استالين
پرچم است ومجددا
بپا می خيزد(بخش
سوم)
رفیق
فریدون
منتقمی
رویزیونيست
ها در برخورد
به مسئله «کيش
شخصيت» کار
تحليل را به
ابتذال کامل
کشانده اند.
رویزیونيستها
برای نابودی
سوسياليسم از
نظریات رفيق
استالين آغاز
کردند و سيلی
از اتهامات
غير قابل
اثبات بر وی
جاری ساختند. افسانه
«کيش شخصيت»
استالين را
ساز کردند و
آن را از هر
گونه مفهوم
اجتماعی عاری
نمودند. آنها
از استالين بت
بزرگی ساختند
و در مقابلش،
به سجده
نشستند و آن
گاه بت خود
ساخته را در
هم شکستند و
به آن نام
مبارزه عليه
«کيش شخصيت»
نهادند. آن ها
چنين وانمود
ساختند که استالين
از قدرت عجيبی
برخوردار
بود، با گوشه
چشم و اشاره
انگشت مسائل
اجتماعی را حل
و فصل می کرد.
وی به نقش
توده ها ایمان
نداشت و با جدائی
از توده ها،
خویشتن را جای
آنها می نشاند
و همه چيز را
در «شخصيت» خود
خلاصه کرده و
بت استالين را
ساخته بود.
اینگونه
برخورد به
مسئله «کيش
شخصيت» که از
ذهن خرده
بورژوا برمی
خيزد و افسانه
آن نيز تنها
گوش خرده
بورژوا را می
نوازد، با
ارزیابی
کمونيستی سر
سوزنی قرابت
ندارد و خرده
بورژوا که همه
چيز را در قهرمانی
و قهرمانان و
در شخصيت خود،
در من خود جستجو
می کند و دنيا
را بر محور
شخصيت می
گرداند و
موجودیت فرد
را در مرکز
تحولات جهان
قرار می دهد،
باب طبع وی و
قابل قبول وی
می باشد.
رفيق
استالين می
گفت: «اگر هر
گامی که من در
راه اعتلای
طبقه کارگر و
تحکيم دولت
سوسياليستی این
طبقه برمی
دارم در آن
جهت نباشد که
وضع طبقه
کارگر را
تحکيم و بهبود
بخشد، در آن
صورت زندگی
خود را بيهوده
خواهم دانست».
رفيق
استالين تا دم
مرگ به این
گفته خویش
وفادار ماند.
همين وفاداری
به طبقه کارگر
و دفاع از
منافع وی است
که موجی از
کينه توزی و
دروغگوئی و
جعل سند و
هتاکی و دهن
دریده گی را
برانگيخته
است. ولی از
تجربه تاریخ
استالين است
که سربلند
بيرون می آید
و جهانی را به
نور خویش روشن
می کند.
استالين مظهر
مجسم لنينيسم
است و نفی
لنينيسم، نفی
کمونيسم خواهد
بود. این
حقيقت بزودی
در عرصه تشدید
تضاد و مبارزه
طبقاتی روشن
می شود.
رویزیونيست
ها می خواهند
علل بروز این
یا آن خصوصيت
استالين را از
ویژگی شرایط
تاریخی مشخص
جدا سازند و
آن را صرفاً
محصول «اراده
شخصی» و
«خصوصيات اخلاقی»
وی جلوه دهند
و تاریخ را بر
اساس «اراده
شخصی» افراد
توضيح دهند.
آن ها با
ارزیابی از «کيش
شخصيت»
استالين توسط
مشتی بی
شخصيت، در واقع
بریدن خویش را
از
ماتریاليسم
تاریخی به
معرض نمایش
گذاردند.
«کيش
شخصيت» محصول
اراده
استالين
نبود، محصول
بوروکراسی
بود.
بوروکراسی که
از دوران گذشته
به منزله
مصيبتی در
جامعه عقب
مانده روسيه
که در آن
سازمان
اجتماعی کار
تکامل نيافته
بود، به ارث
رسيده بود.
