نقدی
بر«منشور
مطالبات
حداقلی تشکلهای
مستقل صنفی و
مدنی ایران»
آنچه
باید گفته شود
رژیم
سرمایهداری
جمهوری
اسلامی ایران
در درجه نخست
رژیمی سرمایهداری
است و نه
رژیمی
آخوندی،
ملائی، دینی،
عقبمانده،
ارتجاعی، زنستیز،
مخالف فرهنگ
همجنسگرائی،
دگرباشی و... و
بهاین جهت
تمام مصائبی
که امروز چون
صاعقه بر سر
مردم ایران
فرود آمده
است، ناشی از آن
است که این
رژیمِ ماهیتا
سرمایهداری
مناسباتی را
در تولید
مستقر ساخته -
بهویژه از
زمان تسلط
مافیای
رفسنجانی - و
ایران را از
نظر اقتصادی
به سمتی برده
است که به دنبالچهای
از سیاستهای
استعماری
صندوق بینالمللی
پول، بانک
جهانی و
سازمان تجارت
جهانی بدل شده
است.
سیاست
خصوصیسازیها
که نفت ملی
شده ایران و
صنایع عظیم
فولاد و... را در
اختیار محافل
معینی از
حاکمیت قرار
داده است، بیمحابا
به غارت منابع
ملی ایران
مشغول بوده و
خواستهای
غارتگرانه
خویش را با
دست همین
حاکمیت بهمردم
کشور ما تحمیل
میکند.
آمریکا، کانادا،
ترکیه،
امارات متحده
عربی به
مراکزی برای
فرار سرمایههای
«چهل دزد
بغداد» تبدیل
شدهاند و
حکومت کنونی
حتی قادر نیست
با اعتقاد و احترام
نوکرمنشانه
بهبانکهای
خصوصی، از
خروج این
سرمایههای
ملی ممانعت بهعمل
آورد. این دستهای
ناپاک که
«اموال حلال»
مردم را میچاپند،
هرگز به زیر
ساطور «عدالت
اسلامی» نرفته
و با خیال
راحت در سایه
«رئوفت
اسلامی» بهفعالیتهای
خویش، بدون
ترس از پیگرد،
ادامه میدهند
و رسانههای
تامین مالی
شده آنها
مرتبا با روسستیزی
و چینهراسی و
پخش دروغ و
جعل سند
خواهان
نزدیکی بهغرب
غارتگری هستند
که سیصد سال
بر ضد منافع
ملی ایران
اقدام کرده و
ایران ما را
تا قبل از
انقلاب 1357 به نیمهمستعمره
خودش بدل کرده
بود. از این
مقدمه مختصر
که تاریخ
گذشته و حال
ایران است
باید نتیجه گرفت
که هیچ مبارزه
مترقی در
ایران نمیتواند
شکل بگیرد که
نسبت به این
تاریخ بیگانه
بوده و یا
بخواهد بهبهانه
مبارزه علیه
سرکوبگری
جمهوری
اسلامی تمام
دستآوردهای
مبارزاتی نسلهای
گذشته ایران
را نادیده
بگیرد. ما با
تاریخ خود،
آنطور که
ارتجاع مدرن
کنونی میخواهد
جلوه دهد،
گسسته
نیستیم،
بلکه با حافظه
تاریخی یک ملت
کهنسال
روبرو هستیم
که دشمنان
خویش را بههر
لباسی که در
آیند و در زیر
پوشش هر نوع
شعاری که کمین
کرده باشند و
بهپشت هر
سنگر حقوقی که
پنهان شوند-
علیرغم لفاظی
و انشاء نویسی
- خواهد شناخت.
باید بدانیم
که هیچ مبارزهای
در ایران که
متاثر از این
تاریخ
مبارزاتی نبوده
و از ماهیت
طبقاتی
مناسبات
سرمایهداری
حاکم در ایران
الهام نگیرد،
نمیتواند به
حل بنیادین
معضلات جامعه
ایران بپردازد.
زیرا در غیر
این صورت
مبارزه مردم
به انحراف
کشیده خواهد
شد و بهجائی
میرسد که
براندازی
عمامه جای
براندازی
رژیم را میگیرد،
خشونت فردی و
تروریسم،
انقلاب معرفی
میشود و
تساوی حقوق
اجتماعی زن و
مرد، فقط به
بیحجابی،
برهنهگرائی،
و شعارهای
انحرافیِ
محدودی منجر
میشود که نه
در خدمت منافع
زنان میهن
ماست و نه بهمبارزه
عمومی مردم
کشور ما یاری
میرساند.
مبارزه
زنان نیز
مبارزهای
طبقاتی است و
میلیونها زن
کارگر در
ایران برای
ابتدائیترین
حقوق خود و
برای کسب نان
تلاش کرده و
به فداکاری
مشغولند و
طبیعتا خواست
و مطالبات آنها
با زنان طبقات
مرفه، متوسط و
بورژوآ که مترصدند
از نیروی
کارگران برای
مقاصد طبقاتی
خویش
سوءاستفاده
کنند متفاوت
است.
کمونیستها
با مخدوش کردن
مرزهای
طبقاتی
مخالفند زیرا
این درهم
ریختگی فقط بهنفع
طبقات حاکم
تمام میشود.
شعار «همه با
هم» و یا
مبارزه
طبقاتی را تا
سرنگونی رژیم
«آخوندی»
تعطیل کنیم و
در رابطه با
نوع حکومت
آینده در
آینده سخن
خواهیم گفت و یا
«تضاد عمده» با
حاکمیت کنونی
است و باید
اختلافات را
فعلا کنار
گذارد، «دشمن
ما همین جاست
دروغ میگن
آمریکاست» و...
یک شگرد جناحهای
گوناگون
بورژوازی است
تا از نیروی
طبقه کارگر بهعنوان
چرخ پنجم
اهداف شوم خود
برای کسب قدرت
سیاسی و یا
اخذ سهم بیشتر
سوءاستفاده
کنند. تاریخ
را نمیشود با
توجیه رنج سهمگینی
که اقشار و
طبقات فرودست
جامعه متحمل
میشوند برای
چندمین بار
تکرار کرد.
تاریخ را نمیشود
از منظر کسانی
دید که خود را
در گردابی سهمگین
و مملو از
بحران غوطهور
میبینند و به
هر کاهی برای
رهائی خویش
متشبث میگردند،
بهاین امید
که بهساحل
نجات برسند.
با این مقدمه
میتوانیم به
منشور اخیر
مطالباتی
منتشر شده در
فضای مجازی
بپردازیم.
ترکیب
این گردهمآئی
این منشور
و در واقع
بیانیه، در
درجه نخست همانگونه
که خودش ادعا
کرده استفاده
از یک زمان و فرصت
مناسب است که
ناآرامیهای
اخیر و
تبلیغات
جهانی
امپریالیستی
در اختیار این
جریانها
قرار داده
است. به مصداق
تا «تنور داغ
است باید نان
را پخت» عدهای
کارکُشته
ابتکار عمل را
مجددا بهدست
گرفتهاند تا
مانع شوند که
شعلههای
آتشی که
برافروخته
شده فروکش
کند. این اقدامات
شتابزده،
لحظه کوچکی از
یک نمایش
استراتژی
بزرگتر است
که پردههای
آن متواتر در
این چند ماه
اخیر بازی شده
و بازی
میشود. این
که حامیان و
یا شرکتکنندگان
در این اقدام
تا بهچه حد
بهماهیت
اقدامات خویش
آگاهند بر ما
روشن نیست، ولی
ما نمیتوانیم
نوع برخورد و
تحلیل خویش را
از یک جریان
سردرگم و
آشفتهفکر بهدرجه
درک و آگاهی
شرکتکنندگان
آن مربوط
سازیم. برای
ما دورنما و
نتایج
اجتماعی و
تاثیرات این
حرکت در حال و
آینده ایران
مطرح است.
باید با
مسئولیت
اظهار نظر کرد
و نه این که از
فضاسازی هراس
داشت و "جَوّ گیر"
شد و به رنگ
جماعتی درآمد
که مرتب با
تغییر مواضع
سیاسی و
وفاداری بهفقدان
اصولیت،
ورشکستگی
سیاسیاش در
این چهل و چند
سال اخیر را
برای چندین بار
بهنمایش
گذارده است.
چنین به
نظر می رسد که
این بیانیه
اتحاد فرصتطلبانه
و کوتهنظرانهای
است که به
تلاش
نافرجامی دست
زده تا با زور ادبیات
«مترقی» و حتی
سرهم بندی
برخی مقولات
«چپ» ولی
ماهیتا
لیبرالی، با
بیانات کلی و
بعضا بیمعنا
- که بهرگ
غیرت شرکتکنندگان
برنخورد- هر
کس و هر گروه
را بهمصداق
«هر کس از ظن
خود شد یار من»
را بهیار
خویش بدل
گرداند. این
جبهه «همه با
هم» و یا «زن،
زندگی، آزادی»
بر این اساس
شکل گرفته
است.
