رجحان فرد براجتماع

 

در میان گفتمان فراگیر نئولیبرال‌ها در جهان، شما با این منطق روبرو هستید که خداوند فرد را آفریده، به وی حق حیات و خرد داده، برای حفظ فرد که اشرف مخلوقات است، ابزار معیشت خلق نموده و این حق حیات فرد و معیشت، مبتنی بر مالکیت خصوصی است تا فرد مخلوق بتواند بقاء یابد. یعنی جهان بر اساس فردیت و مالکیت خصوصی شکل گرفته است و این حقی طبیعی و مخلوق است. البته آن نئولیبرال‌هائی که شرم دارند در قرن بیست و یکم، در قرن فن‌آوری‌ها و پیشرفت‌های عظیم علمی، در قرنی که از انفجار نخستین کائنات، و بر اساس فرضیات جدید حتی از وجود میلیاردها دنیای موازی با انفجارهای نخستین سخن می‌رود، از مرکزیت کره زمین در کائنات و افسانه هفت روز خلقت و از روز مبداء و تاریخ آفرینش حضرت آدم و حوا در دانشگاه‌ها و یا همآیش‌ها صحبت کنند، در اساس نظریاتشان با این نئولیبرال‌ها عابد و متقی فرقی ندارد و به همان اصول حق حیات فرد و مالکیت خصوصی متکی هستند. در آثار این نظریه پردازان واژه اندوویدوآلیسم «Individualism» برای بیان نظریاتشان به کار گرفته می‌شود.

اندوویدوآلیسم که در زبان فارسی به اصالت فرد، فردیّت، فردگرائی، منش ‌رفتاری برگردانده شده است، محصول مبارزه میلیون‌ها انسان در شرایط ماقبل سرمایه‌داری با ستمگران، برده‌داران و به ویژه در دوران فئودالیسم است. کلیسای کاتولیک که دوران تفتیش عقاید را بر جوامع غرب حاکم گردانده بود مانند همه ادیان دیگر از جمله اسلام برای انسان‌ها حقوقی قایل نبود، انسان‌ها را ذاتا موجودات منحرف، خاطی، آلوده و مخرب ارزیابی می‌کرد که باید توسط رسولان خدا که راه درست را برای رستگاری آنها نشان داده و مرقوم نموده‌اند هدایت شوند. اسقف‌ها و کائنان، موبدان، آیت‌ﷲ‌ها، مفتی‌ها، ملاها، خاخام‌ها و... چوپانانند که باید مشتی گوسفند زبان نفهم را رهبری نمایند. مخلوقات آدم و حوا دارای حقوقی نیستند و تنها مکلفند، و در دوران حیات خود موظفند این تکالیف را به انجام برسانند. حق از آن خداوند است و تنها وی است که مجاز به اعمال و تفسیر آن است.