نمی توانست با
نزدیکی به
توده، با شرکت
دادن توده ها
در امور، در
اداره سازمان
کار، با
«بورکرات
کردن» همه
مردم،
بوروکراسی را
بزداید و لذا
با جدائی
ازتوده مردم
به «کيش شخصيت»
دامن زد. استالين که
مورد اعتماد
عميق توده هاى
مردم بود به
ایجاد «کيش
شخصيت» محتاج
نبود. بلشویک
هاى انقلابی
شوروی در اعلاميه
و برنامه خود
نوشتند: «کيش
شخصيت شيوه استالين
نيست بلکه،
برعکس شيوه
خود بوروکراسی
است که در
زمان استالين
نيز واقعيت
جامعه شوروی
را مسموم می
ساخت و پس از
استالين به
خفه کردن و
تعذیب هر چيز
زنده و هر چيز
فعال و هر چيز واقعاً
شوروی، مشغول
است. در واقع «کيش
شخصيت» که ما
از آن صحبت می
کنيم، تکرار
ساده (و تکرار
به عالی ترین
درجه) کيش
بوروکراسی است
که هر نماینده
آن در دفتر
خودش «شخصيتی»
بود. اپورتونيست
ها «کيش شخصيت»
را علت
بوروکراسی جلوه
می دهند و حال
آن که «کيش
شخصيت» معلول
بوروکراسی
است.
بوروکرات ها
بودند که عشق
خلق نسبت به
استالين را
پایمال
ساختند و به
این طریق که
آن را به صورت
تشریفات
مکانيکی در
آوردند و در
این کار بدون
حساب هاى
خودخواهانه
عمل نکردند
زیرا که این
امر به آن ها
امکان می داد
که بخواهند
نسبت به خود
آنها نيز چنين
روشی در پيش گرفته
شود».
لنين
خود در مقاله
«پنج ساله
انقلاب روس»
به ریشه هاى
پيدایش
بوروکراسی در
اتحاد شوروی و
زمينه بروز
انحرافات
بعدی اشاره می
کند: «چرا ما مرتکب
غلط کاری می
شویم؟ ــ و
ادامه می دهد
ــ این مسئله
قابل درک است:
نخست این که
ما کشوری عقب
مانده هستيم.
دوم این که
آموزش در کشور
ما به حداقل
است. سوم این که
ما از جائی
کمک نمی
گيریم. از طرف
هيچ کشور متمدنی
به ما کمک نمی
شود. بلکه
برعکس همه
آنها بر ضد ما
هستند. چهارم
این که ما به
علت دستگاه دولتی
خویش مرتکب
غلط کاری می
شویم. ما وارث
یک دستگاه
کهنه دولتی
هستيم و این
باعث مصيبت
ماست. دستگاه
دولتی غالباً
به ضرر ما کار
می کند. در ٩١٧
این طور شد: پس
از آن که ما
قدرت را در
دست گرفتيم،
دستگاه دولتی
به خرابکاری
عليه ما
پرداخت. ما
سخت ترسيدیم و
به آن ها
گفتيم: خواهش
می کنيم
دوباره نزد ما
برگردید و آن
وقت همه
بازگشتند و
این مصيبتی
برای ما بود.»
مصيبت
بود زیرا
کمونيست ها را
نيز مسخ می
کرد و مسخ
کمونيست ها با
کنترل توده اى
و گزینش مجدد
و بررسی توده
اى امکان پذیر
نبود و صدای
پای تهاجم
امپریاليستی
نيز از بيرون
به گوش می رسيد
و بر زمينه
عظيم عقب
ماندگی
فرهنگی، بوروکراسی
به دستگاهی
عظيم بدل می
شد که کمونيست
هاى زیادی را
در کام خود
فرو می برد و
فاسد می
گردانيد. لنين
و استالين خود
به این نقيصه
و خطر واقف
بودند. استالين
درباره خطر
بوروکراسی
گفت: اشاره من
به وجود عناصر
بوروکراتيک
در دولت،
اتحادیه هاى کارگری،
تعاونی ها و
سایر سازمان
ها می باشد.
اشاره به
عناصر
بوروکراتيکی
است که از ضعف
ها و اشتباهات
ما تغذیه کرده
مانند طاعون
از انتقاد و
کنترل توده ها
بيمناک بوده و
مانع گسترش
انتقاد از خود
و غلبه ما بر
ضعف ها و اشتباهاتمان
می گردند ما
نباید
بوروکراسی را در
صفوف خود
صرفاً (به
منزله یک امر
عادی و کاغذ
بازی ساده
بدانيم.
