«آی آدمها
که بر ساحل
نشسته شاد و
خندانید
یک نفر در
آب دارد میسپارد
جان
یک نفر
دارد که دست و
پای دائم میزند
روی این
دریای تند و
تیره و سنگین
که میدانید...»
نیمایوشیج
نکاتی
چند در زمینه
برخورد بیتفاوت
بخشی از جامعه
ایران به
جنایات
بربرمنشانه
صهیونیسم در
سرزمین اشغال
شده فلسطین
در
برخورد به
جنایات
بربرمنشانه
رژیم کودککش
و جنایتکار
صهیونیستی
اسرائیل در
سرزمین اشغال
شده فلسطین،
موجی از نفرت
و انزجار در سراسر
جهان،
آگاهانه به
صورت یکپارچه
بر ضد اسرائیل
و متحدانش به
ویژه آمریکا،
بریتانیا و آلمان
به پا خاست.
ولی در ایران
از این موج خبری
نبود توگوئی
وجدانی در
ایران بیدار
نیست و اکثریت
مردم ایران
متاسفانه از
دریچه نفرت از
جمهوری و
شریعت اسلامی
با بیتفاوتی
به این جنایات
ضدبشری
برخورد کردند.
حتی آن
جریاناتی که
خود را پشت
کمینگاه
«حقوق بشر»،
«آزادی و
دموکراسی»،
«احترام به حیثیت
و کرامت انسانی»
پنهان کرده
بودند و یا
حتی واقعا به
این مفاهیم
اعتقاد عمیق
داشتند، در
مقابل این همه
جنایات که
باید ارزشهای
فکری آنها را
به چالش میکشید
بیتفاوت
ماندند و یا
ترجیحا سکوت
اختیار نمودند.
توگوئی مسئله
تحقق حقوق
بشر، منطقهای
و
غیرجهانشمول
است. توگوئی به
مسئله حقوق
بشر و کشتار
کودکان، زنان
و کهنسالان
میتوان
نژادپرستانه
برخورد کرد.
به زعم آنها
ظاهرا
مردمانی وجود
دارند که لایق
برخورداری از
حقوق انسانی
نیستند و
مشمول بهرهمندی
از این حقوق
نمیشوند و
کسانی هم
هستند که بربر
و وحشی بوده و
باید به آنها
افسار زد و
آنها را به
قتل رسانید.
این تفکر
نژادپرستانه
و شاید ضدعرب
و ضد فلسطینی
تمام آن ساختار
مصنوعی ذهنی
«انساندوستی»
این جمعیت را
فرومیپاشاند.
از آن جملهاند
کسانی که در
غائله
اسرائیلی «زن،
زندگی، آزادی»
برای سوریهای
کردن ایران
فعال بودند
ولی حضورشان
در جنبش
اعتراضی
انسانی
سراسری و
میلیونی
جهانی بر ضد
جنایات
ضدبشری
صهیونیسم و
امپریالیسم نه
تنها غایب بود
بلکه با آنها
نمایشات
تبلیغاتی
مشترک به نفع
جنایات
اسرائیل
برگذار نموده
و عملا نه
تنها در
نمایشات
اعتراضی شرکت
نکردند و
ایرانیان را
بسیج ننمودند
بلکه حتی با تئوریپردازی
که گویا این
جنگ به ما
مربوط نیست و
جنگی میان دو
نیرو و قطب
ارتجاعی است
عملا به
استحمار مردم
پرداخته و در
خدمت رسانههای
انحصاری
تبلیغاتی
صهیونیست به
ماشین دروغپردازی
آشکار آنها
بدل شدند. این
یاران «زن، زندگی،
آزادی» در زیر
رهبری هشتگانه
نه تنها مردم
را از رفتن به
اعتراضات باز
میداشتند
بلکه در
تبلیغات خود
سازمان رهائی
بخش حماس که
برای آزادی
سرزمیناش از
دست
اشغالگران
صهیونیسم
مبارزه میکند
و مبارزهاش
ماهیت
ضداستعماری و
مترقی دارد را
بیش از رژیم
ارتجاعی
اسرائیل
آماج
حمله قرار داده
و روح تبلیغات
آنها چنان بود
و هست که گویا
در این درگیری
خونین حق با
صهیونیسم است
و نه با حماس.