برخی از
این شرکتکنندگان:
«جنبشهای
بزرگ و مدرن
اجتماعی و
خیزش نسل شکستناپذیری
است» که با
«جنبش کارگری،
جنبش معلمان و
بازنشستگان،
جنبش برابری
خواهانه زنان
و دانشجویان و
جوانان و جنبش
علیه اعدام»
کامل شدهاند
و این تصور را
به ذهن
خواننده
متبادر میسازند
که گویا با
ترکیب این همه
«جنبشهای»
عدیده و تودهایِ
عقبهدار،
کار «رژیم
ملاها» تمام
بوده و هر کس
دیر بهاین
جبهه «عظیم
تودهای»
بپیوندد کلاهاش
پس معرکه است.
تعداد
امضاءکنندگان
که اساسا و در
اکثریت خود در
فضای مجازی و
حتی با نامها
و هویتهای
مشابه و
ناروشن حضور
دارند و از
قدرت عددی و
پایه تودهای
برخوردار
نیستند، نه
دارای آن چنان
اعتبار سیاسی
بوده و نه از
آن محبوبیت
عمومی میان مردم
برخوردارند
که قادر باشند
به تحولات بنیادین
در جامعه
ایران دست
زنند. حتی بر
اساس اسنادی
که در همین
فضای مجازی
منتشر شده دو
گروه کارگری
امضاءهای
خویش را از
زیر این منشور
پس گرفتهاند،
ولی
اپوزیسیون
ایران نه از 18
بلکه از همان 20
سازمان و نهاد
سخن میراند
زیرا قدرت
عددی و ابهت 20
بیش از 18 است و
اهمیت
تبلیغاتیاش
حتی اگر
واقعیت
نداشته باشد
به نفع منافع
لحظهای است.
خواست
این بیانیه
چیست؟
نیت این
بیانیه حل هیچ
مشکلی از
جامعه ایران نیست،
برخوردی لحظهای
مملو از خشم و
خشونت
غیرطبقاتی
برای جمعآوری
هر مخالف و
معترضی میباشد
که حاضر است
بههر بهائی
بر ضد حاکمیت
کنونی
برخیزد، اعم
از انسانهای
صادق و فداکار
تا مزدوران
بیگانه. در
این بیانیه
مرزی با
مزدوران وجود
ندارد. به این
جهت این
بیانیه در
ادامه انقلاب
بزرگ 1357 ایران
نیست در تناقض
با مضمون
سیاسی آن
انقلاب قرار
داشته و
طبیعتا گامی
بهعقب است.
مبتکران
این بیانیه
کار مهمی که
کردهاند
سرهمبندی
مقاصد سیاسی و
براندازانه
با خواستهای
روزانه
مطالباتی،
مدنی و یا
دموکراتیک
است. این
بیانیه
مرزهای روشن
میان انواع
مبارزات را که
با اهداف
گوناگون با
سیاستهای
مشخصِ متنوع و
در سطوح
گوناگون
اجتماعی انجام
میشوند در یک
دیگ ریخته، هم
زده و از آن
معجونی ساخته
است که بهدرد
هیچ نوع
مبارزهای
نمیخورد و
تنها مرهمی بر
خشم و کینه
لحظهایست.
شکست این
سیاست
انحرافی در
بطن آن نهفته
است. تمام متن
این بیانیه
پردهپوشی
اهداف واقعی
آن است و
علیرغم این که
از واژهها
یاری میگیرد
تا اهداف خود
را پنهان کرده
و یا از جنبه حقوقی
قابل تفسیر
بنماید، ولی
هدف اصلی آنها
مانند دم خروس
در لابلای این
بیانیه بیرون
میزند. البته
ما میدانیم
مبهم و ناروش
سخن گفتن نه
تنها مساعدتی
بهآگاهی و
بسیج مردم نمیکند
و فایدهای
برای تداوم
مبارزه
انقلابی
ندارد بلکه موجبات
سوءتفام،
سوءظن و تردید
را نسبت بهبانیان
آن فراهم میآورد.
حال بهاین
عبارات که ظاهرا
باید راهگشا
باشند نظر
افکنیم:
1- «در چهل و
چهارمین
سالروز
انقلاب... کشور
بهچنان
گردابی... و از
هم گسیختگی
فرو رفته است
که هیچ چشمانداز
روشن و قابل
حصولی را نمیتوان
برای پایان
دادن بهآن در
چهارچوب
روبنای سیاسی
موجود متصور
بود» (تکیه از
توفان)
بیانیه در
این جملهپردازی،
آشکار میسازد
که مبارزه
مردم برای
پایان دادن بهبحران
و مشکلات در «چهارچوب
روبنای سیاسی»
کنونی قابل
تحقق نبوده و
باید رژیم
حاکم کنونی را
سرنگون کرد،
زیرا تنها در
چشمانداز
دیگری، ورای
حاکمیت کنونی
میتوان به از
همگسیختگی و
بحران و نظایر
آنها پایان
داد.
بیانیه از
«اعتراضات
بنیادین» و «مصاف
تاریخی و
تعیینکننده
برای خاتمه
دادن بهشرایط
ضدانسانی
موجود» صحبت
میکند که بهزبان
قابل فهم این
است که شورش و
ناآرامیهای
اخیر برای
سرنگونی رژیم
جمهوری
اسلامی بوده و
باید خواست
این تغییر
بنیادی، قاطع
و تعیینکننده
بهپیش برده
شود. در عبارت
دیگری میآورد:
«از همین
رو، این جنبش
برآن است تا برای
همیشه بهشکلگیری
هرگونه قدرت
از بالا پایان
دهد و سر آغاز انقلابی
اجتماعی و
مدرن و انسانی
برای رهائی
مردم از همه
اشکال ستم و
تبعیض و
استثمار و
استبداد و
دیکتاتوری
باشد» (تکیه از
توفان). پس در
این عبارت نیز
روشن میشود
که این بیانهی
ظاهرا
«مطالباتی و
مدنی» خواهان
سرنگونی رژیم
از پائین بهدست
مردم برای یک انقلاب
اجتماعی است.
حال به
این عبارت
توجه کنید:
«ما تشکلها
و نهادهای
صنفی و
مدنی امضاءکننده
این منشور با
تمرکز بر
اتحاد و بههمپیوستگی
جنبشهای
اجتماعی و
مطالباتی و
تمرکز بر
مبارزه برای
پایان دادن
بهوضعیت ضد
انسانی و
ویرانگر
موجود...» (تکیه
از توفان). از
این جمله
مستفاد میشود
که این تشکلها
آهنگ آن دارند
بهوضعیت
ویرانگر
موجود پایان
دهند و بهسخن
دیگر رژیم
حاکم را
سرنگون سازند.
پس روشن
است که در متن
این بیانیه
خواست تدوینکنندگان
آن که
براندازی
حاکمیت کنونی
است کم و بیش
بهصراحت
بیان شده است
و لذا عنوان
این بیانیه با
مفاد و مضمون
سیاسی آن در
تضاد کامل
قرار دارد و بیانیهای
که نیات پنهان
خویش را برای
فهم عمومی
آشکار بیان
نمیکند، نمیتواند
حاکمیت کنونی
ایران را که
مار خورده و افعی
شده است، فریب
دهد. آنها
فورا درک میکنند
که بانیان این
بیانیه تدارک
سرنگونی رژیم
جمهوری اسلامی
را در مخیله
خویش میپرورانند
و طبیعتا با
همان زبان
سرنگونی و حفظ
قدرت حاکمه با
آنها برخورد
خواهند کرد.
بیانیه فقط
سرِ مردم و
شاید پارهای
سازمانها و
گروههائی که
امضاء کردهاند
و این مفاهیم
را درک نکردهاند،
کلاه میگذارد.
آیا این
بیانیه حامی
وحدت است؟
از کلماتی
که شاید بار
سیاسی مهمی
داشته باشند
بگذریم و تنها
به عبارت
«اتحاد عمل»
بسنده کنیم.
آنها آوردهاند:
«ما تشکلها و
نهادهای صنفی
و
مدنی امضاءکننده
این منشور با تمرکز
بر اتحاد و به
هم پیوستگی...»
