیم که عمامه به جای تاج
بیاید. برای ممنوعیت «آیندگان» تنها حکم
خمینی کافی بود و نه حکم یک دادگاه صالح. کسی نهگفت
خمینی نمیخواند که نهخواند، به جهنم که نمیخواند. به
نادانی که نباید پاداش داد. با جهالت باید مبارزه کرد.
سوم: ما متأسفانه در این درک از مبارزه دموکراتیک
تنها بودیم. بجز پارهای سازمانهای دموکراتیک و
حامی حقوق خلقهای ایران، بجز شخصیتها و هنرمندان و
نویسندگانی که زیر نفوذ تودهای - فدائی نهبودند،
هیچیک از سازمانهای سیاسی بزرگ «چپ» ایران
در نشست تدارکاتی برای مبارزه با ممنوعیت نشریه
«آیندگان» شرکت نهکردند. رفقای «سازمان پیکار در راه
آزادی طبقه کارگر» که در نشست تدارکاتی، در آغاز کار شرکت داشتند، و
اساساً با قدغنکردن نشریه «آیندگان» مخالف بودند، بعد از گفتار
انتقادی رادیو اسرائیل پیرامون قدغنکردن «آیندگان»
و تبلیغات رژیم جمهوری اسلامی و «حزب توده ایران» و
«سازمان فدائیان خلق» که در آن موقع نه اکثریتی
داشت و نه اقلیتی به عقبنشینی دستزدند و
از شرکت در نشستها خودداری کردند. رژیم جمهوری اسلامی و
رویزیونیستها تودهای - فدائی مخالفین
ممنوعیت نشریه «آیندگان» را منتسب به صهیونیستها
معرفی میکردند و در کنار رژیم به مبارزه با آنها برخاستند.
پارهای از جریانهای «چپ» واهمه داشتند، که از این کار
اصولی دفاع نموده و میترسیدند که مورد اتهام رژیم
اسلامی – تودهای - فدائی در حمایت از
صهیونیسم قرار گیرند. راستها که روشن است و جای خود
دارد، ولی سایر سازمانهای «چپ» نیز حتی زحمت شرکت
در این نشست را به خود ندادند.
ما وقتی برای رفع توقیف نشریه
«آیندگان» به میدان آمدیم و تظاهرات کردیم و مورد ضرب و
جرح قرار گرفتیم، میدانستیم که توقیف «آیندگان»
سرآغاز توقیف سایر نشریات است. ما وقتی به قدغنکردن
نشریه «میزان» اعتراض کردیم، آن را ادامه اعتراض به قدغنکردن
«آیندگان» و نشریات سیاسی میدانستیم که به
دست همین هواداران «میزان» یعنی یاران مهندس
بازرگان و نهضت آزادی که در رأس وزارت ارشاد بودند و قانون مطبوعات را
برای تشدید خفقان وضع کردند، ممنوع شده بودند. ما میدانستیم
که اگر برای آزادی مطبوعات شرط بهگذاریم، اولین
قربانی آن خود ما یعنی کمونیستها هستند. دارودستههای
«چپ» هوادار خمینی این حمایت اصولی ما را حمل بر
راستروی میکردند. ولی ما از این اصولیت دفاع
کردیم و به همین جهت نیز هست که با درک حمایت از
دموکراسی پیگیر به این گفته مارتین نی مولر
وفا داریم.
وقتی روزنامه «سلام» و «توس» و... در ایران، که
منتسب به اصلاحطلبان بودند، ممنوع شدند و ناشریناش تحت تعقیب قرار
گرفتند، ما به این ممنوعیتها براساس اعتقاد اصولی که
داشتیم، اعتراض کردیم و در مقابل شعار نادرست اصلاحطلبان که به
خیابانها آمده و خواستار رفع ممنوعیت از روزنامه «سلام» بودند، ما
خواهان رفع سانسور و رفع ممنوعیت از همه روزنامهها بودیم. شعار ما
آزادی مطبوعات بود و نه آزادی «سلام»، زیرا میدانستیم،
تظاهرات به نفع آزادی تنها یک روزنامه مشخص، به معنی صحهگذاردن
بر ممنوعیت مطبوعات بطور کلی است. پس دفاع از دموکراسی،
حتی دموکراسی بورژوائی یک امر اصولی است و
نمیشود بطور ناپیگیر و یا کاسبکارانه به آن برخورد
کرد، زیرا فرجام خوشایندی نخواهد داشت.
چهارم: حزب ما بر آن است که مبارزه برای تحقق حقوق بشر و
احترام به حقوق ملل، بدون مبارزه با امپریالیسم و
صهیونیسم سخنان پوچ و عوامفریبانهای بیش
نیست، تا دموکراسی مصلحتی و دُمبریده و بیمحتوی
را جا بهاندازند.
حزب ما بر آن است که سازمانهای مدعی
حمایت از حقوق بشر و ملل باید تجاوز به لیبی و رفتار
وحشیانه و ضدبشری امپریالیستها و مشوقین آنها،
صهیونیستها را محکوم کرده از حقوق انسانی و قانونی مردم
لیبی، سوریه، یمن، عراق، افغانستان و....به حمایت
برخیزند، در غیر این صورت نشان میدهند که سازمانهای
ساخته و پرداخته دست ارتجاع جهانی هستند و مشکلشان حمایت از حقوق بشر
و حقوق ملل نیست. حقوقِ بشرِ گزینشی. دلبخواهی، وجود
خارجی ندارد. حقوق بشر تجزیهبردار نیست و با نقض آن اگر نه
خواهیم به ریاکاری متهم شویم، باید در همه جا از
فلسطین و ابوغریب و بکرام و تل آویو و واشنگتن گرفته تا
ایران مبارزه کنیم.