زیرا حماس
ارتجاعی و
خطرناکتر از
صهیونیسم
بوده و میان
بد و بدتر
باید بد را
انتخاب کرد.
آنها آرزوی
پیروزی
صهیونیسم بر
حماس را داشته
و هنوز هم
دارند و در
این زمینه به
شدت فعالند.
ایرانیان
با وجدان در
تمام تظاهرات
اعتراضی شاهد
بودند که این
ایرانیان بیوجدان
در آنها حضور
ندارند و
انبان
تبلیغاتی «حقوق
بشری، حقوق
زنان، آزادی،
زندگی» و... را فقط
برای مبارزه
با رژیم
جمهوری
اسلامی و نه
جمهوری
سرمایهداری
اسلامی به کول
میکشند تا در
مناسبتهای
گوناگون نظیر
دادن جایزه
نمایشی و
مسخره نوبل به
نماینده ناتو
در ایران به
نام خانم نرگس
محمدی از آن
استفاده کنند.
این ایرانیان
بیوجدان
شعارهای
معینی را
تبلیغ میکنند
از جمله این
که رژیم
جمهوری
اسلامی را مرتب
با طالبان در
افغانستان و
یا با حماس در
فلسطین
مقایسه کرده و
میخواهند از
یک جانب تمام
نفرت مردم
ایران از رژیم
حاکم در ایران
را به حاکمان
افغانستان و
مبارزان
فلسطینی تسری
دهند و از
جانب دیگر
لشگر کشی
امپریالیسم و
صهیونیسم بر
ضد طالبان در
افغانستان و
حماس در
فلسطین را
موجه جلوه
داده و آرزوی
تجاوز
«آزادیبخش»
آمریکا و ناتو
به ایران را
در میان مردم
القاء نموده و
یا آنها را در
مقابل این
تجاوز از نظر
روحی و روانی
خلع سلاح
نمایند. این
سیاست
صهیونیستی از
چند دهه با
گامهای کوچک
و حساب شده به
پیش برده میشود.
نفی تاریخ و
هویت ایرانی،
نفی همه
دستآوردهای ورزشی،
هنری، علمی،
فنی، نفی
تمامیت ارضی و
تبلیغ تجزیهطلبی
به ویژه در
کردستان،
بلوچستان تحت
عنوان پوچ
«چشم و چراغ
ایران» و... تنها
بخشی از این
سیاست
راهبردی
صهیونیسم و
امپریالیسم و
محصولات اطاقهای
فکری آنهاست.
مردم
عزیز ایران
باید نقش این
خرابکاران و
ستون پنجمهای
تبلیغاتی
دشمنان ایران
را بشناسند و
مرز خویش را
در مبارزه با
این جریانات
ناسالم در مبارزه
سرسختانه با
رژیم جمهوری سرمایهداری
اسلامی به
روشنی بیان
دارند. مبارزه
مردم ایران
باید با هدف
سربلندی،
توانائی و
استقلال
ایران، حفظ تمامیت
ارضی و وحدت
ایران،
احترام به
حقوق مردم
ایران، در
خدمت حسن همجواری
با همسایگان
ایران بر اساس
احترام به منافع
متقابل و
احترام به
امنیت متقابل
باشد. هر کس
مخالف رژیم
جمهوری
اسلامی بود و
خواست سرنگونی
این رژیم را
به صورت مجزا
از مضمون این
سرنگونی طرح
کرد و آینده
ایران را از
حال آن جدا
نموده و بدتر
از همه با
شعار «مرگ بر
خامنهای» و
نه سرنگونی
تمامیت
حاکمیت
جمهوری اسلامی
به میدان آمد،
الزاما از
میهن ما ایران
حمایت نمیکند
و دلش برای
سرنوشت مردم
کشور ما نمیسوزد
بلکه دلش برای
آمریکا و
اسرائیل میتپد
که تنها با
تغییر در راس
رژیم و تکیه
بر اصلاحطلبان،
بدون «آشوب و
خونریزی» و
توسل به قهر
غیرقابل
کنترل، کل
نظام را به
مصداق «هلو
بیا برو توی
گلو» غلفتی به
چنگ آورند.