(تکیه از
توفان). بر
اساس این
ادعاها گویا
اتحاد و همبستگی
بر اساس یک برنامه
حداقل میان
امضاءکنندگان
این برنامه بهوجود
آمده است. آیا
این ادعا درست
است؟ آیا همه
شرکتکنندگان
در این اقدام،
مطالب درج شده
را فهمیده و
امضاء کردهاند؟
آیا همه این
شرکتکنندگان
درکی از
مقولات سیاسی
و تئوریک دارند؟
و یا این که
غیرمسئولانه،
بدون فهم
مطالب، بیتفاوت
نسبت به
سرنوشت خود و
مردم میهن ما
بر این سند
صحه گذاردهاند؟
که آنوقت
متاسفانه جای
تاسف بسیار
دارد که چگونه
حرکتهای
سالم سیاسی میتوانند
آلت دست
ماجراجویان و
افراد مشکوک و
مرموز شوند.
حال برای فهم
مطلب به نکاتی
تکیه کنیم که شاید
از نظر
خوانندهای
که با شتاب از
روی مطالب
گریز زده و
غلیان احساسات
و خشن مُحقش
نسبت به سرکوبهای
جمهوری
سرمایهداری
اسلامی جلوی
چشمان وی را
گرفته بوده
است، با دقت
بهعواقب
بیان این
نظریات فکر
نکرده باشد.
حال بهعبارات
و خواستهای
مندرج در
بیانیه توجه کنیم:
«اعتراضی
است علیه زنستیزی
و تبعیض
جنسیتی،
ناامنی پایان
ناپذیر اقتصادی،
بردگی نیروی
کار، فقر و
فلاکت و ستم
طبقاتی، ستم
ملی و مذهبی،
و انقلابی است
علیه هر شکلی
از استبداد
مذهبی و غیر
مذهبی...» (تکیه
از توفان) و یا
در جای دیگر
این بیانیه
آوردهاند:
«از همین
رو، این جنبش
برآن است تا برای
همیشه به شکلگیری
هرگونه قدرت
از بالا پایان
دهد و سر آغاز
انقلابی
اجتماعی و
مدرن و انسانی
برای رهائی مردم
از همه اشکال
ستم و تبعیض و
استثمار و
استبداد و
دیکتاتوری
باشد» (تکیه از
توفان).
ببینیم در
این عبارات از
چه ادبیات و
مقولاتی
استفاده میشود
که ربطی به
مبانی «اتحاد
عمل» ندارند.
در یک اتحاد
عمل که اساسا
بر سر مفاهیم
و خواستهای
سیاسی است
تلاش نمیشود
تا از طرف
مقابل سندی
مبنی بر
حقانیت نظری
گرفته شود
زیرا در این
صورت از همان
بدو امر سنگ
بنای عدم
اعتماد
گذارده خواهد
شد.زمانی که
در این سند،
که به ادعای
تدوین کنندگان
آن توافقی بر
اساس خواستهای
حداقل صورت
گرفته است از
«انقلاب
اجتماعی» و نه
«مدنی»، از
«انقلابی
اجتماعی...
برای رهائی مردم
از همه اشکال
ستم و تبعیض و
استثمار»
صحبت میشود،
برای هر فرد
آگاه سیاسی
روشن است که
فقط یک نظام
متکی بر
دیکتاتوری
پرولتاریا و
مناسبات
تولیدی
سوسیالیستی
قادر است به
«همه اشکال ستم
و تبعیض» به
«استثمار»
طبقاتی پایان
دهد. فقط
کمونیستها
به رهبری حزب
طبقه کارگر با
یک انقلاب
اجتماعی
قادرند به
«بردگی نیروی
کار» و «ستم
طبقاتی» پایان
دهند و هر عقل
سالمی درک میکند
که استقرار
جامعه
سوسیالیستی و
پایان دادن به
ستم طبقاتی و
استثمار و همه
اشکال ستم
نمیتواند برنامه
حداقل یک
تشکل باشد.
اگر استقرار
سوسیالیسم و
جامعه بیطبقه
هدف یک برنامه
حداقل چند
نهاد
ناهمگون، نامتشکل،
بدون برنامه
اجتماعی
مستقل، «مدنی»!!؟
است، پس
برنامه
حداکثر آنها
چه خواهد بود؟
عقل مارکس و
انگلس هم به
این همه نبوغ
قد نمیدهد.
روشن است که
این برنامه،
برنامه
حداکثر است که
تعدادی از
گروه های کوچک
سیاسی خارج
کشوری با سینهی
سپر کرده و
پیروزمندانه،
با «سربلندی و
فخرفروشی»
برای درج در
کارنامه
پیروزیهای
مخربشان با
«زرنگی» و
زیرجلکی به
سایر گروهها
حقنه کردهاند.
پس میبینیم
نه صداقتی در
کار است و نه
اتحاد عملی واقعی.
شالوده این
اتحاد عمل
باسمهای از همان
آغاز حرکت بر
اساس عدم
صداقت، بر
اساس سوءاستفاده
از ناآگاهی و
فریب طرف
مقابل بنیان یافته
و از هم خواهد
گسست. البته
این امر جنجالی
و تبلیغاتی
جای این پرسش
محقانه را باز
میگذارد که
محافل، گروهها،
سازمانها،
نهادهائی که
این سند را
نفهمیده
امضاء کردهاند
تا به چه حد
مسئول و قابل
اعتماد بوده و
مردم باید به
رهبری آنها
اتکاء و
اعتماد
نمایند؟ آیا
نفس این امر
صدمه به
مبارزه مردم و
به امر مقدس
همبستگی
واقعی آنها
نمیزند؟
اتحادیه
کارگری و
وظایف آن
رهنمائی
کی توانی ای که
ره را خود
ندانی
این شعر
وصف حال کسانی
است که خود را
اتحادیه
کارگری و
نماینده کارگران
معرفی میکنند
ولی هنوز نه
تفاوت
میان دو عرصه
از مبارزات
کارگران را می
فهمند و نه
تمایزی میان
آنها قائلند.
کارگران هم در
عرصه صنفی و
هم در عرصه
سیاسی مبارزه
میکنند. آنها
در عرصه صنفی
به ابزار
سندیکا مجهزند
و در عرصه
سیاسی به سلاح
حزب طبقه
کارگر. کسانی
که این وظایف
را با یکدیگر
مخلوط میکنند
هم به مبارزه
صنفی و هم به
مبارزه سیاسی طبقه
کارگر خسارات
جبران ناپذیر
وارد میسازند
اتحادیه
کارگری محفل
چند نفری
نیست، مرکز تجمع
تودههای
طبقه کارگر
صرفنظر از
ایدئولوژی،
اعتقادات
دینی، رنگ
پوست، زبان و
قوم بوده و
باید کمیت
عظیمی از طبقه
کارگر را در
برگیرد. اتحادیه
کارگری بدون
عضو و بدون
طبقه کارگر و با
جمعی «پیشتاز»
و «انقلابی»
فقط در فضای
مجازی وجود
دارد و به
همین جهت نیز
به علت عدم
این پیوند
ارگانیک با
طبقه کارگر از
واقعیات عینی
بهدور
افتاده و قادر
نیست صحت و
سقم سیاستهای
خویش را در
پیوند نزدیک و
ملموس با طبقه
کارگر در
اتحادیههای
کارگری محک
زند. این
جریانها
عملا به ذهنیگری
دچار شده و به
علت کمحوصلگی
خردهبورژوازی
میخواهند در
عرصه ذهنیات
دمار از
روزگار بورژوازی
ستمگر
درآورده و
یکشبه
حاکمیتش را
سرنگون کنند.
این است که
شعارهای
سیاسی و کسب
قدرت سیاسی را
جایگزین
مطالبات
کارگری مینمایند
و برای توجیه
این
ماجراجوئی،
واقعبینان
را رفرمیست،
سازشکار،
مامور حکومتی
جا میزنند در
حالی که
خودشان با این
سیاستهای
«چپ»روانه و ماجراجوئی
بهترین خدمت
را به طبقه
حاکمه میکنند.
آن
اتحادیه
کارگری - بهفرض
وجود واقعی و
نه مجازیش - که
مطالبات حداقلش
از حکومت،
سرنگونی این
رژیم و رفع
ستم طبقاتی و
رفع بردگی
نیروی کار و
استثمار است
دیگر اتحادیه
کارگری نیست و
حق هم ندارد
به عنوان اتحادیه
کارگری سخن
گوید. این
اتحادیهی
حداکثر چند
فعال سیاسی
متعلق به
جریانهای
سیاسی موجود
منحرف است که
با گزینش نام
کارگری تمام
تلاشش را برای
به انحراف
کشاندن طبقه
کارگر و
مبارزات صنفی
این طبقه در
عرصه مبارزه
اقتصادی به
کار میبرد.
معمولا این
جریانهای
منحرف مخالف حزبیت
بوده و علیه
حزب سیاسی
مستقل طبقه
کارگر نیز
مبارزه میکنند
تا خواستها و
شخصیت فردی
خویش را در
لباس کارگری
بهرهبری
طبقه کارگر
تحمیل نمایند.