بوروکراسی
مظهر نفوذ
بورژوازی در
درون سازمان
هاى ما است. (جلد
پانزدهم
کليات آثار
استالين) و
آنگاه رفيق استالين
به ریشه
بوروکراسی
اشاره می کند
و راه غلبه بر
آن را نشان می
دهد. «تنها راه
مطمئن علاج
بوروکراسی،
بالا بردن سطح
فرهنگ کارگران
و دهقانان
است. لعن و
تقبيح
بوروکراسی در
دستگاه هاى
توليدی دشوار
نيست ... اما تا
زمانی که توده
هاى کارگر به
سطح معينی از
فرهنگ نرسيده
اند، سطحی که
بدانها علاقه
و توانائی کنترل
دستگاه هاى
دولتی را
بدهد.
بوروکراسی عليرغم
همه اقدامات
برای کنترل آن
به زندگی خود
هم چنان ادامه
خواهد داد …
چگونه
می توان به
بوروکراسی در
سازمان هاى اقتصادی
پایان داد؟
برای انجام
این کار فقط
یک راه وجود
دارد و آن
کنترل از
پائين است.
انتقاد از
بوروکراسی در
مؤسسات از
نواقص و
اشتباهات آن
ها به وسيله
توده هاى وسيع
مردم. (مجموعه
آثار جلد
یازدهم)
اما از
بين بردن
بوروکراسی
امری نبود که
به خواست ذهنی
استالين
مربوط باشد.
استالين در
شرایطی زمام
امور را بدست
داشت که
محدودیت هاى
عينی و شرایط
ویژه تاریخی
وی را در ميان
گرفته بود،
ارتقاء سطح
فرهنگی طبقه
کارگر به یک
باره مقدور
نبود. رشد حزب
در شرایط مخفی
دوران
استبداد
تزاری، شکل
گرفتن آن بر
اساس مرکزیت،
فقدان سنت هاى
دموکراتيک در
درون جامعه
عقب مانده
روسيه، زمينه
انحرافات
فراوانی را
ایجاد می کرد
و به فساد
کادرهای حزبی
یاری می
رسانيد.
استالين
محصول چنين
شرایطی بود و
در مقياس همين
بوروکراسی می
توانست با
بوروکراسی
مبارزه نماید.
جنگ جهانی دوم
و شهادت ده ها
هزار کمونيست
هاى صدیق و
وفادار
مسلماً به
قدرت گيری
بوروکراسی
کمک شایانی نمود.
توجه به این
واقعيات می
تواند ما را
که در ارزیابی
از نقش برجسته
استالين و
«کيش شخصيت» وی
و زمينه
اجتماعی بروز
چنين انحرافی
مدد کند.
رویزیونيست
ها و دشمنان
مارکسيسم
ميانه خوبی با
بررسی و پژوهش
علمی ندارند.
آن ها گرچه در کلام
از تقدم ماده
بر شعور سخن
می رانند و
این مستلزم آن
است که در
بررسي ها
همواره زمينه
مادی بروز
پدیده ها از
نظر تحول
تاریخی و حرکت
آن ها مد نظر
قرار گيرد ولی
در عمل ترجيح
می دهند
ذهنيگری را
پيشه کند و آنجا
که پای منافع
طبقاتی در
ميان است
افسانه سرائی
نمایند.
خروشچف یکی از
دشمنان
مارکسيسم لنينيسم
نخستين کسی
بود که برای
نابودی شوروی
مسئله حمله به
رفيق استالين
را در گزارش
محرمانه خویش
به کنگره
بيستم حزب
کمونيست شوروی
آغاز کرد. وی
می دانست که
زدن استالين
زدن
سوسياليسم
است.
حمله به
«کيش شخصيت»
استالين
حمله به
استالين
نخستين بار با
کودتای خروشچف
آغاز شد و در
گزارش
محرمانه وی در
کنگره بيستم
«حزب کمونيست
بلشویک» بيان
گردید،
گزارشی که
برای نخستين
بار توسط
سازمان «سيا»
در خارج از
شوروی منتشر
شد. این
ارتباط و تبانی
با
امپریاليست
آمریکا
بهترین گواه
خيانت به
سوسياليسم و
کودتا در حزب
کمونيست
بلشویک شوروی
بود. حمله به
استالين هنوز
هم به پایان نرسيده
است و هر بار
که روسيه با
مشکلات داخلی روبرو
می شود، لازم
می بيند که
اسلحه سحرآميز
مبارزه ضد
استالينی را
از آستين به
درآورد. کار
به جایی رسيده
است که هر
خيانتکاری اشتباهات
خویش را به
استالين
منتسب می کند.