با این مقدمات روشن است که کمونیستها پیگیرترین
دموکراتها هستند، زیرا تعمیق دموکراسی به نفع طبقه کارگر و
تحقق خواستهای وی است.و در چنان وضعیتی است که اگر آمدند
ما را ببرند تودههای مردم در مقابلشان میایستند و مقاومت
میکنند و دیگر ما تنها نیستیم و ریاکاری را
پیشه خود نساختهایم. حزب ما نه تنها «کمونیستهای»
پیروان منصور حکمت را کمونیست نمیداند، بلکه ضدانقلابی و
هوادار امپریالیسم و صهیونیسم ارزیابی
میکند و در این مورد میتوانید به دو کتابی که حزب
ما در 670 صفحه در نقد و بررسی این جریانات آلوده انتشار داده،
مراجعه کنید و به قضاوت بهنشینید که چرا این
جریانات کمونیستی نیستند. همینطور به کتاب
اخیر حزب ما درمورد حزب توده ایران که چرا این حزب که
زمانی در گذشته مردم ایران و طبقه کارگر خدمت کرده بود، پس از درغلتیدن
به منجلاب رویزیونیسم، دیگر کمونیستی نبوده و
باید این دو دوره را از هم تمیز داد.
برایتان موفقیت آرزو میکنیم.
آیا کردها درعراق
فریب خوردهاند؟
مقالهای کوتاه از حزب کمونیست کارگران
دانمارک
http://apk2000.dk/da/hjem/
18 اکتبر 2017
خلق کُرد، در سوء استفاده قرارگرفتن توسط ابر قدرتها،
سابقه طولانی دارد. رهبران کرد درعراق و سوریه برای تحقق
رویای یک دولت کُردی با ایالات متحده آمریکا
و اسراییل متحد شدند.
تجزیهطلبان کُرد در شمال عراق، تحت رهبری
مسعود بارزانی، در 25 سپتامبر 2017 رفراندمی را برای کسب
استقلال به اجرا گذاشتند. اما در کمال تعجب این فقط اسراییل بود
که چنین پروژهای را مورد تحسین قرار داد و برایش کفزد.
قدرتهای غربی و در رأس آن آمریکا، پشت متحدش را خالی
کردند و به نظر میرسد طرح استقلال بارزانی کاملاً فروپاشیده و
دولت مرکزی عراق مناطق نفتخیز کرکوک را که مدتها در تحت کنترل
کُردهای جداییطلب بود، باز پس گرفت.
تجاوز وحشیانه آمریکا و متحدیناش به
عراق در سال 2003 و درهمشکستن دولت عراق شرایطی را برای کنترل
شمال عراق توسط نیروهای بارزانی فراهم آورد. اما بعد از
مدتی عراق دوباره به پاخاست و در سالهای 2016 و 2017 وارد نبرد
علیه داعش برای آزادسازی موصل شد. و اکنون به سراغ کرکوک آمد.
این بار سخن از موضوع پُر اهمیت نفت و گاز است.
اسراییل 75% از گاز طبیعیاش را به طور غیر قانونی از کردستان تهیه میکند و
کردها امیدوارند به توانند نفت و گاز را از طریق شمال سوریه و
ترکیه به اروپا صادر کنند.
در چنین شرایطی هیچ دولت
مرکزی عادی این وضعیت را تحمل نخواهد کرد. کرکوک دو سوم
کل تولید نفت در شمال عراق را تشکیل میدهد. زمانی که
عراق کنترل شهر را مجدداً به دست میگیرد، تمام چشمانداز
استراتژیک شمال عراق تغییر خواهد کرد. قلب کردستان عراق
تسخیر شد. در کرکوک، کردها اکثریت اهالی را تشکیل
نمیدهند. اکثریت جمعیت این شهر از آن ترکمنها و اعراب
میباشد. و بارزانی در همهپرسی اخیر رأی
زیادی از این منطقه به دست نیاورد. کُردها فقط در
روستاهای اطراف در اکثریت هستند.
انتشار مقالاتی در دفاع از کردها در رسانههای
غربی، از جانب فیلسوف جنگطلب فرانسوی، برنارد هانری
لوی این تصور را برای بارزانی ایجاد کرد که
وی مورد حمایت غرب است. اما اینطور نبود. وقتی گرد و خاکها
فروکش کرد، فقط اسراییل بود که در کنار کُردها قرار داشت. ایران،
عراق و ترکیه اجازه تأسیس دولت مستقل را به کُردها نه خواهند داد و
سیاست آمریکا در منطقه نیز متناقض و ناروشن است و در
شرایط کنونی نمیتواند موافق تأسیس یک دولت
جنجالی کُرد باشد.
ایالات متحده آمریکا روزی کُردها را
متحد خود میبیند و روز دیگر پشتشان را خالی میکند.
بنابراین دلیلی وجود ندارد که به امریکا برای
تأسیس یک کردستان مستقل اعتماد کرد.
سرنوشت پروژه کردستان عراق باید درس خوبی
برای کُردهای سوریه باشد، وقتی که آمریکا
دیگر نیازی به آنها نداشته باشد، شکستاش حتمی است.
لالایی
«اصلاحات»
رفرمیستها بسیار سعی میکنند
تا علیه نظریات و فعالیتهای انقلابی، استدلال بهتراشند
و انقلابیون را مسئول نابسامانیها، مشکلات و نبود دموکراسی جا
بزنند و وضع موجود را حفظ نمایند. آنها تمایلی نهدارند اوضاع
تغییر کند. نمیخواهند آرامش حاکمان را برهم زنند، زیرا
از عکسالعمل سرکوبگرانه طبقه حاکمه هراس دارند. میخواهند به خواب
زمستانی فرو روند و همگان را نیز با لالایی «اصلاحات» به
خواب برند.
بسیاری از این مُبلغان «رفرمهای
اجتماعی»، در زمانی نه چندان دور، خود را انقلابی دوآتشه جامیزدند
و همه را به دلیل عدم پذیرش نظرات چپروانه، لعن و نفرین
میکردند و هر کسی را که چون آنان شعارهای آتشین و چپ
نمیداد، سازشکار میخواندند و بدون توجه به شرایط و
نیازهای اجتماع، میخواستند همچون «دُن کیشوت» یک
تنه به جنگ آسیابهای بادی بروند.
در بین رفرمیستها کسانی هستند که نه
تنها هیچ وقت با انقلاب سر و کاری نداشتند، بلکه به وسیله
انقلاب از صحنه اجتماع جاروب شده و به زبالهدان تاریخ ریخته شدهاند،
ولی اکنون نه تنها با بیشرمی تمام مدعی اصلاح جامعه گشتهاند،
بلکه تلاش دارند تا ضدیت خود با انقلاب را در پشت تمایلات و نظرات
ساختگی دفاع از رفرم جا بزنند. اینان با انقلاب مخالفاند و خود را
طرفدار اصلاحات و رفرم معرفی میکنند، ولی منتظر قتل عام مردم
توسط امپریالیستها هستند و آماده هستند تا یکبار دیگر
به کمک امپریالیستها با توپ و تانک به سراغ مردم بیایند.