آنها با شعار «کارگران
خود خودشان را
رها میکنند»
مانع از آن میشوند
که آنها
سازمان مستقل
سیاسی خویش را
به وجود آورند
و همواره بهنوعی
بهاراده چند
عدد «روشنفکر
قهرمان» و
«تئوریسین» که
برای آنها
بیانیه سرهم
بندی میکنند
وابستهاند و
نتیجه آن
وضعیتی میشود
که ما اکنون
با آن روبرو
هستیم. طبیعتا
دشمنان طبقه
کارگر و حزبیت
در تمجید این
بیانیه داد
سخن خواهند
داد زیرا هدفی
جز منحرف کردن
مبارزه طبقه
کارگر ندارند.
این تشکلها
حتی شعار
روشنی در مورد
مطالبه آزادی
تاسیس
اتحادیههای
مستقل صنفی
کارگری
ندارند و آن
را در غالب
عبارات بحثبرانگیز،
نادرست از نظر
تئوریک و کلی
تحت عنوان «آزادی
بیقید و شرط
عقیده، بیان و
اندیشه،
مطبوعات، تحزب،
تشکلهای
محلی و سراسری
صنفی و مردمی،
اجتماعات، اعتصاب،
راهپیمایی،
شبکههای
اجتماعی و
رسانههای
صوتی و
تصویری»
پوشاندهاند
و این اوهام
را القاء میکنند
که آزادیای
که آنها
مطالبه میکنند
فاقد قید و
شرط بوده و
حتی رضا پهلوی
و اوباشان تحت
فرمان پرویز
ثابتیها،
فرقه رجوی و
حتی بخشی از
حزباللهیها
نیز در آینده
ایران در آن
حق حیات بیقید
و شرط دارند؟!
نه غزه نه
لبنان جانم
فدای اسرائیل
جمعی با
برنامه حداقل
که بهیکباره
زمام احساسات
از دستش رها
شده بند را بهآب
میدهد و حتی
برای تعیین
سیاست خارجی
ایران کنونی و
آینده نیز
برنامه ریخته
و دستورالعمل
صادر میکند.
در بند 12 میآورد:
«عادیسازی
روابط خارجی
در بالاترین
سطوح با همه
کشورهای جهان
بر مبنای
روابطی
عادلانه و
احترام
متقابل...» (تکیه
از توفان).
هدف
از این بند
روشن است و
این ادامه
همان سیاست
«نه غزه، نه
لبنان جانم
فدای اسرائیل»
میباشد که
ضدانقلابیها
در ایران که
همیشه خواهان
سرسپردگی بهغرب
بودهاند سالهاست
آنرا در فضای
مجازی تبلیغ
میکنند. این
عده بر جنایات
آمریکا در
یوگسلاوی، افغانستان،
عراق، لیبی،
سوریه و یمن و
مهمتر از همه
جنایات
صهیونیسم در
منطقه چشم
بستهاند و
همان ترجیعبند
امپریالیستی
را چنین القاء
میکنند که
این ایران است
که در منطقه
به تشنج آفرینی
دست زده و صلح
و امنیت جهان
را به خطر انداخته
است. برای
کسانی که
اربابشان
آمریکا و اسرائیل
است و از دست
انقلاب ایران
رنج میبرند
طبیعتا امنیت
و آرامش اربابانشان
در درجه نخست
اهمیت قرار
دارد. آنها طوری
از عادیسازی
روابط صحبت میکنند
که توگوئی نمیدانند
معبود آنها
غربِ غارتگر،
میهن ما ایران
را سالهاست
به صورت
ضدبشری و
غیرقانونی
تحریم کرده و
هموطنان ما
را بهگرسنگی
محکوم کرده
است. آنها
حضور یک کشور
اشغالگر و
متجاوز
اسرائیل در
منطقه و حضور
فعال تجاوزکار
استیلاگری بهنام
آمریکا را که
از یازده هزار
کیلومتری بهخلیج
فارس آمده و
امنیت ایران و
ممالک منطقه را
تهدید میکند،
بیگناه جلوه
داده و حتی
بدون برگزاری
دادگاه برایش
سند تبرئه
صادر میکنند.
سیاست این جمع
با نامها و
فعالیت
مجازی،
مخالفت با
مضمون سیاسی
انقلاب بهمن 1357
و دستآوردهای
آن بوده و
امروز نیز همان
سیاست
امپریالیسم و
صهیونیسم را
در منطقه مورد
تائید قرار میدهند
و از تروریسم
دولتی آمریکا
حمایت کامل میکنند.
در بیانیه
آنها سخنی از
استقلال
ایران، دفاع
از حق حاکمیت
ملی و تمامیت
ارضی ایران در
میان نیست.
آنها تحریمهای
جنایتکارانه
علیه ایران را
محکوم نمیکنند
و خواهان آن
نیستند که
ثروت مسدود
شده ایران در
ممالک غارتگر
غربی آزاد
شود. در یک
کلام آنها
حامیان ناآگاه
و بعضا آگاه
سیاست
امپریالیسم
در ایران هستند
اگر باور
ندارید بهاین
عبارت توجه
کنید: «پرچم اعتراضات
بنیادینی که
امروز بهدست
زنان،
دانشجویان،
دانش آموزان،
معلمان،
کارگران و
دادخواهان و
هنرمندان،
کوئیرها([i])،
نویسندگان و ...
برافراشته
شده و کم
سابقهترین
حمایتهای
بینالمللی
را بهخود جلب
کرده،
اعتراضی است...» (تکیه
از توفان).
این
بیانیه زمانی
نوشته شده است
که دیگر ماهیت
ارتجاعی و
امپریالیستی
جنگ ترکیبی
امپریالیستی
و ناتو در
اعتراضات
اخیردر خارج
از کشور رو
شده است.
اعتراضات «کمسابقه»
جهانی با دست
سازمانهای
امنیتی و
تدارکاتی
ناتو و یاری
سازماندهندگان
فرقه رجوی و
ساواک پهلوی،
تجزیهطلبان،
نازیهای
اوکرائینی،
فرقههای
فمینیستی که
بخشی از
استراتژی
سیاست خارجی
ممالک
اروپائی است،
تدارک دیده
شده بود. آقای
حامد
اسماعیلیون
انتقامجو
یکی از 8
تفنگدار کنار
آقای رضا
پهلوی، معصومه
علینژاد قمیکلا
و... از رهبران
این نمایشات
امپریالیستی
بودند که در
لندن، پاریس،
استکهلم،
برلن، اشتراسبورگ،
کانادا،
آمریکا،
استرالیا و...
زیر شعار
انحرافی و همه
با هم «زن،
زندگی، آزادی»
برگزار شد و
خواستشان
تشدید تحریم،
دخالت در امور
داخلی و تجاوز
به ایران بود.
سیاستی که
هنوز هم ادامه
دارد و بزرگترین
جنگ ترکیبی رسانهای
جهانی از جانب
امپریالیستها
علیه یک کشور
مستقل عضو
سازمان ملل
متحد است.
حقیقتا ننگ
دارد کسانی در
تائید همدستی
با دشمنان
مردم ایران
چنین ابراز
شادمانی و مسرت
کنند و خود را
دموکرات،
آزادیخواه،
هوادار حقوق
زنان و حقوق
بشر و طبقه
کارگر جا
زنند. بهنظر حزب
ما عمر این
پروژهها
دیگر به سر
آمده است و
حتی دم مسیحا
نیز قادر نیست
بهآنها جان
تازهای دهد.