در احزاب دست
راستی و
فاشيستی
جناحی در
مبارزه با
جناح رقيب و
برای بی
اعتبار کردن
وی، وی را به
توسل به
«روشهای
استالينيستی»
متهم می کند.
کسی نيست
بپرسد
«استالينيسم»
چه جایی در احزاب
فاشيستی دارد.
روشنفکران
خرده بورژوا بدون
اینکه
کوچکترین
اثری از آثار
ارزنده استالين
را خوانده
باشند، بدون
اینکه نظریات
استالين را
بدانند، بدون
اینکه از
ماهيت اختلافات
در درون حزب
کمونيست
بلشویک شوروی
آگاه باشند،
بدون آنکه
تاریخ اتحاد
جماهير شوروی را
بدانند، بدون
اینکه زحمت
تحقيق و بررسی
را به خود
داده باشند،
به اتکا شنيده
های زهرآگين و
دروغين که
باید آن را
«دانش درگوشی»
ناميد، از
روشهای
استالينيستی
که خودشان هم
نمی دانند
چيست به
انتقاد می
نشينند و به
تکرار
خزعبلات یکی
از «قربانيان
استالين» بنام
سولژنيتسين
فاشيست که از
گشتاپوی
هيتلر دفاع می
کرد و این امر
موجب اعتراض
نویسنده
معتبر آلمانی
هاینریش بول
شد مبادرت می
ورزند.
حال
ببينيم که این
حمله چگونه به
استالين شروع
شد و چرا
گزارش آن برای
نخستين بار از
نظر کمونيستها
پنهان مانده
بود، توسط
سازمان «سيا»
آمریکا منتشر
شد. تاریخچه
این حوادث و
اهميت آن بسيار
آموزنده است.
گزارش
محرمانه
خروشچف به
کنگره بيستم
خروشچف
در کنگره
بيستم با حمله
به «کيش شخصيت استالين»
با استفاده از
توصيه نامه
هاى لنين و
اظهارات
خصوصی کروپسکایا،
رفيق استالين
را مورد حمله
قرار داد و
چنين وانمود
کرد که وی
عليرغم خواست
لنين و حزب
بلشویک،
مقامات حزبی
را غصب کرده
بوده است.
خروشچف با
استناد به
اسناد غير
قابل رسيدگی،
سيلی از اتهام
نصيب دوران سی
ساله
دیکتاتوری
پرولتاریا
کرد، حال به
گوشه اى از
گزارش هاى نفرت
انگيز خروشچف
توجه کنيد:
(نقل از گزارش
محرمانه
خروشچف به
کنگره بيستم
حزب کمونيست
شوروی): «هدف
پيشنهاد
استالين پس از
کنگره نوزدهم حزب،
در مورد
انتخاب بيست و
پنج نفر به
عضویت هيآت
رئيسه (دفتر
سياسی) کميته
مرکزی آن بود
که همه اعضای
قدیمی سياسی
را اخراج کند و
افراد کم
تجربه اى را
که مطيع و گوش
به فرمان استالين
بودند،
جانشين آنان
گرداند. می
توان چنين
استنباط کرد
که این اقدام
استالين مقدمه
اى برای از
ميان برداشتن
و انهدام
اعضای قدیمی
دفتر سياسی
بوده است.»
و یا (از
همان گزارش):
«استالين به
همه کس مشکوک
بود. کار شبهه
و تردید او
بدان پایه
رسيد که گمان
داشت وروشيلوف،
جاسوس انگليس
است ...» و در جای
دیگر (از همان
گزارش): «رفيق
ایگنانف وزیر
سابق امنيت دولتی،
در این کنگره
به عنوان
نماینده حضور
دارد. استالين
به او دستور
اکيد داده و
گفته بود هر
گاه از پزشکان
اعتراف
نگيری، با قطع
سر، قد ت را
کوتاه تر
خواهم کرد.»
خروشچف
در اتهام زنی
به استالين در
همين جا بسنده
نکرد. وی در
گزارش
محرمانه خود
ادامه داد.( در
همان جا ):
«پرونده چنان
صورتی داشت که
کسی نمی
توانست
درباره جریان
بازپرسی و صحت
و سقم اعتراف
ها تحقيق کند ...