طبیعتا
این دشمنان
ایران در
مجموع خود ضد
دستآوردهای
انقلاب 1357
ایران هستند و
میخواهند
کشور ما را به
عقب برده و
همان شرایط
استعماری قبل
از انقلاب را
به ایران
تحمیل کنند.
واعظان آنها
نظیر
زیباکلامها،
موسی غنینژادها
و... از هم اکنون
فعالند و برای
این تغییر
زمینه سازی
فکری میکنند.
ما در
بخش نخست این
مقاله در مورد
نقش این ستون
پنجم
ایرانیان بیوجدان
صهیونیست در
داخل و خارج
ایران صحبت
کردیم ولی
نادرست است
اگر ریشه تمام
بیتفاوتی
مردم ایران را
نسبت به این
همه جنایتی که
در فلسطین
اشغالی اتفاق
میافتد را در
موفقیت
تبلیغاتی
ستون پنجم
اسرائیل و
آمریکا در
ایران و
بلندگوهای
تبلیغاتی آنها
جستجو کنیم.
این نگاهِ یک
طرفه نقش
ناسالم
جمهوری اسلامی
را به ویژه در
بدو انقلاب که
گویا به اشغال
کشور ایران
دست زدهاند
در پرده میگیرد.
این که
جامعه ایران
از همان بدو
انقلاب به سوی
دو قطبی شدن
رفت، حاصل
سیاست جمهوری
اسلامی بود که
مردم ایران و
یا اکثریت
مردم این
سرزمین
تاریخی را
شهروند
ایرانی و مالک
این آب و خاک
به حساب
نیآورده و
تصور میکرد
که تا کنون
آنها بر سر
کار بوده و از
مزایا و منافع
این کشور
برخوردار میشدند
و از این به
بعد ما صاحب و
مالک این کشور
بوده و سهم
خویش را از
این غنایم میخواهیم.
آنها به عنوان
«فاتح و
اشغالگر» بر
مسند قدرت
نشستند و نه به
عنوان
پاسداران
ایران. آنها
مردم ایران را
به خودی و
غیرخودی
تقسیم کردند و
به خودیها
تمام
اختیارات
تجاوز، اعمال
نفوذ، غارت غنایم
و... را دادند.
نباید فراموش
کرد که این
خودیها
روزانه در
کودکستانها
ظاهر شده و با
روشهای قرون
وسطائیِ
تفتیش عقاید
از کودکان در
مورد مناسبات
خانوادگی
آنها استنطاق
میکردند.
نظیر: آیا
اعضاء
خانوادهات
قبل از طلوع
آفتاب از خواب
پا میشوند و
نماز میخوانند؟
آیا پدرت شبها
مهمان دارد و
نوشابه سفید
رنگ مینوشد؟
آیا در ماه
رمضان ظهر در
خانه نهار صرف
میکنید؟ و...
این
وضعیت در
مدارس به آنجا
منجر شده بود
که مردم ایران
با دروغ زندگی
کنند. حتی در
درون خانواده
دروغ و
ریاکاری حاکم
شود. و این
تاثیرات منفی
سیاست «خودی»ها
توانست در عمق
ارزشها و
معنویت مردم
ایران خدشه
وارد نماید و
آنها را به
دوری از
حاکمیت و ارزشهای
بیگانهی
برآمده از
آنها بکشاند.
آقای
عبدالمجید
معادیخواه را
شاید امروز کمتر
کسی به خاطر
آورد. در
جستجوگر فضای
مجازی نیز جز
جعل تاریخ
زندگی ایشان و
تمجید و ستایش
از این فرد
سند دیگری نمییابید.