دست دراز
شده سیاست
اسرائیل در
ایران
در
همان بند 12 که
عاشقانه از
حمایت
امپریالیستی
ابراز
شادمانی میکند
با موذیگری
این خواست
صهیونیسم را
بیان کرده است
که: «ممنوعیت
دستیابی به
سلاح اتمی و
تلاش برای صلح
جهانی». روشن
است که این
بیانیه مشکلی
با تمام
ممالکی که بهسلاح
اتمی دست
یافتهاند و
از جمله
اسرائیل
ندارد. بهنظر
این بیانیه
وجود سلاحهای
اتمی در
آمریکا،
انگلیس،
فرانسه،
هندوستان،
پاکستان،
روسیه، چین،
کره شمالی و
بهویژه کشور
متجاوز و
اشغالگر
اسرائیل، صلح
جهان را تهدید
نمیکنند،
ولی بمب اتمی
موهومی ایران
که نه به بار
است و نه به
دار، صلح
جهانی را همانگونه
که نتانیاهو
فرموده تهدید
کرده و تمام عوامفریبی
و دروغهای
اسرائیل در
مورد ایران
حقیقت محض
است. ایرانی که
قرارداد منع
گسترش سلاحهای
اتمی را امضاء
کرده است و
مبتنی بر همان
قرارداد از حق
مسلم غنیسازی
اورانیوم
برخوردار
بوده و در
آموزش فنآوری
و استفاده صلحآمیز
از انرژی هستهای
باید مورد
حمایت آژانس
بینالمللی
سازمان ملل
متحد قرار
گیرد، خطری
برای صلح
جهانی است و
اسرائیلی که
این قرارداد
را امضاء
نکرده و دارای
بیش از 300 بمب
اتمی با
هواپیماهای
بمبافکن و
زیردریائیهای
مجهز بهبمب
اتمی بوده
و اشغالگر و
متجاوز در
منطقه است و
ملتی چند
میلیونی را به
گروگان گرفته
و مظهر کودککشی
در جهان میباشد،
حافظ صلح و
امنیت در جهان
است؟!! حقیقتا
به این همه
ریاکاری و
عوامفریبی
چه میتوان
گفت. این قبیل
اظهار نظرها
فقط بهجنبش
دموکراتیک و
مطالباتی
محقانه مردم
ایران خسارات
جبران ناپذیر
میزند و
ماهیتا
ارتجاعی و
غیرقابل دفاع
است.
برخورد
فرصتطلبانه
بهمسئله ملی
این روشن
است که همه
اقوام وملیت
های ساکن
درایران به یک
نسبت مورد
سرکوب جمهوری
سرمایهداری
اسلامی قرار
دارند. سرکوب
در ایران ماهیت
سیاسی و
طبقاتی دارد و
نه قومیتی.
ولی آنچه که
هنوز در ایران
بهتحقق
نپیوسته است
استفاده از
زبان مادری
ملیت های
ایرانی بهصورت
رسمی در آموزش
و پرورش ایران
است که
نیروهای
دموکرات باید
از این خواست
دموکراتیک
حمایت کنند.
مبارزه برای تحقق
این خواست و
یا سایر خواستهای
دموکراتیک
طبیعتا از نظر
حزب ما باید
در بستر
تمامیت ارضی
ایران تحقق
بیابد و به
این جهت ما
اقدامات گروهها
و جریانهای
کُردی را که
کردستان
ایران را
«اشغال شده»
توسط «فارسها»
جا میزنند،
خواهان تجاوز
آمریکا به ایران
بوده، با صدام
حسین همکاری
کرده، از تحریمهای
جنایتکارانه
علیه مردم
میهن ما حمایت
نموده و برای «استقلال»
کردستان عراق
با پرچم
اسرائیل شادمانی
نمودند، بهعنوان
تجزیهطلب
یاد میکنیم و
در برخورد بهامر
ستم ملی مرز
روشنی با این
عده میکشیم.
مرزبندی میان
تجزیهطلبی و
رفع ستم ملی
در کادر
تمامیت ارضی
ایران در این
بیانیه بهچشم
نمیخورد،
بلکه برای حفظ
سیاست «زن،
زندگی، آزادی»
و «همه با هم» به
رشوهدهی به
این تجزیهطلبان
پرداخته تا امضاء
بیشتری جمع
کند و حتی در
بند 7 آورده:
«امحاء قوانین
و هر گونه
نگرش مبتنی بر
تبعیض و ستم
ملی... فراهم
کردن تسهیلات
لازم و برابر
برای یادگیری
و آموزش همه
زبانهای
رایج در
جامعه». این حکم
تجزیهطلبانه
حمایت از
خواست درست
آموزش زبان
مادری در
آموزش پرورش و
بهرسمیت
شناختن همه
این زبانهای
اقوام
گوناگون
ایرانی بهعنوان
زبان رسمی
کشور نیست،
بلکه حذف زبان
فارسی بهعنوان
رشته
پیونددهنده و
عامل تفاهم
ملی بین همه
اقوام وملیت
های ایرانی
است. همه ملیت
های ایرانی
برای همسرنوشتی
و تفاهم ملی
به یک زبان
رسمی و مشترک نیاز
دارند. مسکوت
گذاردن این
مهم در پس بهرسمیت
شناختن همه
زبانها به
عنوان زبان
رسمی، یعنی
نفی تمامیت
ارضی ایران و
تقویت روح
تجزیهطلبی.
البته کسانی
که چشم بهامپریالیسم
و صهیونیسم
دوختهاند،
دغدغهای
برای تفرقه در
ایران و غرب
آسیا بهنفع
تحکیم
صهیونیسم اسرائیل
ندارند.
مظهر
ناروشنی و
همبستگی
غیراصولی
این سند
مرز روشنی نه
با
امپریالیسم
دارد و نه با
صهیونیسم، در
مورد استقلال
ایران و تمامیت
ارضی ایران
سکوت کرده است
در حالی که در
پشت نقاب
«مطالباتِ
حداقل» آنهم
حتی از جانب
گروههای
صنفی و
مدنی!!؟؟، بهمطالبات
جهانی و ادعای
حکومتی
پرداخته و در
مورد سیاست
خارجی،
برنامه هستهای
ایران و...
اظهار نظر
نموده است.
ولی در این «انقلاب
مخملی زنانه
آتی» که این
بیانیه موعظهگر
آنان است،
جائی برای
مرزبندی روشن
با دوستان و
دشمنان
«انقلاب آتی»
ایران نیست.
خواننده درک
نمیکند که
رضا پهلوی
مدرن و بیحجاب
که مورد حمایت
«کم
سابقهترین
حمایتهای
بینالمللی» حتی
تا کنفرانس
امنیتی مونیخ
بود و پیروانش
در
اشتراسبورگ
خواهان
گذاردن نام
سپاه پاسداران
به منزله یک
ساختار
حکومتی رسمی
در یک کشور
رسمی در لیست
تروریستی
توسط تروریستها
شده بودند،
همراه با متحد
موقتش فرقه
رجوی، جزئی از
دوستان و یا
از دشمنان
«انقلاب
زنانه» ایران
هستند. بهانه
«برنامه
حداقل»، در
حالی که در
مورد منطقه و
جهان در آن
ابراز نظر شده
و حتی ماهیت
حکومت آینده
ایران را نیز
در خطوط کلی
بیان شده است،
مبتکران
تدوین بیانیه
را از اظهار
نظر روشن در
این زمینه مهم
بینیاز نمیکند.
در
مورد این
بیانیه و درک
معیوب
دموکراتیک مبتکران
و عدم فهم
تفاوت مبارزه
صنفی، سیاسی،
تودهای،
ملی، ستم ملی،
مطالباتی،
عدم درک روشن
از ماهیت
انقلاب 1357 و
دستآوردهای
تاریخی این
انقلاب که تا
به امروز نیز
تاثیرگذار
است، میتوان
صفحات زیادی
را تخصیص داد.
ولی متاسفانه محدودیت
صفحات توفان
این اجازه را
اکنون به ما
نمیدهد که
همه مطالب را
در آن
بگنجانیم این
است که ما به
ذکر
مستخرجاتی
قناعت کرده و
متن کامل را
بهطور
جداگانه در
سند دیگری
منتشر میکنیم.
این بیانیه
ادامه پروژههای
قبلی برای
ایجاد
ناآرامی بوده
و ربطی بهمبارزات
طبقه کارگر
ایران ندارد.
مخدوش
کردن مرزهای
ملی و طبقاتی
زیر عنوان فمینیسم
و مدرنیسم
آنها
برای این که
دل هر کس و
ناکس را که
برای سرنگونی
رژیم سرمایهداری
جمهوری
اسلامی تلاش
میکند بهدست
آوردند و آنها
را بهداخل
این آش
مرزنجوش
بریزند در
توصیف ناآرامیهای
اخیر میآورند:
«این اعتراضات
ِ زیر و رو
کننده، برآمده
از متن جنبشهای
بزرگ و مدرن
اجتماعی و خیزش
نسل شکست
ناپذیری است
که مصمماند
بر تاریخ یکصد
سال عقبماندگی
و در حاشیه
ماندن آرمان
برپایی جامعهای
مدرن و مرفه و
آزاد در
ایران، نقطه
پایانی
بگذارند».
و در
جای دیگر میآورند:
«از همین رو،
این جنبش برآن
است تا برای همیشه
به شکلگیری
هرگونه قدرت
از بالا پایان
دهد و سر آغاز انقلابی
اجتماعی و
مدرن و انسانی
برای رهائی
مردم از همه ... دیکتاتوری
باشد».