پس از مرگ استالين،
پرونده مذکور
را مورد
رسيدگی مجدد
قرار دادیم،
ضمن بررسی
دریافتيم که
پرونده از آغاز،
تا انجام
ساختگی بوده
است. این
«داستان» شرم
آور، جعلی و
ساخته و
پرداخته
استالين بود. ولی
او فرصت نيافت
جریان پرونده
را دست کم به
صورت دلخواه
خویش به انتها
برساند ... به
قرار معلوم
استالين قصد
داشت همه
اعضای قدیمی
دفتر سياسی را
از ميان
بردارد و
نابود کند ... هدف
او از ميان
بردن اعضای
قدیمی دفتر
سياسی در
آینده بود.»١
به نقل
قول دیگری از
این گزارش سری
توجه کنيد. (از
گزارش سری خروشچف
به کنگره
بيستم):
«پرونده
سازمان ناسيوناليستی
مينگرل که
پيرامون به
اصطلاح وجود سازمان
مذکور در
گرجستان
عنوان شده
بود. بسيار جالب
توجه است.
چنان که
آگاهيد،
کميته مرکزی حزب
کمونيست
اتحاد شوروی،
در ماه نوامبر
سال ١٩۵١ و
ماه مارس سال
١٩۵٢ قطعنامه
هائی در این
زمينه از
تصویب
گذرانيد.
تنظيم و تصویب
این قطعنامه
ها بدون طرح و
مذاکره در
دفتر سياسی
صورت پذیرفته.
این قطعنامه
ها از سوی شخص
استالين
انشاء شد و
حاوی اتهام
هاى بسيار
سنگين نسبت به
بسياری از
کمونيستهاى
صدیق و مؤمن
بود. براساس
اسناد و مدارک
جعلی و ساختگی
مذکور چنين
عنوان شده بود
که گویا در
گرجستان
سازمانی
ناسيوناليستی
وجود دارد که
می کوشد با
یاری و معاضدت
دول
امپریاليستی
و استعماری،
حاکميت شوروی
را در این
جمهوری ساقط
کند و از ميان
بردارد. بدین
سبب گروهی از
کارکنان و مسئولان
حزب و دولت
شوروی
بازداشت شدند.
بعدها معلوم
شد که این،
افترائی بيش
نبوده است. ...»٢
آنگاه
که کار گزارش
سری به پایان
رسيد، خروشچف
به نگارش
خاطرات خود
اقدام کرد و
آن ها را برای
چاپ به
کشورهای
امپریاليستی
فرستاد. در این
کتب وی کار
لجن پراکنی به
استالين را
تکميل نمود و
نوشت: (نقل از
کتاب خاطرات
خروشچف): «هنگامی
که بریا با
اصرار فراوان
از استالين
خواست که سکان
کشتی جنگ و
پيکار را در
دست بگيرد،
استالين چنين
پاسخ داد: همه
چيز پایان
پذیرفته است،
من تسليم
خواهم شد.»
وی سپس
اضافه کرد:
«استالين در
نخستين هفته
های جنگ به
تمام معنی از
پا درآمد». «او
در برابر هيتلر
از ترس مانند
موش در برابر
مار بوآ فلج
شده بود».
«استالين سعی می
کرد حرکات
جنگی خود را
با دنبال کردن
مسير واحدهای
نظامی به
وسيله انگشت
خود بر روی
کره جغرافيای،
طرح ریزی کند»
در کنار
سيل اتهامات
خروشچف که
ظاهراً جمع بندی
از سی سال
تجربه
دیکتاتوری
پرولتاریا در
شوروی بود، آنتی
کمونيستها
نيز قلم به
دست گرفتند.
آوتور خانوف
یکی از این
فرصت طلبان در
کتاب خود با
الهام از
گزارش سری
خروشچف، امر
تحليل علمی را
آنچنان مبتذل
کرد که
خواننده بی
اختيار داستان
«شاه پریان» را
به خاطر می
آورد. وی نوشت:
«هنگامی که
اعضای دفتر
سياسی
مسئوليت شخصی
استالين را در
صورت بروز جنگ
به او یادآور
شدند،
استالين به
حمله متقابل
دست زد و
مولوتف را به
مناسبت
انعقاد پيمان
با ریبن تروپ
متهم به خيانت
کرد ... هنگامی
که به استالين
اعتراض کردند
و گفتند همه
کارهای مذکور
به دستور مستقيم
او صورت گرفته
است، استالين
برخلاف عادت
از کوره در
رفت و ناگهان
از جای برخاست
و با نثار چند
فحش مادر به
آنان از یکی
از دیوارهای
مخفی که بر
نگهبانان
محافظ او نيز
مجهول بود از
سالن خارج شد.»