وی پس از
انقلاب ۱۳۵۷،
به عنوان قاضی
شرع دادگاه
انقلاب و وزیر
فرهنگ و ارشاد
اسلامی در دوره دولت
اول میرحسین
موسوی (در سالهای
۱۳۶۱–۱۳۶۰)
فعالیت می
نمود و در
کنار همه جنایاتش
که زبانزد خاص
و عام بود،
پرونده تجاوز
وی به زنان و
به ویژه به
متهمان زن
متاهل و متعلق
به سردمداران
رژیم گذشته از
حد تخیل گذشته
بود، به طوری
که نظام خودیها
به توجیه آن
برآمد و زنان
به غنیمت
گرفته شده را
فاقد هرگونه
حقوق شهروندی
وانمود ساخت.
افتضاح این
کار به آنجا
رسید که
سرانجام این
آقا را در
دادگاه ویژه
روحانیت
محاکمه کرده و
به جای مجازات
اعدام برای
جرم زناکاری
تنها از وی
خلع لباس
نمودند. این
واقعه در ذهن
میلیونها
ایرانی ثبت
است. مردم
ایران در
حافظه تاریخی
و جمعی خود میدانند
که گرازهای
جمهوری
اسلامی در بدو
انقلاب به روی
دختران میهن
ما اسید میپاشیدند،
شطرنج،
فوتبال،
والیبال،
بسکتبال،
ورزش زنان به
طور کلی و... را
ممنوع کردند.
دستان مردان
آستین کوتاه
را رنگ مینمودند،
به زنان
غیرمحجبه
حملهور میشدند،
با ایجاد
پاسگاهها و
گشتهای مسلح
بین راه به
نام اجرای
شریعت اسلامی
بدون کوچکترین
مجوزی و تنها
متکی بر حمل
مسلسل،
خودروهای
شهروندان را
متوقف کرده و
کنترل میکردند
تا در آن
مشروبات
الکلی یافته و
دمار از
روزگار مالک
آن در آوردند.
شلاق زدن و
تحقیر مردم در
ملاء عام،
بازی کردن با
آبروی و حیثیت
آنها، و یا به
زندان
انداختن مردم
در دستور کار
این متشرعان
سیاهکار قرار
داشت. این
رژیمِ خودیها
به دزدان خودی
در غالب
بنیادهای
مذهبی غیر قابل
نظارت، تمام
امکانات غارت
را به عنوان باجدهی
برای حفظ تسلط
خود داده بود.
حق امام جای واژه
دزدی به کار
میرفت.
روحانیون و یا
هر کس لباس
روحانی به تن
داشت فعال
مایشاء بود و
کسی جرات
نداشت متعرض
اجحافات آنها شود.
شمشیر آخته
اسلام ناب
محمدی تحت
عنوان حکومت
اسلامی متکی
بر شریعت
اسلام سایه
شومش را بر
همه جا افکنده
بود. قانون
ارتجاعی قصاص
را که انسان
را با شتر
ارزشگذاری
میکرد در
دستگاه قضائی
ایران وارد
کرده و حقوق مدنی
انسانها را
ازبین بردند.
«دیه» که ماهیت
قتل را که امری
عمومی و محصول
دستآورد
بشریت بعد از
قرون وسطی
بوده است را
به امر خصوصی
بدل کردند و
خونخواهی و
انتقامجوئی
قرون وسطائی و
نماینده بربریت،
به نام شریعت
اسلامی به
اجراء گذارده
شد. قاتلانِ
غنیِ خودی، با
پول خونشوئی
میکردند و
هنوز هم میکنند.
ایرانیت
مذموم شناخته
شد، تاریخ
افتخارآمیز
ایران حذف شد.