به این جهت در دوران ماقبل سرمایه‌داری و مشخصا فئودالیسم که کلیسا فعال مایشاء بود، عموم دارای حقوقی نبودند و باید تابع تقدیر خود می‌شدند که این تقدیر را خدا تعیین کرده بود. در دوران روشنگری که آغاز تغییرات روبنائی به موازات پیدایش طبقه انقلابی بورژوازی در اروپاست، دامنه مبارزه بر ضد کلیسا برای کسب حقوق انسانی، برای آن که حق از آسمان به زمین آید و در اختیار عوام‌الناس قرار بگیرد، افزایش پیدا کرد. مالکان ارضی و ارباب‌ها همراه با ادیان، حقوقی برای انسان‌ها جز خدمت به اربابان به رسمیت نمی‌شناختند، قانونی در کار نبود و همه قوانین را بر اساس منافع اربابان و کلیسا تعیین می‌کردند. بورژوازی و پرولتاریای جوان با تغییرات زیربنائی جامعه پرچم تحولات روبنائی را به دست گرفته با خواست آزادی، برابری و برادری به میدان آمد و برای فرد به عنوان انسان حقوقی قایل گردید که تا آن زمان طرحش گناه کبیره محسوب می‌شد و مجازاتش سوزاندن بود. در آغاز پیدایش جامعه مدنی هنوز فردگرایی به معنای تاکید بر ارزش و کرامت فردی انسان، به عنوان نظری بشردوستانه، تقاضائی برای رهایی انسان از غل و زنجیر فئودالیسم و خواستی مملو از معنویت و شکوفائی اخلاقی برای شخصیت افراد فهمیده می‌گردید که ایدئولوژی بورژوازی جوان محسوب می‌شد. فرد انسان در مرکز تحول جهان قرار می‌گرفت زیرا تا به آن روز توسط طبقات حاکمه سرکوب شده و فاقد هرگونه حقوق و شخصیتی بود. در این زمان اقتدار و خودکامگیِ دین درهم شکست و انسان‌ها به حقوقی دست یافتند که برای پیشرفت و تحول بعدی جامعه لازم بود. به این جهت از نظر مارکسیسم- لنینیسم برخورد به مفهوم اندوویدوآلیسم، فردیّت، فردگرائی، منش رفتاری یک برخورد تاریخی است. فردگرائی بار تاریخی دارد و در دوره‌ای از تاریخ بشریت نقش مترقی و مثبتی در قبال بی‌حقی و تاریک‌اندیشیِ دوران تسلط تفتیش عقاید و تحمیل اراده دین به مردم ایفاء کرده است. ولی همین فردگرائی در دوران سرمایه‌داری نقش تاریخی و مضمون مترقی خود را از دست داده به ابزاری برای توقف پیشرفت و سلاح‌های نظری و ایدئولوژیک برای سرکوب طبقات فرودست جامعه بدل شده است و دیگر آن نقش تاریخی مترقی خود را ایفاء نمی‌کند. نباید این دو مرحله تاریخی را درهم آمیخت و به اشتباه گرفت.

فردگرائی یک برداشت تئوریک است که فرد انسان را با تمام حقوق، علائق و نیازهای فردیش در مقابل منافع اجتماع به عنوان مفهومی برتر و با ارزش‌تر تعریف می‌کند. نظریه پرداز فردگرا با این درک از مفهوم فردگرائی بر آن است که جامعه محصول جمع عددی افراد بوده و بر این مبنا در ارزش‌گذاری اجتماعی باید نقش فرد را برتر از نقش جامعه به حساب آوریم زیرا خدا اول فرد را آفریده، به وی حق حیات داده، ابزار معیشت برایش تهیه کرده و این فرد است که با ایجاد مالکیت خصوصی بر وسایل تولید توانسته برای بقاء بشریت مسئولیت به عهده بگیرد.

کارل مارکس در بررسی‌های علمی خود در پاسخ به همه این عقب‌ماندگان تاریخ که مسئله فردگرائی را مجرد و غیرتاریخی بیان می‌کنند، اشاره دارد که با توسعه سرمایه‌داریِ مترقی، از طریق حاکمیت مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، استثمار سرمایه‌داری، اعمال ظلم و ستم و سرانجام استحاله‌ی «کرامت شخصی در ارزش مبادله»، این آرمان به طور فزاینده‌ای در تقابل با واقعیت حقیقی  قرار گرفت. کرامت انسانی به کالا و ارزش مبادله بدل شد. آنوقت فردگرائی به نحو روزافزونی به بیان توجیه‌گرانه بهره‌کشی و ستم سرمایه‌دارانه، تلاش برای کسب سود و رقابت، به توجیه تضاد آشتی‌ناپذیر فردیت نسبت به جامعه مدنی و نبرد همه افراد بر ضد همه افراد بدل شد.