مبتکران
این سند همه
جا از مدرن،
مدرنیسم، فمینیسم،
انسانی
مخالفت با هر
نوع
«دیکتاتوری» حتی
دیکتاتوری
پرولتاریا با
روحی مملو از
لیبرالیسم و
از جنبشهای مدرن
و بزرگ و از خیزش
نسلهای شکستناپذیر
صحبت میکنند
که در تحت
عنوان آن بیشتر
تمایلات
فمینیستی و
انحرافی و یا
زیستمحیطی
را مد نظر
دارند که جدا
از مضمون
طبقاتی
مبارزات
کارگری و
مبارزات
محقانه
ضدامپریالیستی
مردم ایران و
بدون افشاء
نقش مخرب و
گمراهکننده
جریانهای
مشکوک
فمینیستی و زنستیز
به میان کشیدهاند.
این مبتکران
بدون افشاء
سیاستهای
زیست محیطی
امپریالیستی
که برای
ممانعت از
پیشرفت صنعتی
ممالک عقبنگهداشته
شده و کنترل
حقوق زیستمحیطی
جهانی سرهم
بندی کردهاند،
یک مُهر مترقی
و مدرن،
غیرمشروط و بهصورت
فلهای بهاین
جنبشها میزنند
که عملا تنها
در خدمت صنایع
امپریالیستی
و سرمایهداری
همین کشورها
بوده و بهابزاری
برای دخالت و
اعمال نفوذ
آتی در سایر ممالک
جهان بدل شده
است. مخدوش
کردن مرز
مبارزه
طبقاتی و ملی
در این سند بهروشنی
بهچشم میخورد
و هدفش آن است
که «همه» را
برای سرنگونی
رژیم جمهوری
اسلامی از هر
قماشی که
باشند جمع
نماید.
آنها از صد
سال عقبماندگی
ایران صحبت میکنند
که بهسال1300 تا
1301 برمیگردد.
حال آن که از
انقلاب
مشروطیت
ایران حدود 116
سال میگذرد
که آغاز
تحولات بزرگی
در آسیا و
ایران بود.
انتخاب این
تاریخ صدساله
نیز پرسش
برانگیز است زیرا
مبتنی بر آغاز
انقلاب
مشروطه نبوده
بلکه بر قدرتگیری
رضاخان نظر
دارد. در صد
سال پیش در 4
تیرماه 1300
نیروهای
میرزا کوچکخان
جنگلی بهدست
نیروهای
اعزامی رضا
خان قلدر
مشهور بهسردار
سپه سرکوب
گشتند و در
۴ فروردین 1301 دیدار
احمدشاه
قاجار با رئیسجمهور
فرانسه در
پاریس و دیدار
رضاخان وزیر
جنگ با سر پرستی
لورن وزیر
مختار انگلیس
صورت گرفت. در
آبان 1301 مجلس
شورای ملی
مجوز استخراج
نفت ایران
توسط شرکت
استاندارد
اویل آمریکا
در
آذربایجان، گرگان،
مازندران،
گیلان و
خراسان را
تصویب کرد و
در 9 دیماه
همان سال
تصویب قانون
عضویت ایران
در جامعهٔ ملل
اعلام شد. آیا منظور
تدوینکنندگان
سند برآمد
رضاخان برای
مدرنسازی
ایران است که
از صد سال پیش
با کشف حجاب و مخالفت
با آخوندها
شروع شده
است؟ و
امروزه در
شعار «رضا شاه
روحت شاد» در
فضای مجازی سرگردان
است؟. توضیح
این مسایل
مبهم در این
سند محلی از
اعراب ندارد.
خواستهای
دموکراتیک و
درک آنها
حال
بهخواستهای
مشخص این
بیانیه و یا
منشور نظر
افکنیم. در
بند یک از
رژیم حاکم
جمهوری
اسلامی ایران
که یک نظام
سرمایهداری
است میطلبند:
«۱-
آزادی فوری و
بیقید و شرط
همه زندانیان
سیاسی، منع جرمانگاری
فعالیت سیاسی
و صنفی و مدنی
و محاکمه علنی
آمرین و
عاملین سرکوب
اعتراضات
مردمی».
جای
انکار نیست که
مخاطب این سند
حکام کنونی ایران
هستند و این
خواست که
طبیعتا
خواستی دموکراتیک
بوده و باید
برای تحقق آن
مبارزه کرد، باید
در چارچوب
مناسبات حاکم
کنونی چه در
عرصه اقتصادی
و یا سیاسی
صورت گیرد.
این ادعا اگر
صمیمانه باشد
و نه
ریاکارانه،
آنوقت با
تحلیل این عده
در مقدمه این
سند که آوردهاند:
«... هیچ چشمانداز
روشن و قابل
حصولی را نمیتوان
برای پایان
دادن بهآن در
چهارچوب
روبنای سیاسی
موجود متصور
بود هم ازاین رو
است که مردم
ستمدیده
ایران... با از
جان گذشتگی ...
خیابانهای
شهرها را در
سراسر کشور بهمرکز
مصافی تاریخی
و تعیین کننده
برای خاتمه دادن
بهشرایط
ضدانسانی
موجود تبدیل
کردهاند...» در
تناقض کامل
قرار میگیرد.
خواننده باید
بهکدام
فرضیه تکیه
کند بهاین
فرض که هیچ
مطالبه و
خواستی در
چارچوب رژیم
حاکم کنونی
قابل حصول
نبوده و باید
بهکف خیابانها برای مصاف
نهائی و
سرنگونی رژیم
حاکم رفت و یا
این که علیرغم
مرتجع بودن
این رژیم هنوز
نیز باید بهمبارزه
دموکراتیک
برای تحقق
خواستها
متوسل شد.
همین تناقضگوئی
در سایر خواستها
و مطالبات نیز
بهچشم میخورند.
از جمله در
بند 2 میآید: «آزادی
بیقید و شرط
عقیده، بیان و
اندیشه،
مطبوعات، تحزب،
تشکلهای
محلی و سراسری
صنفی و مردمی،
اجتماعات، اعتصاب،
راهپیمایی، شبکههای
اجتماعی و
رسانههای
صوتی و
تصویری» (تکیه
از توفان) و
این بهاین
مفهوم است که
فعالیت احزاب
هوادار رژیم
منفور پهلوی
نیز باید بدون
قید و شرط بهرسمیت
شناخته شوند و
در فردای
جمهوری
اسلامی نیز
حتی احزاب
هوادار
جمهوری
اسلامی نیز میتوانند
در کنار سلطنتطلبان
و شاید نازیها
و نژادپرستان
و گروههای
وابسته به
امپریالیسم و
صهیونیسم و
نظایر آنها هم
بهرسمیت
شناخته شوند و
پلورالیسم
غیرطبقاتی و ارتجاعی
سراپای جامعه
ایران را بهفساد
بکشاند. آنوقت
معلوم نیست
مردم ایران بهچه
علت انقلاب
کرده و یا میکنند
و دستآوردهای
یک انقلاب
اجتماعی
چیست؟ رژیم
منفور پهلوی
بهزبالهدان
تاریخ رفته است
و نمیشود
ارواح خبیثه
را با معجون
سحرآمیز
«دموکراسی»
زنده کرد و بهریش
مردم خندید.
در
همین چند خط
به «آزادی بیقید
و شرط .... شبکههای
اجتماعی و
رسانههای
صوتی» هم
اشاره میکند
که منظور فضای
مجازی
امپریالیستی
است. این عده
که این چنین
عاشق و دلخسته
تبلیغات
رسانهای و
مغزشوئی
امپریالیستی
توسط
اینستاگرام،
فیسبوک،
یاهو، گوگل،
ایلان ماسک،
سعودی انترنشنال،
من و تو،
رادیو زمانه و
رادیو فردا، بی
بی سی، صدای
آمریکا،
دویچه وله،
رادیو فرانسه
و... هستند حتی
تا آنجا پیش
میروند که حق
حاکمیت ملی
ایران را در
عرصه فضای
مجازی و رسانهای
بهزیر پرسش
میبرند و
تجاوز
امپریالیستی
بهحریم فضای
مجازی ایران
توسط دشمنان
بشریت را با
جان و دل بهرسمیت
میشناسند،
امری که در
هیچکدام از
کشورهای جهان
حتی در خود
ممالک سرمشق این
عده بهرسمیت
شناخته نمیشود.
آنها برای
تائید نفوذ و
رخنهگری
امپریالیسم
در ایران
وظیفه وکیل
مدافع امپریالیسم
را بهعهده
گرفتهاند. هم
اکنون
اتحادیه
اروپا مترصد
است بر افسارگسیختگی،
جعل اخبار، و
دروغپردازی،
عدم مالیاتدهی
این انحصارات
رسانهایِ
افکار عمومیسازیِ
جهانی در حیطه
نفوذ و اقتدار
اروپا لجام بزند.
آنها حتی
قوانینی نیز
در این عرصه
بهتصویب
رساندهاند.