ماهیت ایران
نه با هویت ملی
بلکه با هویت
اسلامی که فقط
به 1400 سال قبل
باز میگردید
توضیح داده
شد. کتب
دبستانی
تحریف و با روایت
دروغ
بازنویسی
شدند،
دانشگاه با
«انقلاب فرهنگی»
از یک محیط
علمی پاکسازی
گردید. علوم
انسانی تحریف
گشت و اسلامی
شد. علوم حق
نداشتند خلاف
شریعت اسلام
باشند و سخن
از فیزیک و
ریاضیات
اسلامی ورد
زبان شده
بود!؟؟ اینکه
تجاوز به
دختران باکره
در زندان و یا
تیرباران
کردن آنها، از
نظر اسلامی
مجاز شناخته
شود یا نه بحث
روز مطبوعات و
افشاءگری
آیتﷲ منتظری
گردید. تعزیر
به جای شکنجه
آمد و تقیه
یعنی دروغگوئی
و ریاکاری به
نام شریعت
اسلامی بر سر
هر کوی و برزن
حاکم شد.
اعدام
مخالفان در
ملاءعام با
آویختنشان از
منجنیق و
انتشار
تصاویرشان در
مطبوعات و
صفحه سیمای جمهوری
اسلامی، قتلهای
زنجیرهای،
ترورهای
مخالفان در
خارج از کشور،
قتل عام
زندانیان
سیاسی در سال
1367، اعدام چهرههای
برجسته
اپوزیسیون
نظیر
قهرمانانی
چون شکرﷲ
پاکنژاد و
سعید
سلطانپور، به
راه انداختن
ماشین توابسازی،
برقراری
شکنجههای
بربرمنشانه،
بیشکل،
معیوب و بی هویت
کردن انسانها
در زندان و
انتشار
تصاویر و
اقاریر
ساختگیشان،
تحت مدیریت
اسداﷲ
لاجوردی کریه
المنظر و
سفاک، دژخیم
زندان اوین در
سیمای جمهوری
اسلامی و پخش
روزانه آنها
برای ایجاد
رعب و وحشت،
ضبط اموال و
دارائی
مخالفان به
نام «طاغوتی»ها
به صورت
خودسرانه و بدون
اتکاء به
ضوابط و
قانون، توسل
به هر تبهکاری،
دشمنی با
غیرخودیهای
ایرانی تنها
با نیت تحکیم
سلطهی
متزلزلِ
روحانیتِ از
گور تاریخ
برخاستهی
قرون وسطائی و
آنهم عجین با
عطوفت و رأفت
اسلامی که همه
«خودی»ها را از
مجازات در
امان میگذاشت
و تا امروز هم
میگذارد و
قادر نیست
آنها را ریشه
کن نماید، بحث
روز وشب مردم
ایران شده بود
که با کنایه و
نفرت در همه
جا از آن یاد
میکردند.
جمهوری
اسلامی در این
«هنرنمائی»
خود موفق به
ایجاد گسل
فاحشی در
اجتماع و
جامعه ایرانی
شد که هنوز هم
نه تنها از
نظر فرهنگی،
روانی،
تاریخی و معنوی
وجود دارد و
عمق مییابد،
بلکه با منافع
طبقاتی
حاکمیت
جمهوری اسلامی
که بیتوجهی و
دشمنی آشکار
خود را به
اعتصابات،
مطالبات
عادلانه
کارگری،
اعتراضات
فرهنگیان، بازنشستگان
و محرومان
جامعه نشان میدهد،
گره خورده و
تکمیل شده
است. تجاوز به
روح ایرانی با
تسلیح نئولیبرالیسم
سرمایهداری
بر ضد اکثریت
جامعه ایران
بر پرچم این
حاکمیت حک شده
است. سیل
مخالفان تنها
شامل قربانیان
معنوی و
ایراندوست
نیست بلکه
فرودستترین
مردم،
زحمتکشان
جامعه را نیز
در برمیگیرد
که معجونی
غیرقابل
کنترل و
انفجارزاست. این
بود که نفرت
از اسلام ناب
محمدی و شریعت
اسلامی که به
عنوان اسلام
ناب و واقعی
عرضه میشد در
دل و ایمان
مردم و یا
اکثریت عظیم
آنها ریشه
دوانید. حتی
مذهبیون
معتدل به صدا
درآمدند و
نماز و روزه
خود را به
کنار گذارده و
بیان کردند که
نمیدانستند
که اسلام
واقعی دینی تا
این حد ارتجاعی
و خونخوار
بوده و از
انسانیت و
انسانها و
حقوق آنها
نفرت دارد.