خودپرستی بی‌رحمانه و بی‌بند و بار، تلاش بی‌حد و حصر برای ثروتمند شدن به ویژه نزدیکان به طبقه حاکمه، بهره‌برداری از تمام آن چیزهای منفعت‌زائی که بیان تلاش برای کسب سود حداکثر است، فروش تمام مناسبات انسانی، در نظر گرفتن سایر انسان‌ها به عنوان تنها افرادی که کالائی برای استفاده «من» هستند، ارزش گذاری افراد بر اساس درجه سوددهی آنها، بیگانگی متقابل، بی‌تفاوتی انسان‌ها به عنوان افراد انتزاعی در برابر هم، سقوط اخلاقی، رشد جنایات و تبدیل انسان‌ها به گرگ یکدیگر، همه و همه، مظاهر مدرن بروز فردیت بورژوائی در جامعه ما هستند. این است هویت امروز اندوویدوآلیسم.

بر اساس ایدئولوژی بورژوائی لیبرالی که در آغاز خود نقش تاریخی مترقی‌ای در مقابل تولیدهای ما قبل سرمایه‌داری ایفاء کرد، مفهوم اجتماع برآیند جمع مکانیکی افراد مجرد است که تغییرش تنها مبتنی بر تغییر روش افراد یک جامعه در مجموع خواهد بود. با این منطق فرد از جامعه جدا شده، انسان مجرد بر راس جامعه‌ی مشخص قرار گرفته و نقش مُرجح را ایفاء می‌کند. ایدئولوژی بورژوازی به ویژه در دوران امپریالیسم و تهاجم جهانی نئولیبرالیسم نقش فرد را در مقابل جمع عمده کرده و در عمل بر ضد همکاری و سازماندهی زحمتکشان به میدان می‌آید. نئولیبرالیسم مدعی دفاع از حقوق افراد حاضر نیست از حقوق افراد کارگر دفاع کند. مبارزه با حضور و وجود اتحادیه‌های کارگری مستقل از مشخصات ایدئولوژی فردگرائی نئولیبرالی است.