در مورد
این همه
اراجيف
بيشرمانه چه
می توان گفت؟
مارشال
ژوکف در
خاطرات خویش
مسکو ١٩۶٩ در
دفاع از استالين
می نویسد: «من
از روی تجارب
دوران جنگ،
خود می دانم
که هر کس می
توانست با
خيال راحت مسایلی
که به احتمال
زیاد خوشایند
استالين نبود،
با وی در ميان
بگذارد، در
باره آن ها
بحث کند و
مطلب خود را
به کرسی
بنشاند» (ص ٢٨١).
و یا «البته،
استالين از
همه جزئياتی که
باید برای
آماده شدن
عمليات یک یا
چند جبهه مورد
بررسی دقيق
واحدها و سطوح
مختلف فرماندهی
قرار می گرفت
اطلاعی نداشت.
و در واقع او
نيازی نداشت
که از این
موارد اطلاعی
داشته باشد».
«از موضع
نظامی من به
مطالعه کامل
استالين پرداخته
ام، چون همراه
او وارد جنگ
شدم و به
اتفاق او جنگ
را به پایان
رساندم.
استالين
استاد فن
سازماندهی
عمليات جبهه و
عمليات گروهی
چند جبهه و
رهبری
ماهرانه آنها
بود، او کاملا
مسایل پيچيده
استراتژیک را
می فهميد ... استالين
در رهبری
مبارزه
مسلحانه به
مثابه یک کل،
از هوشياری
ذاتی و بصيرت
عميق خود یاری
می گرفت. او در
تشخيص حلقه
اصلی در یک
موقعيت
استراتژیک از
خود تيزبينی
نشان میداد ...
او مطمئنا
شایستگی یک
سرفرمانده را
دارا بود».
«شایستگی
استالين در
این واقعيت
نهفته است که
او نظر
کارشناسان
نظامی را که
به او ارائه
می شد به دقت
ارزیابی می
کرد و سپس بلافاصله
خلاصه آن را ...
برای رهنمود
عملی در ميان
واحدها پخش می
کرد. استالين
در مورد
سازماندهی
کلی و فنی
عمليات،
تدارکات
استراتژیک، سازماندهی
توليد مواد
جنگی، ثابت
کرد که یک سازمانده
برجسته
است»(صفحات
۲۸۵ - ۲۸۴).
آنگاه
که کار حمله
به استالين
خاتمه یافت،
«قربانيان»
استالين مورد
تجليل قرار
گرفتند، درهاى
زندان ها
بدون رسيدگی
باز شد،
دشمنان
سوسياليسم
بيرون آمدند و
در آغوش
خروشچف
قرارگرفتند و
احساسات
جریحه دار شده
آن ها مددکار
این دلقک روسی
شد. گومولکا در
لهستان،
یانوس کادار
که با دست
آندروپف رویزیونيست
سفير وقت روسيه
در مجارستان
نخست وزیر شد،
سولژنيتسين
فاشيست و
هوادار
هيتلر، بوریس
پاسترناک و دهها
و دهها ضد
کمونيست
روشنفکر دیگر
که تجربه زنده
سالهاى اخير
حقانيت عمل
استالين در
مورد آنان را
به ثبوت
رسانده است،
به يکباره
«کمونيستهاى
صدیق و مؤمن»
از کار
درآمدند و کار
ساختمان
رویزیونيسم
در مجارستان،
لهستان را
آنطور که
دیدیم به
اتمام
رساندند.
خروشچف
تمام قدرت
استدلال خود
را در لابلای
کلمات «قاتل»،
«متهم جزائی»،
«راهزن»،
«بازیگر»، «مستبد
از نوع ایوان
مخوف»، «بزرگ
ترین
دیکتاتور در
تاریخ روسیه»،
«احمق»، «ابله» و
«بیمار روانی»
خلاصه کرد و
آرزو نمود که
ای کاش
استالين ده سال
زودتر می مرد،
ده سال زودتر!