موسیقی حرام
اعلام شد،
زنان حق آواز
خواندن تا به
امروز ندارند.
روح شادی و
تاریخ موسیقی
ایران سرکوب
گردید. هنر و
سینما به زیر
تیغ سانسور
رفت، حق زنان
در ایفای نقش
در اکران سلب
گردید. در
واقع نیمی از
جمعیت ایران
جذامی اعلام
شدند! این بود
محصول اجرای
شریعت اسلامی
و اسلام ناب
محمدی. اجرای
برنامه های
تبلیغاتی
تهوع آور برای
مسلمان کردن
به زور مردم،
اشغال
مسندهای
رسانهای
برای انجام
تبلیغاتی
یکسان، خسته
کننده و تکراری
مذهبی با فشار
مراجع
گوناگون و یا
باندهای
متفاوت دینی
برای استحمار
مردم و... میشود
این سیاهه را
ادامه داد که
پایانی بر آن
متصور نیست.
البته
مبارزه مردم
ایران و به
ویژه زنان،
رژیم ارتجاعی
مذهبی را در
بسیاری از
زمینهها به
عقبنشینی
واداشت. در
بسیاری از
زمینهها آن
برآمدهای
قرون وسطائی
گذشته نه وجود
دارد و نه
خریداری و در
عمل قدرتش در
مقابل عزم
پایدار و مصمم
مردم ایران و
نیروی توانمند
تمدن تاریخی و
سنتهای
انقلابی
ایرانیان
درهم شکست. از
آن گذشته فرزندان
همین متشرعان
مذهبی به
تحصیلات عالی
دست یافتند و
خود به
مخالفان برخی
روایتهای
دینی سنتی
خانوادگی بدل
شدند که
مجازات آنها
برای نظام به
راحتی مقدور
نبود. بسیاری
از این عقبنشینیها
به رژیم تحمیل
شد و اگر
استمرار این
مبارزه قطع
شود از جمله
مبارزه برای
رفع پوشش
اجباری، خطر
بازگشت جولان
شریعت اسلامی
و متشرعان برآمده
از گورستان
تاریخ منتفی
نیست. امروز
طبیعتا با رشد
مبارزه
طبقاتی
روحانیت نیز
مانند آغاز
انقلاب یکدست
و یکسان نیست
و بر اساس منافع
طبقاتی به
صفبندیهای
نوین رسیده
است که
تاثیراتش را
در این عقبنشینیها
میگذارد. ولی
نفرت مردم از
شریعت ناب
اسلامی و وحشت
و هراسشان از
حکومت اسلامی
که برای آنها
حکم کابوس را
دارد با آن
ترازنامه
برشمرده،
شامل همه گروههای
مذهبی میشد و
میشود و به
این یا آن
جناح با نام
افراطی یا
محافظهکار،
پایداری یا
اصلاحطلب،
باند
رفسنجانی و یا
سایر باندها
محدود نمیگردد.