دسته دیگر راندهشدگان از حکومت میباشند که
تمام تلاششان حفاظت از حکومت و مخالفت با انقلابیون است و ترجمه صحیح
از تمایلشان به رفرم، بازگشت به پست و مقام از دسترفته میباشد و به
هیچ وجه از کرده خود پشیمان نیستند و در صورت بازگشت همان
خواهند کرد که در گذشته کردهاند.
ولی مضحکتر از گروههای ذکر شده در بالا،
رفرمیستهای داخل حکومت هستند که با تمام توان خود بدون هیچگونه
لاپوشانی، تحت عنوان «اصلاحات» سعی در حفظ وضع موجود، دارند و با
بیشرمی تمام نیز عنوان میکنند که قصدشان حفظ حکومت است.
اینان با انتقاد از گذشته و مقصردانستن دیگران و نه خود، ادعا
میکنند که دیگر نمیخواهند و یا نمیتوانند به
شیوه گذشته حکومت کرد و با طرح خواستههای مردم، سعی در
فریب مردم دارند تا به مخالفین حکومت روی نیاورند و در
همان حال به شیوه گذشته اما در لباس جدید به سرکوب و چپاول ادامه
دهند.
رفرمیستها با ذرهبین به دنبال
تغییرات درون اجتماع میگردند و هر تغییر کوچک و
یا بزرگی را نتیجه تلاش اصلاحطلبان خوانده و آنچه حکومتهای
ضد مردمی به آن دست میزنند و یا عدم موفقیت حکومتی
انقلابی، در برههای از زمان را دلیلی بر رد انقلاب،
اندیشههای انقلابی و انقلابیون معرفی میکنند
و فریبکارانه سعی میکنند دلایل حرکت، پیشرفت و
یا شکست در اجتماع را از چشم مردم دور نگه دارند. واقعیت آن است که
بسیاری از تغییرات در اجتماع مربوط به
نیازهای طبقات حاکمه و وابستگانشان و یا برنامههای
دیکته شده نئولیبرالیستها است که رفرمیستها برای
فریب مردم، آنها را با رنگ و لعاب و شعارهای فریبنده، مثبت و
نتیجه رفرم مینمایانند. از سویی، برخی
تغییرات و عقبنشینیهای اجتماعی در
ایران نتیجه فرعی مبارزه مردم و انقلابیون و روشنفکران
است، که در اثر فشار از پایین بر حکومتیان تحمیل شده است.
آنچه که مخالفین انقلاب و تغییرات
انقلابی نمیخواهند بفهمند آن است که ضرورتهای اجتماعی
موجب انقلابات میگردد و گریزی از انقلاب نیست و
بزرگترین تغییرات مثبت و یا آنگونه که آنها دوست دارند
به نامند، بزرگترین و مثبتترین اصلاحات در اجتماع، نتیجه
انقلابات بوده و خواهد بود.
رضا شهابی فوراً و بیقید و شرط آزاد
باید گردد!
وضعیت
غیرانسانی رضا شهابی با قلم خودش
«وضعیت من کماکان ناروشن است و با وجود وعدههای
مقامات برای پایاندادن به این وضعیت، کماکان در حبس و
بدون مراقبت پزشکی مناسب به سرمی برم.»
دستگیریهای
خودسرانه معلمان معترض، فعالین مدنی و رهبران اتحادیههای
کارگری و زندان و شکنجه در اشکال مختلفی ادامه دارد و این همه
خوشخدمتی به کلان سرمایهداران و امپریالیستها
مایه ننگ رژیم و هواداران رسمی و غیررسمیاش است.
جمهوری جنایتکار اسلامی دیگر نمیتواند چون سالهای
60، صدها مخالف را روزانه تیرباران کند و نام آنها را نیز جهت ارعاب
در رسانههای خود بیپروا اعلام دارد. اکنون در اوضاع و احوال
دیگری به سر میبریم . عربدهکشی و فضای ترس
و ارعاب دیگر اثر ندارد و این رژیم جمهوری اسلامی
است که خود را در محاصره مردم بهتنگآمده میبیند و به شدت از طبقه
کارگر و تشکلیابیاش میترسد. رژیم جمهوری
اسلامی اما شگردهای جدیدی را نیز برای حذف
فیزیکی فعالین کارگری و مخالفین
سیاسی زندانی به طور کل در پیش گرفته است. فشارهای
روانی بر زندانیان سیاسی و وادارکردن آنها به اعتصاب
غذاهای طولانی و بیتوجهای به مسائل بهداشتی و
درمانی و سلامت زندانیان از جمله حربههای شناخته شدهای
است که رژیم با توسل به آن زندانی جان به لب رسیده را به قتل
میرساند و بیشرمانه آن را مرگ طبیعی جلوه میدهد.
در این رابطه مرگ کارگران زندانی، نظیر شاهرخ زمانی و
محمد جراحی نیز در همین چهارچوب قابل تبیین است و
بیشک رژیم جمهوری اسلامی مسبب اصلی مرگ این
کارگران شریف است.
امروز جان رضا شهابی در
خطر است و رژیم جنایتپیشه و ضدکارگر اسلامی قصد درهمشکستن
و نابودی وی را دارد. پس از 50 روز اعتصاب غذا هنوز به خواستههایش
توجهای نشده و کارگری که فقط برای نان و حق و عدالت سخن گفته و
عمل کرده در زندان گرفتار است و بدون هیچ دلیلی وی و
خانوادهاش را مورد شکنجه و آزار قرار میدهند تا وی از مبارزه حقطلبانهاش
دستبردارد و در قبال این همه حقکُشی و بیعدالتی خاموش
بهماند. زهی بیشرمی.
کارگران حق دارند که برای حقوقی که از آن
محروم شدهاند، مبارزه کنند و تشکلهای مستقل خود را ایجاد
نمایند. هر کوششی که فعالیت مشروع طبقه کارگر را
جلوگیری نماید، باید توسط تمامی مزدبگیران و
نیروهای مترقی ایرانی و بینالمللی
محکوم شود. سرکوب تودههای مردم توسط رژیم ارتجاعی جمهوری
اسلامی، هم به سود استثمارگران و چپاولگران ایرانی وهم به نفع
امپریالیستها و جنگافروزان بینالمللی است و جز
این نیست.