اتحادیه
اروپا از تمام
این انحصارات
رسانهای
خواسته است که
مقام مسئولی
با نشانی و
دفتر ثبت شده
رسمی در اروپا
بهممالک
اروپائی
معرفی کنند که
مشمول تمام
قوانین رسمی
حاکم بر
اتحادیه
اروپا باشند.
یعنی این
رسانههای
فضای مجازی
باید حاکمیت
قانون در
اروپا را
بپذیرند. ما
انحصارات
رسانهای
فراقانونی در
اروپا نداریم.
این ممالک
«مدرن» تمام
رسانههای
مربوط به
جمهوری
اسلامی را
بدون قید و
شرط ممنوع
کرده و تمام
گفتار و
نظریات
اپوزیسیون انقلابی
ایران را بدون
قید و شرط
سانسور میکنند.
از زمان آغاز
جنگ اوکراین
یعنی حداقل از
سال 2014 در مورد
اوکراین به
پخش دروغ
مشغولند و از
فوریه سال
گذشته
خبرگزاری
«آرتی» (Russia Today) را بدون
قید و شرط
ممنوع کردهاند.
ما در زمینه
دروغهای بیشرمانه
آنها در مورد
افغانستان،
عراق، لیبی،
یمن، فلسطین،
سوریه، چین و
ایران سخن نمیگوئیم.
در بیانیه این
مبتکران حق
زمامداری و تجاوز
بهمرزهای
فضائی و مجازی
ایران را بهبهانه
حضور و
زمامداری
جمهوری
اسلامی در ایران
در اختیار
امپریالیستها
قرار میدهد،
در صورتیکه
خود آنها این
حق را برای یکدیگر
بهرسمیت نمیشناسند.
این خواستها
طبیعتا
ضدایرانی و
برای ویرانی
ایران است و
نه سرنگونی
رژیم سرمایهداری
جمهوری
اسلامی. رژیمی
که در ایران
تجاوز بهحریم
فضای مجازی
ایران را
بپذیرد تنها
شایسته
سرنگون شدن
است. ایرانِ
مستقل باید از
تمام مرزهای
خویش اعم از
زمینی،
دریائی، هوائی
و فضائی را
حراست کند.
امپریالیسم و
صهیونیسم حقی
در ایران
ندارند حتی
اگر «فمینیست
مدرن» باشند.
مبارزه
دموکراتیک
برای رفع
خفقان و
سانسور بر ضد
اقدامات
مستبدانه
رژیم سرمایهداری
جمهوری
اسلامی هیچ حق
ویژهای برای
امپریالیسم
جهانی در
ایران نمیآفریند.
مشکلاتی که در
ایران وجود
دارند باید بهدست
توانای مردم
ایران که از
انقلاب
ضدامپریالیستی
و ضدسلطنتی 1357
بیرون آمدهاند
حل شود. ایران
مامن مجددا
امپریالیسم و
در راسش
امپریالیسم
آمریکا نیست.
در
بند 6 همان
درخواست
«رفرمیستی» از
حکومت طرح میشود
که: «تامین
ایمنی کار، امنیت
شغلی و افزایش
فوری حقوق
کارگران،
معلمان،
کارمندان و
همه زحمتکشان
شاغل و بازنشسته
با حضور و
دخالت و توافق
نمایندههای
منتخب تشکلهای
مستقل و
سراسری آنان».
این
بند نیز در
تناقض کامل با
ادعاها و نیات
منشور
مطالبات
حداقلی قرار
دارد. در این
بند مبتکران
منشور بهیکباره
خواهان
مذاکره با
حاکمیت
جمهوری عقبمانده
اسلامی برای
نیل بهتوافق
هستند و حتی
میطلبند که
حکومت از حضور
و دخالت
نمایندگان اقشار
مردم که
نمایندگان
منتخب آنها
هستند، حمایت
کند. اگر تحقق
این مطالبات
باید در
چارچوب
حاکمیت
سرمایهداری
کنونی انجام
پذیرد پس دیگر
چه جای طرح
شعارهای
براندازانه و
«انقلاب
اجتماعی مدرن»
باقی میماند
که ملغمهای
از بیان بهدست
آوردن فرصتطلبانه
دل همه
امضاءکنندگان
ارائه میدهد.
از این گذشته آزادی
تشکلهای
مستقل و
سراسری که
نمایندگانش
منتخب اعضاء
آن باشند هنوز
متحقق نشده
است که بهدرخواست
بعدی برای
پذیرش
نمایندگان
منتخب آنها در
مذاکرات با
مسئولان
حاکمیت
بپردازیم. در
اینجا تقدم و
تاخر مطالبات
مخلوط شده است
و دلیل این
همه تناقضگوئی
و انقلابینمائیها
در این است که
این مبتکران
خودشان نیز
نمیفهمند که
چه میخواهند
بهجز این که
بهآشفتهفکری،
ناآرامی بهگمراه
بردن مبارزه
طبقه کارگر و
مردم ایران دامن
زنند.
در
بند 5 مبتکران
این سند از
رژیم جمهوری
اسلامی میخواهند
که قانون
اساسی جمهوری
اسلامی ایران را
تغییر دهد و
از جمله واژه
اسلامی را از
مفاد قانون
اساسی حذف کند
(!!!). آیا میتوان
آن را بهعنوان
خواستی
دموکراتیک از
رژیم حاکم و
بر سر قدرت
تقاضا کرد؟!
آیا مفهومش
این نیست که:
ما از شما میطلبیم
لطفا سرنگون
شوید! آیا این
است آن خواست
مطالباتی و
مدنیِ حداقلی
که شما تشکلها
و نهادهای
صنفی و مدنی
به مثابه
«اولین فرامین»
از «همه انسانهای
شریف» میخواهید
از «محلات تا
صحنه جهانی
پرچم این مطالبات
حداقلی را بر
بلندای قله
رفیع آزادیخواهی
بر افراشته
دارند»؟!. پرسش
این است منظورتان
از صحنه جهانی
کدام است
اردوکشی ناتو
در برلن و یا
لشگرکشی
ضدانقلاب در
کنفرانس امنیتی
مونیخ و رژه
نافرجام در
اشتراسبورگ
در مقابل
پارلمان
فاسد، رشوهخوار،
تروریستی و
امپریالیستی
اتحادیه اروپا؟!
در
بند 8 میخوانیم:
«بر چیده شدن
ارگانهای
سرکوب، محدود
کردن
اختیارات
دولت و دخالت
مستقیم و
دائمی مردم در
اداره امور
کشور از طریق
شوراهای محلی
و سراسری. عزل
هر مقام دولتی
و غیردولتی
توسط انتخابکنندگان
در هر زمانی
باید جزو حقوق
بنیادین انتخاب
کنندگان باشد«.
ذهنیگری
و گزافهگوئی،
این محافل بهظاهر
مطالباتی،
مدنی و
نهادهای حقوق
بشری را آنچنان
دربرگرفته که
از حاکمیت
ایران میطلبند
تا ارگانهای
سرکوب که
عبارت از
ارتش، سپاه
پاسداران،
بسیج،
انتظامات،
قوه قضائیه و
مجریه میباشند
را منحل کند و
اختیارات
دولت را حتی
محدودتر از
آنچه که بانک
جهانی و صندوق
بینالمللی
پول تا کنون
درخواست کردهاند
نموده و سپس
مردم را
براساس قبول
اصل شورائی
حکومت بر سر
کار آورند!؟ و
حتی یکی از
دستآوردهای
مهم کمون
پاریس را که
«عزل هر مقام
دولتی و
غیردولتی
توسط انتخاب
کنندگان در هر
زمانی باید
جزو حقوق
بنیادین
انتخاب
کنندگان باشد»
بهرسمیت
بشناسد و عملی
گرداند. اصلی
که فقط بهعنوان
یک آرمان و
رهنمود آتی در
کمون پاریس مطرح
شد و تا بهامروز
در هیچ کشور
سوسیالیستی نیز
نتوانسته
اجراء شود.
مبتکران این
سند تحقق این
اصل آرمانی را
از رژیم
جمهوری
سرمایهداری
اسلامی میطلبند(!!!)
که فقط موجب
حیرت خواننده
و اظهار تاسف
نسبت بهحال و
روز این
نگارندگان شود.
در
مورد بند 4 که
در پی یک
دگرگونی
فرهنگی اجتماعی
در ایران است
که حتی یک
درصد هم
هوادار ندارد
جای بحثش در
این نوشته
نیست. این
نظریات بهدرست
و یا غلط حتی
مورد پذیرش
اکثریت مردم
«مدرن» اروپا
نیز نیست و در
جریان
بازیگری
امپریالیسم
آلمان در دفاع
از حقوق جامعهی
رنگین کمانیِ
«الجیبیتیکیوآیایپلاس»
(LGBTQIA)
در مسابقه
جهانی فوتبال
سال 2022 در قطر
مورد تمسخر
دنیا و حتی
انتقاد شدید
در آلمان قرار
گرفت. معلوم
نیست چه دستهائی
در ایران این
مسایل فرعی را
بهامری
تعیینکننده
برای مصاف با
رژیم جمهوری
اسلامی بیان میکند.