یعنی در آستانه
تجاوز آلمان
هيتلری به
شوروی. آیا
این آرزوی
هيتلر نبود؟
هنوز
مرکب گزارش
دروغين
خروشچف خشک
نشده بود که
آمار «کشتار و
جنایات
استالين»
منتشر شد. دشمنان
کمونيسم آن را
از ۵ ميليون
تا صد ميليون
رساندند. یعنی
استالين به
تنهائی بيش از
کليه انسان
هائي که در دو
جنگ جهانی و
جنگ هشت ساله
ایران و عراق
کشته شدند آدم
کشت. و همزمان
با آن کشور
شوراها و جنگ
جهانی دوم و
اشتراکی کردن
کشاورزی و
صنعتی کردن کشور
و حل مسئله
ملی و ... را رهبری
کرد و به
انجام رسانيد.
دروغگوها نمی
فهمند که برای
کشتن این همه
آدم به صنایع
عظيم آدمکشی و
سپس تدفين آن
ها نياز هست.
باید ده ها
سال در
بایگانی ها و
ادارات مدارک
دولتی را
تغيير داد،
اقتصاد را که
به هر صورت،
هر انسانی یک
عنصر سازنده
آن است بی
وقفه دگرگون کرد
و ... . برای
دشمنان
کمونيسم جان
آدمها ارزش ندارد
و به این جهت
است که این
ارقام افسانه
ئی را با
افزودن صفر بر
جلوی آنها
روزانه
افزایش می
دهند. هنوز
دسته های
آمریکائی و
روسی سالها پس
از بروز
رویزیونيسم و
فروپاشی
شوروی در پی «گورهای
دسته جمعی صد
ميليون نفر»
می گردند و
موفق به یافتن
آنها نمی
شوند!؟. آنها
حتی موفق نشده
اند نام چند
هزار نفر از
آنها را برای
تایید
اتهامات خویش
منتشر کنند.
وقتی خروشچف
در سال ١٩۵۶مدعی
شد که استالين
نيمی از هيئت
های نمایندگی
هفدهمين
کنگره حزب و
٧٠ درصد اعضاء
کميته مرکزی
را به قتل رسانيد
یکی از
کسانيکه
زندگی نامه
استالين را تدوین
می کرد بنام
کن کامرون نوشت
”مشکل است
بپذیریم که
ارقام خروشچف
صحيح اند”.
روجر
کيران و توماس
کنی دو
نویسنده
آمریکائی در
کتاب خویش
بنام «خيانت
به سوسياليسم»
می نویسند:
«پژوهندگان،
با استفاده از
آرشيوهای
شوروی که
اخيرا علنی
شده است کل
اعدامهای
سالهای ۱۹۲۱ تا ١٩۵٣
را ۴۵۵ و ٧٩٩ نفر
شمارش کرده
اند. رقمی به
مراتب کمتر از
ميليون هایی
که روبرت
کنکوست و روی
مدودف و دیگر
محققين ضد
شوروی تخمين
زده اند”.
کدام
کمونيستی بود
که به این
اتهامات
دروغين باور
آورد و این
شيوه مضحک و
عوام فریبانه
ارزیابی از
مقام استالين
را بپذیرد. کدام
کمونيستی بود
که کار عظيم
ساختمان یک
دنيای بی همتا
و نوین را در
تاریخ بشریت
کار یک «ابله» و
«احمق».ادامه
دارد
(١- کاری که
خود خروشچف
بعدا به انجام
رسانيد)
(٢
ــ آن چه
خروشچف دروغ
ارزیابی می
کند، هم اکنون
چون حقيقتی
غير قابل
انکار در
مقابل ماست.
فعاليت
سازمان
ناسيوناليستی
مينگرل که تظاهرات
اخير ضد روسی
را در گرجستان
پدید آورده، واقعيت
وجودیش حتی
مورد تائيد نشریات
اروپای غربی
است)
نقل
از توفان
شماره۲۹۴شهریور
ماه۱۴۰۳ ارگان
مرکزی حزب کارایران
وبلاگ
توفان قاسمی
http://rahetoufan67.blogspot.se/
وبلاگ
ظفرسرخ
http://kanonezi.blogspot.se/
http://toufan.org/ketabkane.htm
سایت
آرشیو نشریات
توفان
http://toufan.org/nashrie_tofan%20archive.htm
توفان در
توییتر
https://twitter.com/toufanhezbkar
توفان در
فیسبوک
https://www.facebook.com/hezbekar.toufan.3/
توفان
درفیسبوک به
زبان انگلیسی
https://www.facebook.com/pli.toufan?fref=ts
توفان
درشبکه
تلگرام