حزب کار ایران (توفان) رژیم جمهوری
اسلامی را مسئول هرگونه اتفاق ناگواری برای رضا شهابی
میداند و آن را به شدت محکوم میکند. رضا شهابی باید
فوراً و بیقید و شرط آزاد گردد و حزب ما آزادی فوری همه
زندانیان سیاسی را میطلبد و از کنفرانس احزاب بینالمللی
کمونیستی و سازمانهای کارگری میخواهد که به
اعتراضات خود علیه رژیم سرمایهداری جمهوری
اسلامی ادامه دهند و برای آزادی رضا شهابی و فعالین
کارگری از هیچ کوششی دریغ نورزند. بهکوشیم
صدای رضا شهابی باشیم!
در زیر پیام رضا شهابی در مورد
وضعیت ناروشن خویش و همینطور بیانیه
سندیکای شرکت واحد از نظر خوانندگان گرامی توفان
الکترونیکی میگذرد.
پیام رضا شهابی از زندان رجایی
شهر، وضعیت من کماکان ناروشن است و با وجود وعدههای مقامات
برای پایان دادن به این وضعیت.
پیام رضا شهابی از زندان رجایی
شهر
با گرمترین درودها...
بدینوسیله از تمامی کارگران،
اعضای سندیکا، دانشجویان، فعالین اجتماعی و خانوادهها
و انسانهای آزاده که به حبس ناعادلانه من و دیگر فعالین
کارگری اعتراض کردهاند، کمال قدردانی و تشکر را دارم. همچنین
از کلیه تشکلات بینالمللی کارگری از اقصی نقاط
جهان که با ارسال نامههای اعتراضی به مقامات حکومتی خواهان
آزدی بدون قید و شرط اینجانب و دیگر کارگران زندانی
شده اند، بسیار سپاسگزارم.
اذیت و آزار من و خانوادهام از سال
۱۳۸۹ که مأمواران لباس شخصی مرا در حین
رانندگی و در حضور مسافران به اتهام ساختگی سارق مسلح دستگیر
کردند تا امروز لحظهای متوقف نشده است. ۱۹ ماه در سلول
انفرادی بازداشتگاه ۲۰۹ زندان اوین تحت
بازجوییهای طولانی مدت و شدیدترین
برخوردهای فیزیکی، روحی و روانی بودم و
چندینبار تهدید به اعدام شدم. در این سالها بارها عمل
جراحی و معاینه و مداوای پزشکی داشتهام و به دفعات مجبور
گردیدم که برای رساندن صدای حقخواهیام، دست به اعتصاب
غذاهای طولانی بزنم. برای چی؟ چرا یک کارگر
باید به دلیل دفاع از حقوق ابتدایی خود و همکارانش
اینچنین آزار ببیند و سلامتی خودش و خانوادهاش به خطر
بیافتد؟ تصور کرده بودند که با این اعمال سرکوبگرانه و ایجاد
رعب و وحشت میتوانند سندیکای کارگران شرکت واحد
اتوبوسرانی تهران و حومه و دیگر تشکلات کارگری مستقل را مرعوب
کنند و سرجایشان بنشانند. اما هیچگاه اینچنین نشد و
نخواهد شد. مادام که کارگران را استثمار و بیرحمانه سرکوب میکنند،
حق کارگران را بیمهابا پایمال میکنند و در عین حال
سرمایهداران و اختلاسگران و غارتگران اموال عمومی را مورد
حمایت قرار میدهند، تشکل و اعتراض و اعتصاب خواهد بود.
وضعیت من کماکان ناروشن است و با وجود وعدههای
مقامات برای پایاندادن به این وضعیت، کماکان در حبس و
بدون مراقبت پزشکی مناسب بهسرمیبرم. حمایت همبندان محترمم،
خانواده عزیزم، همسر بزرگوارم و همکاران زحمتکش سندیکای کارگران
شرکت واحد و نیز حمایت کارگران و مدافعین حقوق کارگری و
انسانی در ایران و در سطح بینالمللی تنها ضامن
آزادی من و دیگر همقطاران دربند خواهد بود.
پیروز باشید
رضا شهابی
زندان رجایی
شهر-کرج۱۳۹۶/۰۷/۲۶
سندیکای کارگران شرکت واحد ضمن انتشار
بیانیه ای بیتوجهی و رفتار غیرانسانی،
دادستانی و عوامل امنیتی را نسبت به وضعیت کارگر
زندانی رضا شهابی را که نیاز فوری به بستریشدن در
بیمارستان دارد، محکوم کرده و خواستار رسیدگی و توجه به
وضعیت درمان این کارگر زندانی شده است.
متن بیانیه سندیکا:
«کارگر زندانی، رضا شهابی، علیرغم
بیماریهای متعدد از حق درمان هم محروم است
کارگر زندانی، رضا شهابی، به شدت از درد
گردن و کتف رنج می برد همچنین با کمی سر پا ایستادن، پا
درد میگیرد. این عوارض جسمی حاصل خشونت
نیروهای امنیتی به هنگام بازداشت وی در سال ۸۹
و بازجوییهای همراه با خشونت است. شهابی پس از
اینکه به دلیل بیعدالتی مکرر دادستانی تهران و
نهادهای امنیتی ۵۰ روز اعتصاب غذا کرد، این
عارضههای جسمیاش تشدید شد و علاوه بر آن سوزش معده گرفته و
فشار خون بالا سبب شده مکرر خون دماغ شود و اخیراً دچار عارضه پوستی
شده، اما دادستانی اقدامی برای درمان شهابی انجام نداده
است.
هفته گذشته قصد داشتند شهابی را با پابند و دستبند
برای تصویربرداری از کمر و گردن به بیمارستان ببرند که
ایشان حاضر نشده دستبند و پابند بزند و گفته: من کارگری زحمتکش هستم و
مجرم جانی نیستم که با این شرایط به بیمارستان بروم
و از آنروز تا حالا رها شده و دیگر اقدامی برای درمانش صورت
نگرفته است. و با وجود اینکه دادستانی و نهادهای
امنیتی به ایشان قول داده بودند در صورت توقف اعتصاب غذا به
پروندهاش رسیدگی میکنند و آزاد میشود، ولیکن
این عضو هیأت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد
همچنان در زندان است.