هنوز این
تبهکاریها،
خودسریها،
تفرقهافکنی
اجتماعی و... در
حافظه تاریخی
مردم ایران که
تحقیر شده،
هویتشان نفی
گردیده،
تاریخشان
تحریف شده،
حقوقشان
پایمال
گردیده، مورد
ظلم و ستم و
برخورد ناعادلانه
قرار گرفته و
احساسات ملی،
روحی، روانی و
انسانی آنها
جریحهدار
شده است ثبت
گردیده و زنده
است. این عامل
مهم فرهنگی و
روانی که روح
و روان
اجتماعی
جامعه ایرانی
را لگدکوب
کرده و جامعهای
متشنج،
ناراضی،
معترض و
انفجاری به جا
گذارده است از
نظر مردم
ایران محصول
دین، روحانیت
و شریعت
اسلامی است که
البته چندان
هم بی ربط
نیست. حتی اگر
تبلیغات و
دروغهائی را
که به رژیم
نسبت میدهند
به عنوان نقاط
منفی از
کارنامه این
نظام کاهش
دهیم باز هم
چهره تمیزی از
آنها باقی نمیماند.
ضدانقلاب
و ستون پنجم
اسرائیل در
ایران اتفاقا
بر این ارثیه
به جا مانده،
بر این نفرت،
کابوس، هراس و
وحشت عمومی
تکیه میکند
که ریشههای
چهل ساله در
ایران دارد.
امروز اسلام
ناب محمدی و
شریعت اسلامی
و حکومت
اسلامی حکم همان
لولوخورخورهای
را بازی میکند
که مادران
برای ترساندن
کودکان خود
برای تربیتشان
به آن اشاره
میکردند.
مردم ایران در
اکثریت خود از
این لولوخورخوره
حاکم دل خوشی
ندارند و لذا
هر جا صحبت از
روی کار آمدن
یک حکومت اسلامی
میشود فورا
تمام این
خاطرههای
تاریخی زنده
شده و چون
سیلی به مخیله
مردم هجوم میآورند
و منجر به
واکنش منفی،
داوری
ناسنجیده آنها
نسبت به
رویدادهای
نادیده و حتی
ناشنیده میگردد.
مردم ایران
روایت
اسلامگرائی
وهابیستها،
سلفیستها،
داعش و... را
دیدهاند و از
حضور آنها در
زندگی خصوصی و
اجتماعی خویش
بیمناکند و
آرزوی نابودی
و مرگ آنها را
دارند. وقتی
حماس به عنوان
اخوان
المسلمین،
اسلامگرا
معرفی میشود
که خواهان
اجرای شریعت
اسلامی است،
در میان
اکثریتی از
مردم ایران
چهره زشت همین
روحانیت
متشرع در
اوایل انقلاب
ایران متجلی
میشود که میخواستند
با زور، مردم
را به بهشت
برین ببرند. فراموش
نکنیم خلخالی
دسته دسته
جوانان میهن ما
را بدون
محاکمه و
ابلاغ حکم
دادگاه،
خودسرانه
تیرباران میکرد
و مدعی بود بیگناهان
به بهشت میروند
و گناهکاران
به سزای اعمال
خود رسیدهاند.
برخورد مردم
ایران به
مسئله فلسطین
را باید از
این منظر نیز
نگریست زیرا
آنها بر این
باورند که پیروزی
حماس وضع مردم
فلسطین را
بهبود
نبخشیده و حتی
شاید برخی از
حقوقی که حقوق
خصوصی مردم فلسطین
است را نیز به
زیر پا
بگذارد. این
است که آنها
ناخواسته، به
فرمان ضمیر
ناخودآگاه
خویش سکوت
اختیار میکنند
و حمایت از
حماس را بدون
تامل، حمایت
از رژیم
جمهوری
اسلامی و
کارنامه سیاه
جنایات و دزدی
آنها میدانند.
اشتباه
این عده در
این است که
خود قربانی
تبلیغات
صهیونیسم
بوده و نه از
منشور حماس
خبر دارند و
نه از سیاستهای
وی مطلعند و
گوش خود را
داوطلبانه در
اختیار
تلویزیون
«اسرائیل
انترنشنال»
قرار دادهاند.