طرح این خواستها
تنها برای جلب
محافل محدود و
پر سر و صدائی است
که هدفشان در
شرکت در این
جمع منحرف
کردن مضمون
سیاسی و
طبقاتی یک
مبارزه
انقلابی
اجتماعی است.
این بند نیاز
بهبحثی
بسیار عمیقتر
حتی در میان
آگاهان سیاسی
و اندیشمندان
ایرانی دارد
که در این
مختصر قصد
نداریم بهمضمون
آن وارد شویم.
درک معیوب از
مبارزه
دموکراتیک
طرح
مطالبات
دموکراتیک
همواره در
برابر حاکمیت
معنی دارد.
نفس مبارزه
دموکراتیک بهاین
مفهوم است که
در جامعه
توازنی در
عرصه عدالت و
حقوق اجتماعی
وجود نداشته و
معمولا اکثریت
جامعه در
مقابل اقلیت
حاکم برای کسب
هرچه بیشتر
حقوق پایمال
شده خویش قرار
گرفته و با این
اقلیت حاکم
مبارزه میکند.
این مبارزه
تنها از طریق
سازمانهای
مدنی و بهویژه
کارگری و حرفهای
امکان پذیر
است. بدون
تشکیلات و
رهبری با تجربه،
سنجیده، و
دوراندیش
محصول این
مبارزه ناچیز
خواهد بود.
خواستهای
دموکراتیک
همواره
حاکمیت مرتجع
را اساسا مورد
خطاب قرار میدهد
و این بهمفهوم
آن است که
مطالبه کننده
قدرت و حاکمیت
طبقه اقلیت
حاکمه را بهرسمیت
شناخته و در
کادر این
شناسائی حقوق
و امتیازات
بیشتری برای
خود تقاضا میکند.
طبقه حاکمه
همواره از
تحقق این حقوق
سر باز میزند
مگر آن که
قدرت نیروی
مطالبهگر بهحدی
باشد که رژیم
حاکم را بهعقب
نشینی وادارد.
کسب حقوق و
مطالبات
دموکراتیک و
مدنی آسان
نیست، بهایمان،
اعتقاد،
پافشاری،
سماجت، رهبری
سنجیده و
ابزار قدرت
لازم نیاز
دارد ولی
غیرممکن نیست.
کسانی که با
پرچم انقلابیگری
کاذب بهمیدان
میآیند و از
سختی راه و
ناچیزی دستآوردهای
مبارزاتی
خواهان بلند
کردن سنگ بزرگ
شده و با نفی
مبارزه
دموکراتیک
مسئله سرنگونی
رژیم را بهمیان
میکشند نه
درکی از
مبارزه
دموکراتیک
داشته و نه بهسرنگونی
رژیم کمک میکنند.
آنها تنها بهمبارزه
دموکراتیک
صدمه میزنند
که بهزعم
آنها هیچوقت
قابل حصول
نیست و طرح و
مبارزه در جهت
تحقق آن نیز
بیراهه محسوب
میشود. افکار
این عده
مستبدانه است
و نه دموکراتیک
زیرا برای سطح
رشد مردم و
نقش شرکت آنها
در مبارزه
پشیزی ارزش
قایل نیستند و
میخواهند بهشیوه
چریکی معضلات
اجتماعی را حل
کنند. برای آنها
انقلاب را نه
تودهها بلکه
قهرمانان و از
جانگذشتگان
متحقق میکنند.
برای این
منحرفان در
مبارزه تنها
یک شعار قطعی
و نهائی وجود
دارد و آنهم
کسب قدرت سیاسی
و سرنگونی
رژیم است.
برای آنها
تمام اشکال دیگر
مبارزه کهنهپرستی،
رفرمیستی و
سازشکارانه
است. این که
مبارزه کار
تودههای مردم
است که باید
با عبور از
مراحل
گوناگون، از پائین
بهبالا
ارتقاء یابند
در روند
مبارزه کسب
تجربه کرده،
تربیت شده،
تشکل یافته و
در روند مبارزه
آبدیده شوند
مطرح نیست.
آنها فقط
خواهان نتایج
زودرس هستند و
این که مبارزه
دموکراتیک حتی
اگر بهطور
زودرس نتیجه
ملموس عملی هم
نداشته باشد
بهپرورش
نسلی میانجامد
که خود را
آماده نبرد
نهائی میکند،
برایشان
اهمیت ندارد و
یا اساسا
مفهوم و مضمون
این مبارزه
طولانی را درک
نمیکنند.
کمونیستها
حکومتها را
بر اساس میل و
اراده خود و
فارغ از زمان
و مکان سرنگون
نمیکنند
بلکه برای نیل
بهاین
منظور و بهویژه
تا زمانی که
تودهای مردم
در پشت آنها
نیستند، در
دوران تسلط حاکمیت
سرکوبگر
وظیفه آنها
مبارزه با
سرکوبگری،
ستم و هرگونه
تعدی حاکمیت
نسبت بهاقشار
گوناگون مردم
است تا آنها
را با تجربه خودشان
بهماهیت
طبقاتی
حاکمیت آگاه
کرده و بهدرجهای
از فداکاری
تربیت کنند که
آماده مبارزه
برای کسب قدرت
سیاسی گردند.
در این دوران
سلاح مبارزه
کمونیستها
همان مبارزه
دموکراتیک
است که سویه
طبقاتی و
سوسیالیستی
دارد. بهاین
جهت نیز
کمونیستها
خود را در بدو
امر سوسیال دموکرات
مینامیدند.
مبارزه در
زمینه دموکراتیک
سرچشمه تغذیه
کمونیستهاست.
هر تفکری که
مبارزه
دموکراتیک را
بههر بهانهای
نفی کند و
مدعی شود که
مثلا در ایران
بهعلت وجود
یک حکومت
مستبد و سرکوبگر
هرگز امکان
مبارزه
دموکراتیک
وجود نداشته و
باید فورا
مسلح شد تا
رژیم را
سرنگون کرد، تفکری
ماهیتا مستبد
و ارتجاعی است
و تنها خود را
در البسه
«انقلابی»
مخفی کرده
است. حتی در
وضعیت ایران
کمونیستها
باید برای کسب
حقوق
مطالباتی و
مدنی مردم مبارزه
کنند و از
ابزارهای
مناسب در این
روند بهره
جویند یکی از
آنها وجود
اتحادیههای
مستقل صنفی
کارگری است که
در پی کسب قدرت
سیاسی از طریق
حکومت شورائی
نیستند و
مبارزه
کارگران را بهگمراهی
نمیبرند.
مسلما
طبقه کارگر
ایران بهرهبری
حزب مستقل
سیاسی خودش که
شرط هر پیروزی
و مصونیت از
گمراهی است
خواهد توانست
استثمار را در
ایران از بین
ببرد. طبقه
کارگر ایران باید
هشیار باشد که
عدهای از
منحرفان آنها
را بهبهانه
مبارزه
«انقلابی»
علیه استثمار
بههمدست
استعمار بدل
نکنند. مبارزه
دموکراتیک،
ملی و طبقاتی
طبقه کارگر در
ایران دست در
دست هم پیش
خواهد رفت.
حزب
کارایران(توفان)
۱۸اسفندماه
۱۴۰۱
www.toufan.org
[i] - از آنجا که
حزب ما معنای
این واژه را
بر خلاف طبقه
کارگر و
زحمتکشان و
میلیونها
زنان و مردان
ایران نمیدانست،
ناچار با
جستجوگر گوگل
برای فهم مطلب
در شبکه مجازی
به کاوش
پرداخت که این
تعریف را
یافت: «کوئیِر
(به انگلیسی: Queer) یک اصطلاح
چتری برای اقلیتهای
جنسی و جنسیتی
است که غیر
دگرجنسگرا و
غیر همسوجنسی
هستند. کوئیر
در اصل به معنی
«عجیب و غریب»
است و در
گذشته علیه
کسانی که تمایلات
یا روابط
همجنسگرایانه
داشتند،
استفاده میشد.
از اواخر دهه
۱۹۸۰، فعالانی
که خود را کوئیر
نامیدند دست
به بازپسگیری
این واژه به
عنوان یک جایگزین
برای افراد الجیبیتی
(LGBT) زدند». این
کوئیرها در
جنبش اخیر
زنانه در
ایران ظاهرا
شرکت وسیع
داشتهاند که
مبتکران
منشور از آن
خبر داشتهاند.