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی
تهران اقدامات سوء دادستانی و نهادهای امنیتی علیه
رضا شهابی و دیگر کارگران و معلمان را محکوم میکند و خواهان
آزادی فوری و بیقید و شرط ایشان میباشد.»
***
در زیر بخشی از نامه سندیکای
کارکنان خدمات دولتی سوئیس برای آزادی فعالین
سندیکایی زندانی و مختومهشدن پرونده قضایی
تمامی فعالین اجتماعی را که به سفارت جمهوری اسلامی
مورخ 28 سپتامبر 2017 ارسال گردید، ملاحظه فرمائید:
«آقای سفیر، سندیکای ما
مایل است توجه شما را به وضعیت آقای رضا شهابی عضو
سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه جلب کند. وی
با وجود 5 سال حبسکشیدن در گذشته، اخیراً دوباره زندانی شده
است
.
رضا شهابی در سال 1389 با اتهام «اقدام علیه
امنیت ملی» محکوم به شش سال زندان شده بود. تنها «جرم» وی دفاع از
حق اعتصاب و ایجاد سندیکای کارگری مستقل بود.وی سال
گذشته برای پیگیری معالجات پزشکی به مرخصی
آمد، اما در 18 مرداد ماه سال جاری مجبور به معرفی خود به زندان
رجایی شهر کرج شده تا سه ماه باقی مانده محکومیت خود را
طی نماید. در حالی که پزشکان مخالفت خود را با ادامه
زندانیشدن وی اعلام کرده بودند. پیش ازاین یک سال
زندان هم به محکومیتاش افزودند و به بهانههای واهی
مرخصی دوران معالجه پزشکیاش را هم محسوب نکردند. رضا شهابی در
اعتراض به این محکومیتها دست به اعتصاب غذا زده است. شرایط
زندان رجایی شهر بسیار نامناسب است و رضا شهابی از
بیماریهایی چون درد کلیه، و آرتروز گردن، دست و پا
رنج میبرد و در صورت عدم پیگیری معالجات پزشکی،
احتمال دارد فلج شود. این حبس پایمالکردن حقوق بشر و نیز
مقاوله نامههای سازمان جهانی کار است، سازمانی که جمهوری
اسلامی ایران، عضو آن است. به جز رضا شهابی، که ما خواهان
آزادی فوری وی هستیم، بر آزادی بسیاری
دیگر از فعالین اجتماعی زندانی دیگر در
ایران، همچون اسماعیل عبدی، آموزگار و نیز محمود بهشتی
لنگرودی که به تازگی دوباره زندانی شده است، اصرار داریم.
همچنین خواهان لغو حکمهای قضایی فعالین
کارگری دیگر به عنوان مثال دو فعال دیگر سندیکای
شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، ابراهیم مددی و داود
رضوی و نیز محمود صالحی هستیم ....»
با احترام
سندیکای کارکنان خدمات دولتی
ستفان گیگر، دبیرکل و کاتارینا پره
لیتز هوبر، مدیر کل.
کپی به آقای دیدیه بورکالتر،
وزیر امور خارجه سوئیس
ترجمه و تکثیر:اتحاد بینالمللی در
حمایت از کارگران در ایران - سوئیس
روسیه امپریالیسم، سرمایهداری و یا
مستعمره؟
برای کمونیستها مهم است که تصویر
روشنی از ماهیت کشورهای بزرگی که نقشهای
اساسی در جهان ایفاء میکنند و در ترسیم
سیمای سیاسی جهان موثرند، داشته باشند. زیرا
این شناخت به آنها یاری میرساند که در
ارزیابی پدیدهها در جانب صحیح قرار گیرند.
یکی از این عرصهها که باید با آگاهی در آن پا
گذارد، شناخت از ماهیت نظام و دولت کنونی روسیه است. ما در
زیر از آقای گنادی زیوگانف یاری میطلبیم.
نشریه مردم، ارگان رویزیونیستهای حزب توده
ایران، در این زمینه بدون تفسیر چنین نقل میکند:
«پانزدهمین کنگره کمونیستهای
روسیه، با سخنرانی «گنادی زیوگانُف»، رهبر حزب در طول دو دهه گذشته، و با
حمله صریح و گزندهاش به دولتِ «ولادیمیر پوتین»،
رئیس جمهوری روسیه، آغاز شد. سخنرانی رفیق
«گنادی زیوگانُف» در مراسم گشایش کنگره، بر ۵ محور اساسی
تاکید داشت: ۱ معضلها و شرایط بینالمللی، ۲ مشخصههای رژیم سیاسی حاکم و
«دولتِ پوتین»، ۳ ضرورت و امکانِ برپاییِ شکلی از اتحاد جماهیر شوروی» ۴ مالکیتِ
عمومی، ۵ دسترسیِ مردم به فرهنگ، آموزش، و جز اینها، در سیستمهای سرمایهداری
و سوسیالیسم. رهبر «حزب کمونیست فدراسیون روسیه»، در سخنرانی یک ساعتهیی که جنبههای
گونگونی دربرداشت، گفت که روسیه زیر کنترل «اتحاد الیگارشی و بوروکراتها» است،
و افزود: «بازگرداندن روسیه به سرمایهداری به تخریب گسترده اقتصاد،
جامعه، و فرهنگ انجامیده و امنیت آن را ویران ساخته است.» رهبر کمونیستهای روسیه، که سال قبل در انتخابات
ریاست جمهوری برغم تقلبهای گسترده حزبِ حاکم با بهدستآوردن
۱۲ میلیون رأی، جایگاه دوم را به خود اختصاص داد، در سخنان خود، در اشاره به اتکایِ گسترده اقتصاد
روسیه به صادرات گاز و نفت، گفت: «اقتصادِ خط لوله، روسیه را به مستعمره
تبدیل کرده است.» او در ادامه گفت که، پائین رفتنِ تولید صنعتی و
خصوصیسازیِ خدماتعمومی، فدراسیون روسیه را به درآمدهای نفتی و سرمایههای خارجی وابسته کرده
است. رفیق «زیوگانُف» نیاز به مالکیتِ عمومی بر صنایعِ اساسی
کشور و آب و برق را در حکم پیشدرآمدی بر مالکیت، کنترل، و اداره دستهجمعیِ اقتصاد از سوی مردم، مورد تأکید
قرار داد. بخش مهمی از سخنرانی رفیق «زیوگانُف» به انتقاد از
سیاستهای «پوتین» و «بوریس یلتسین» در نابود کردن امنیت دفاعی و همچنین بنیه اقتصادی
«فدراسیون روسیه»، اختصاص داشت.»