درست است که
حماس یک
سازمان
اسلامی است، ولی
برای آزادی
فلسطین
مبارزه میکند
و میخواهد
نیروهای
متجاوز و
اشغالگر را که
هیچ حقوقی
برای مردم
فلسطین قایل
نبوده و همه
آنها را
حیوانی دوپا
تلقی میکنند
از این سرزمین
ابا اجادی خود
بیرون کرده تا
مسلمانان،
مسیحیان و
یهودیان بومی
این سرزمین
بتوانند به
صورت
دموکراتیک در
کنار هم زندگی
مسالمتآمیز
کنند. این حق
آنهاست. سیاست
ارتجاعی صهیونیستی
و ضدبشری که
تلاش دارد
مسلمانان را
از این حق
طبیعی، تنها
به جرم مسلمان
بودن محروم
کند یک سیاست
ضدبشری و ارتجاعی
است و به آنجا
منتهی میشود
که بشریت
استعمار
بریتانیا و
فرانسه در مصر،
سودان،
سومالی،
الجزایر،
تونس، لیبی و... را
توجیه و
مبارزه
آزادیبخش
آنها به رهبری
سرکردگان
مسلمان و جنبش
مسلمانان این
کشورها بر ضد
استعمار کهن
را محکوم
نماید. در
حالی که راه
پیشرفت مردم
فلسطین و
سعادت آنها
ادامه اشغال
نیست، بلکه
کسب آزادی
سیاسی و
مبارزه برای
دموکراسی و
تداوم آن است.
یک انسان
شرافتمند و با
وجدان از
مبارزه مردم
فلسطین به
رهبری سازمان
اسلامی
مقاومت حماس
مستقل از
کابوس جمهوری
اسلامی به
دفاع برمیخیزد
زیرا این دفاع
نه تنها
انسانی است
بلکه راه حل
سعادت و رفاه
مردم فلسطین
نیز بوده و مغایر
دروغهائی
است که
هواداران
اسرائیل در
ایران تبلیغ
میکنند. سکوت
در مقابل
جنایات
ضدبشری
نژادپرستان
بیتفاوتی
و بیطرفی
نیست، هر دو
طرف را ارتجاعی
خواندن و در
کنار
صهیونیسم
قرار گرفتن حمایت
آشکار از نسلکشی
و جنایات
هولناک در غزه
است. این رویه
و رفتار از
سقوط اخلاقی
به عمق بیوجدانی
پرده بر میدارد.
فریب
ایرانیان
خودفروخته
اسلامستیز و
ایران فروش را
نخوریم که در
این اواخر پس
از جنایات
اسرائیل در
نوار غزه
مامور شدهاند
برای ایرانیها
تورهای
بازدیدی
رایگان از
بازداشتگاههای
یهودیان در
زمان نازی با
کمکهای مالی
اسرائیل و
دولت آلمان
ترتیب دهند تا
نظر هموطنان
ایرانی را از
درجه جنایات
اسرائیل و
تصاویر این
نسل و کودککشی
در نوار غزه
منحرف کنند و
در واقع
توجیهی برای
حق بقاء
اسرائیل
صهیونیستی و حقانیت
بربرمنشی
آنها
بیآفرینند.
فریب آنها را
نخوریم که با
تبلیغات خود
بر ضد حماس و
فلسطینیها،
زشتی
سربازگیری و
خبرچینی برای
صهیونیستها
را در میان
ایرانیان
خنثی میکنند
و جاسوس پرورش
میدهند. به
ایران بنگرید
و ببینید این
دستگاه ستون
پنجم،
خبرچین،
تروریستپرور
و خرابکار
چگونه عمل مینماید.
دیروز مدافع
«زن، زندگی،
آزادی» و امروز
حامی کودککشی،
مادر کشی و
نسلکشی.
نقل
ازتوفان
شماره ۲۸۷ارگان
مرکزی حزب کارایران
بهمن ماه۱۴۰۲
وبلاگ
توفان قاسمی
http://rahetoufan67.blogspot.se/
http://kanonezi.blogspot.se/
http://toufan.org/nashrie_tofan%20archive.htm
https://twitter.com/toufanhezbkar
https://www.facebook.com/hezbekar.toufan.3/
https://www.facebook.com/pli.toufan?fref=ts
توفان
درشبکه تلگرام