نظریه‌پردازان فردگرائی، فرد را در مقابل اجتماع قرار داده و تصمیمات منطقی اجتماع برای محدودیت حقوق نامتناهی فردِ خودشان را خودکامگی و استبداد اجتماع، تفکر دستوری، اقتدارگرائی و نظایر آنها جا می‌زنند. این نظریه، جامعه را به «برگزیدگان» که از حقوق جاودانی، طبیعی برخوردارند و اجتماعِ پست و حقیر که می‌خواهد انتقام بی‌مسئولیتی، کاهلی، بی‌مصرفی خویش را از صاحبانِ ارثیِ امتیاز و دارای نژادبرتر به عنوان آقازاده‌ها بگیرد، تقسیم می‌کنند. شوربختانه در این نوع تبلیغات به عنوان نمونه در مورد خاص ایران، تصمیمات حکومتی برای دخالت‌های ناروا در زندگی خصوصی مردم، تعیین هنجارهای زندگی با درک دینی برای مردم از بالا، دستورات تاریک‌اندیشانه امر به معروف و نهی از مُنکر، حجاب اجباری ارتجاعی، حرام خوانی شرکت زنان در ورزشگاه‌ها، مخالفت با حضور دختر و پسر،  دست در دست و شانه به شانه در مجامع عمومی که جز بدیهی‌ترین حقوق انسانی است که بشریت آنها را از حلقوم اربابان دین در انقلاب کبیر فرانسه و در عصر روشنگری بیرون کشیده است، به یاری این تبلیغات ارتجاعی آمده و مرز میان حقوق فردی و منافع اجتماعی مخدوش می‌شود. ما کمونیست‌ها حامی حقوق فردی انسان‌ها که خود محصول مبارزه بشریت بر ضد تفکر دینی، و شیوه‌های تولیدی ماقبل سرمایه‌داری است می‌باشیم، ولی رابطه فرد با جمع، فردگرائی و اجتماع را یک رابطه تاریخی و دیالکتیکی می‌دانیم که باید در عین احترام به حقوق قضائی فرد، توجه به مصونیت، حقوق دموکراتیک، ارائه میدان برای رشد ابتکارات و شکوفائی استعدادهای فردی، احترام به استقلال نظر وی، برخورد منطقی و همراه با تسامح با اشتباه فرد، توجه به روش تربیتی و آموزشی برای پرهیز از تنش، همواره از منظر منافع جمع به آن برخورد کرد. مارکسیسم شرط ترقی و پیشرفت فرد در اجتماع را مشروط به ترقی اجتماع می‌کند که فرد باید در این عرصه به پیشرفت دست یابد. کمونیست‌ها برای ارتقاء فرهنگ، تربیت و آموزش به سیاست تحصیل رایگان عمومی متوسل می‌گردند زیرا ارتقاء سطح جمع به ارتقاء سطح فرد نیز منجر می‌گردد ولی بر خلاف نئولیبرال‌ها فرهنگ خصوصی و خصوصی‌سازی فرهنگی را برای فرزندان اغنیا جایگزین آموزش رایگان عمومی نمی‌کنند. دوران این تفکر خودکامه به پایان رسیده است. زمانی که فرد به دنیا می‌آید در یک دنیای پیش‌یافته و نه تخیلی و انتزاعی وارد می‌شود و در این دنیای پیش‌یافته که مملو از انسان است با فرهنگ این انسان‌ها رشد می‌کند. انسان‌های قبل از وی جهانی ساخته‌اند که وی بتواند در بطن آن رشد کند. وی در این جامعه زبان می‌آموزد، سنت و فرهنگ یادگرفته و تاریخ و هویت ملی‌اش را پیدا می‌کند. ثروت این جامعه نیز به وی و به همه تعلق دارد. وی دارای هموطن می‌شود و به این جهات ما با یک رابطه دیالکتیکی روبرو هستیم که در آن فرد باید از طریق جمع هویتش را تعریف کند، در عین دارا بودن حقوقی که جمع از آن حقوق برای همه آحاد جامعه حمایت می‌کند، باید وظایف و تعهداتش را نسبت به جامعه، خدمت به مردم نیز انجام دهد. در جامعه انسان برتر با حقوق ویژه وجود ندارد. تسلط فردیت بر جامعه همان خودکامگی است، همان دیکتاتوری «اندوویدوآلیسم» بوده و همان اعتقاد به افسانه آفرینش است که گویا با آفریدن فرد و حضرت آدم و حوا، وی را نسبت به جامعه، نسبت به سرنوشت میلیاردها مردم جهان، نسبت به سرنوشت توده‌ها ارجح دانسته است. این خدا نیست که وسایل معیشت تهیه می‌کند و سند مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را برای مالکِ ارثی تنظیم می‌نماید، این جامعه است که انواع شیوه تولید را آزمایش کرده، مناسبات تولیدی خلق کرده، علم را پیشرفت داده و به تولید که محصول نیروی کار زحمتکشان و جامعه است، بشریت را ثروت‌مند کرده است. پس جامعه بر فرد ارجحیت دارد و ثروت‌های تولید شده و یا طبیعی ثروت‌های فردی نیستند ثروت‌های جمعی هستند.

 

 

نقل ازتوفان شماره ۲۸۰ارگان مرکزی حزب کارایران تیر ماه ۱۴۰۲

www.toufan.org

وبلاگ توفان قاسمی

http://rahetoufan67.blogspot.se/

وبلاگ ظفرسرخ

http://kanonezi.blogspot.se/

http://toufan.org/ketabkane.htm

 سایت آرشیو نشریات توفان

 http://toufan.org/nashrie_tofan%20archive.htm

 توفان در توییتر

https://twitter.com/toufanhezbkar

توفان در فیسبوک

https://www.facebook.com/hezbekar.toufan.3/

 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی

https://www.facebook.com/pli.toufan?fref=ts

 توفان درشبکه تلگرام

https://telegram.me/totoufan