به نقل از «نامه مردم»، شماره 920، 16 اردیبهشت
ماه 1392.(همه جا تکیه از توفان)
آقای گنادی زیوگانف که کارنامه اعمالش
در مبارزه بر ضد رویزیونیسم خروشچفی و برضد سیاستهای
گورباچف، یلتسین و پوتین در زمانی که آنها عضو، کادر و
یا از رهبران حزب کمونیست شوروی بودند و مقامات مهمی را
در اشغال داشتند، روشن نیست، در سندی که حزب توده ایران منتشر
کرده است، آقای زیوگانف از روسیه کنونی به عنوان کشور
سرمایهداری نام میبرد که زیر کنترل «اتحاد الیگارشی و بوروکراتها» قرار دارد، در این
اظهار نظر ترکیب طبقاتی این اتحاد مبهم نگاه داشته شده است و
کسی نمیفهمد منظور از «الیگارشی» چیست؟ آیا
سیادت یک گروه محدود از قدرتمندان سیاسی و اقتصادی
مد نظر است و یا اینکه این الیگارشی بر طبقه
خاصی در جامعه اتکاء دارد و نماینده آن طبقه خاص محسوب میشود؟
وی از «بوروکراتها» سخن میراند، ولی نمیگوید که
منظور از بوروکراتها چیست؟ آیا منظور «طبقه بورژوازی بوروکرات»
است و یا پای تنها چند تا بوروکرات به میان میآید
که در رأس قدرت قرار دارند. تفاوت این دو نوع تحلیل در این است
که تحلیل غیرطبقاتی آقای زیوگانف نتیجه
این تئوری است که گویا سوسیالیسم روئینتن و
مصون از گزند دشمنان طبقاتی با دست چند عامل فاسد و با نفوذ و تعدادی
بوروکراتهائی که مقامات کلیدی را تسخیر کرده بودند،
فروپاشیده است. به این جهت مبارزهای که در روسیه در
میگیرد، برضد یک طبقه نوخاسته اجتماعی که بعد از خروشچف
در شوروی به تدریج برسرکار آمدند، نیست. با این درک
مبارزه بر ضد طبقه بورژوازی نوخاسته در روسیه، به جنگ تن به تن و جنگ
با حزب حاکم بدل میشود. مبارزه طبقاتی به مبارزه با افراد بدل
میشود که مشتی کودتاچی هستند.
زیوگانف در ضمن اینکه مقام روسیه را
از امپریالیستی به سرمایهداری تنزل میدهد،
به یکباره با اشاره به اهمیت اقتصاد روسیه در زمینه نفت و
گاز مدعی میشود که: «اقتصادِ خط لوله، روسیه را به مستعمره
تبدیل کرده است». به این ترتیب روسیه
امپریالیستی به روسیه سرمایهداری و
زیرجلکی به روسیه سرمایهداری مستعمره تبدیل
میشود. روشن است که وظیفه کمونیستها در کشوری
امپریالیستی و یا در کشوری سرمایهداری،
ولیکن غیرامپریالیستی، با وظیفه
کمونیستها در ممالک سرمایهداری وابسته و تحتستم و یا
مستعمره به کلی فرق دارد. با همین بحث عوامفریبانه
پیرامون ماهیت روسیه امپریالیستی
زیوگانف از «نابودی امنیت دفاعی و همچنین
بنیه اقتصادی فدراسیون روسیه» شکایت میکند
که به دست این الیگارشی حاکم صورت گرفته است. طبیعتاً
هیچ کمونیستی نمیتواند از تقویت بنیه
اقتصادی، دفاعی و امنیتی امپریالیسم
خودی دفاع کند. ولی چنانچه کشوری تحت سلطه و استقلالاش مورد
تهدید باشد، که امپریالیستها آن را به مستعمره خود بدل کرده و
یا در پی تبدیل آن به مستعمره خود هستند، وضع به کلی فرق
میکند. در این کشورها کمونیستها باید با تمام خلق
برای استقلال سیاسی و رهائی ملی مبارزه کنند، تا
کشور خویش را از زیر یوغ امپریالیسم به در آورند.
آقای زیوگانف با این تحلیل شونیستی دست خود
را برای هر سازش و مصالحهای بازگذارده است و در واقع هوادار عظمت
روسیه و تزاریسم است تا عظمت کمونیسم. به همین جهت
نیز در برنامه خود از «برپاییِ شکلی از اتحاد جماهیر شوروی» و نه از
سوسیالیسم سخن میراند. وی از اتحاد جماهیر
شوروی سوسیالیستی سخن نمیگوید و فقط در
پی ایجاد شکلی از اتحاد جماهیر شوروی، بدون
سوسیالیسم است. یعنی به تقویت فدراسیون
روسیه و روسیه بزرگ اعتقاد دارد. وی خواهان آنست که سایر
جمهوریهای سابق «شوروی» خواه «سوسیالیستی» و
خواه سرمایهداری در یک اتحاد بزرگ جمهوریها در
تقویت فدراسیون روسیه گرد آیند. هدف وی ایجاد
اتحادیه جمهوریهای آسیائی در زیر نفوذ
فدراسیون روسیه در مقابل اتحادیه اروپاست. آیا هیچ
کمونیستی میتواند خواهان عظمت کشور غارتگر خود باشد؟
سیاست حزب زیوگانوف، سیاست حزب کمونیست نیست، ادامه
سیاست حزب رویزیونیستی شوروی است که امروز با
یاری گرفتن از الفاظ کمونیستی در پی تقویت
سلطه امپریالیسم روس بر جهان است. روسیه کشوری در مرحله
انقلاب ملی و دموکراتیک نیست، کشوری نیست که
باید با ایجاد جبهه واحد خلقی به انقلاب ملی و ضد
امپریالیستی دست زده، دست امپریالیسم و
صهیونیسم را از کشورش کوتاه کند. روسیه کشوری در مرحله
انقلاب سوسیالیستی است و کمونیستهای واقعی
در روسیه باید تدارک انقلاب سوسیالیستی و
سرنگونی بورژوازی حاکم امپریالیستی را بهبینند
و نه اینکه آرزوی روسیه قدرتمند و بزرگ را در سر بهپرورانند.
ادامه دارد
برگرفته از کتاب حزب توده ایران گذار از
رویزیونیسم به سوسیال دمکراسی، با تجدید نظر
در اصول عام مارکسیسم - لنینیسم و خیانت به
سوسیالیسم و اتخاذ سیاست سازش طبقاتی
نقدی بر برنامه مصوب ششمین کنگره حزب توده ایران
30 اردیبهشت 1396 مطابق 20 مه 2017
از انتشارات حزب کار ایران (توفان)
شهرداریها, دفاتر سلب
مالکیت (قسمت اول)
مقاله زیر را یکی از خوانندگان
نشریات توفان از گیلان برایمان ارسال کرده است. نویسنده
در این مقاله نقش شوراهای اسلامی و شهرداریها را مورد
نقد قرارداده است و با زبان و ادبیات خاص خود به افشای کاربهدستان
رژیم که بر مال و جان و ناموس مردم چنگ انداختهاند، پرداخته است. ما توجه
خوانندگان گرامی را به این مقاله که دزدی و فساد و سرکوب در
شهرداریها و سیاستهای نئولیبرالی و خصوصیسازیها
و غارت اموال مردم را به چالش گرفته است، جلب میکنیم:
«مرداد و شهریور، رسانهها پُر بودند از اخبار مربوط
به جابجایی شهردارها و گزینههای مختلف و بحثهای
درون و بیرون شوراهای اسلامی. توی قهوه خانه، جوانی
که مشخص است تازه اخبار مربوط به انتخاب شهردار را از طریق یکی
از بیشمار خبرگزاریهای فلان نیوز خوانده، با صدای
بلند میگوید: «بالاخره معلوم نشد کی انتخاب میشه» و
عاقله مردی که چای خود را در نعلبکی فوت میکند، با
پوزخند میگوید: «چه فرقی داره؟» و جوان دیگری که
دوست جوان اولی به نظر میرسد، می گوید: «هر کی به
فکر جیب خودش و فامیلها شه» و چند دقیقه بعد قهوهخانه پُر
میشود از نامهای مختلف و حرف و حدیثهای متنوع
پیرامون مسائل مالی و روابط و اشکالات شهرداریهای
قبلی و مشکلات حل نشده مردم. تو گویی در فصل نقل و انتقالات
تیمهای فوتبال هستی و به شایعات پیرامون
خرید و فروش بازیکنان گوش میدهی.
«فلانی قبلاً شهردار بهمان جا بوده»، «شهردار اصفهان
را میخواهند بیاورند برای ...»، «اون؟ مگر توی آن شهر
قبلی که بود، چه گُلی به سر مردم زد؟» ، «فلانی؟ بابا اون خودش
پولداره. بهتر. حداقل چشم و دل سیره...»
بیاختیار به یاد آن حکایت
قدیمی میافتی که گدایی به شهری رفت و
گفت به من کمک کنید وگرنه با شما همان کاری را میکنم که با شهر
قبلی کردم و مردم از هراس بلایی که سر شهر قبلی آمده بود،
پولهایشان را جمع کردند که تقدیم گدا کنند. اما یکی از
آن رندهایی که همیشه میپرسند و به هر لاف گزافی
رضایت نمیدهند و به نوعی گوش شنوا و چشم بینای
جامعه خودشان هستند، پرسید: «مگر با شهر قبلی چه کردی؟» پاسخ
داد: «قهر کردم و آمدم اینجا»
مردم از نکردههای شهرداران قبلی ناراضیاند
و به تغییراتی امیدوارند که قرار است با شهردار
بعدی بشود. توی خاطرات خودشان تک و توک شهردار محبوب هم سراغ دارند که
مثلا آن شهردار فلان پُل را ساخت، آن یکی پارک ساخت و آن
دیگری دستش درد نکند، همه پیاده روها را سنگفرش کرد.
اما شهردار کیست و شهرداری چگونه نهادی
است و اصلاً این نهاد و آن بزرگوارانی که با سلام و صلوات
شوراهای اسلامی و پس از کُلی بررسی و سبک و سنگینکردن
و سفارش و پیشنهاد و ... انتخاب میشوند، چه کارهایی
ازشان بر میآید و چه نقشی در زندگی مردم ساکن شهر دارند؟
شهرها در گیلان نسبت به سایر نقاط ایران
دیرتر شکل گرفتند. از قرن سوم و چهارم هجری قمری به بعد ما با
نخستین نشانههای شکلگیری شهر با تعریف مدرن
طرفیم. لاهیجان به کمک عامل اجتماعی و تدابیر
مذهبی، توانست به حدی از انباشت قدرت و ثروت برسد و مرکزیتی
دست و پا کند و بعدتر فومن در غرب گیلان همین مسیر را رفت و
هنگامی که گیلان در ۱۰۰۰ هجری
قمری بالاخره به بخشی از مجموعه کشور ایران، تحت حکومت
صفویه درآمد، رشت با قرارگیری در مسیر انزلی - رشت
- پایتخت مرکزیت اداری و انباشت قدرت و ثروت را با شتابی
بیشتر از دو مرکز تاریخی بیه پیش (شرق گیلان)
و بیه پس (غرب گیلان) طی کرد و تا امروز که شهرهای مختلف
استان در تب و تاب گزینش شهردارهای مناسب هستند، شهرها بیشتر
واحدهای سکونتی هستند که اگر جمعیتشان از حدی بالاتر
رفته باشد، به عنوان شهر شناخته میشوند و چه بسا شهرهای کُهن استان
ما که به دلیل مهاجرت جوانان و زه کشی نیروی انسانی
و مالیشان به سمت شهرهای بزرگتر, در شرف از دستدادن عنوان شهر
هستند. اما این وضعیت اداری وابسته به بالا دست چه نسبتی
با شهر تاریخی که میشناسیم، دارد؟
دستگاه دولتی در ایرانِ استبدادی،
همیشه ابزار دوشیدن مردم و محاسبه ابعاد این دوشیدن بوده
است. رضاشاه دفاتر ثبت اسناد معروف و مخصوصی در استانهای جنوب
دریای کاسپین داشت که کارشان صبح تا شب انتقال مالکیت
زمینهای مرغوب شمال کشور به شخص شاه بود. بیخود نیست که
او را بزرگترین زمینخوار ایران در زمان خودش معرفی
میکنند. این دفاتر، پس از حیله و زور و ارعاب و رضایت و
هزار کلک دیگر، در واقع اولین مرحله «سلب مالکیت بر زمین
از مالکان قبلی» بود.
اما این فقط دفاتر سلطنتی نبودند که در خدمت
حاکم مستبد و شبکه وابستگان و نزدیکان حاکم برای دوشیدن مردم و
سلب مالکیت از ایشان بودند. حتی وقتی ایده به نظر
مترقی شهرداری وارد ایران شد، بدل به مهرهای از
این ماشین عظیم گشت.
شهرداریها، یا آنگونه که در آغاز نامیده
میشدند, بلدیهها, نهادهای اداره شهر بودند که گرچه نسب از
شهرداریهای غربی برده بودند، اما در مُدرنکردن حکیم
فرمودهای که از نتایج حاکمیت استبدادی بر ایران
بود، نه نهادی انتخابی بلکه نصب شده از سوی حاکم بودند.
یعنی بزرگان ایرانزمین، گرچه دلشان میخواست مثل
فرنگیها شهرداری داشته باشند و اوضاع و امور، نظم و نسقی
بیابد، اما این نظم نمیبایست نظم کلیتر
استبدادی و پدرسالار را خدشهدار میکرد؛ پس بلدیهها از همان
آغاز زائدهای از اندام حکومت شدند. انقلاب پنجاه و هفت اما شعارها و خواستههایی
را با خود به میان مردم بُرد که عزیمت گاهی آزادی خواهانه
داشتند. یکی از این مطالبات، تصمیمگیری
شورایی مردم برای موضوعات مربوط به خود بود. قانون شوراها در
همان اولین سال انقلاب زیر تسلط گفتار نیروهای چپ که
انقلاب را انقلابی آزادیخواهانه و در جستجوی برابری
میدیدند، تصویب شد تا به قول مرحوم طالقانی نوعی
پارلمان محلی و در نتیجه شهردار هم دیگر نه منتصب حاکم، بلکه
منتخب نمایندگان منتخب مردم در شورای اسلامی باشد.
در نتیجه شد، آنچه شد. حال ما در شهر، شهرداری
و شورای اسلامی داریم که کارش رسیدگی به اموال
عمومی و رتق و فتق امور شهر است و یک فرمانداری که
نماینده دولت - حاکمیت است در شهر و مالک بر اموال عمومی.
اولی همان چیزی است که ما به عنوان «مدیریت
شهری» میشناسیم. دولتی کوچک در شهر که ظاهراً باید
انتخابی و مستقل از دولت بزرگ باشد.
بد نیست همین اول کار ببینیم
این دولت کوچک، چقدر مردمی و انتخابی است و اصلاً دقیقتر
نگاه کنیم و ببینیم فارق از انتخابیبودن و نبودنش، مردم
یک شهر چقدر در این دولت کوچک خودشان سهیم و شریکاند.
شهرداریها تنها در این حد دموکراتیک و مردمی محسوب
میشوند که می دانیم شهردار توسط اعضای شورا انتخاب
میشود و خب، نمایندگان شورا در انتخابات انتخاب میشوند. اما
آیا از این موضوع میتوان نتیجه گرفت که شهرداریها
دموکراتیکاند و مردم در آن نقش دارند؟ دوباره به گفتگوی قهوهخانه
فکر کنیم. فاصله آرزوها و نیازهای آن دو جوان و آن عاقلهمرد با
معیارهای گزینش شهردار چقدر است؟
دولت به مرور اختیار بسیاری از امور را
به شهرداریها واگذار کرده و شهرداریها هم این امور را به
پیمانکاری (یعنی بخش خصوصی) میسپارند.
شهرداریها بنا به استقلال عملی که دارند، این کار را میکنند
و طی این واگذاریها، تمام کسانی که در شهر سهمی
دارند، از کارگران شهرداری بگیرید تا مردمی که انتظار
خدمات دارند، سر و کارشان با این شرکتهای پیمانکاری
خواهد بود. هیچ یک از مردم شهر در اینکه کدام شرکت
پیمانکاری عهدهدار چه خدمتی شود و یا اصلاً درباره
اینکه خدمات شهرداری به شرکتهای پیمانکاری سپرده
شود، نه نظر دادهاند و نه تصمیمی گرفتهاند و -احتمالا- نه خبر
دارند. هنوز مرز میان این شرکتها با دولت هم برای مردم نامشخص
است. به همین دلیل وقتی نماینده یک شرکت با آرم و
نشان اداره پست به در خانهها میرود و میگوید که باید
صندوق پست نصب کنند و برای نصب آن باید فلان مبلغ بپردازند وگرنه
مرسولات به دستشان نخواهد رسید، مردم روی اعتمادشان به دولت و از ترس،
پول را میپردازند و خبر از معامله بین اداره پست به عنوان
نهادی دولتی و آن شرکت به عنوان بخش خصوصی ندارند. یا چه
کسی به طور دقیق میداند که کاشت این همه درخت پالم و نخل
در شهرهای مختلف واقعا بنا به سازگاریهای اقلیمی و
فرهنگی است، یا محاسبه سود و زیان شهردار و یا سود شرکت
وارد کننده بذر یا نهال این درختان و اگر این سومی است،
چه کسی از جزئیات این معاملات خبر دارد؟
خواننده نکتهبین ممکن است بگوید؛ به هر حال
مردم از طریق شوراهای اسلامی میتوانند اگر نه مشارکت،
ولی نظارت خود بر شهرداریها را اعمال کنند. کاش این حرف درست
بود، اما وقتی به هزینههای میلیونی و
میلیاردی نامزدهای شورای اسلامی برای
تصاحب مقامی که قاعدتاً حقوق هم ندارد، نگاه میکنیم،
درمییابیم که خبری از شفافیت و اطلاع رسانی
آزادانه نیست... بگذریم.» ادامه دارد