لیبرالیسم مُرد، پرچم سوسیالیسم را برافرازیم

 

ایدئولوژی کمونیست‌ها «سوسیالیسم» و ایدئولوژی بورژوازی «لیبرالیسم» است. این دو طبقه بزرگ اجتماعی به تمام تحولات از منظر این دو تفکر و جهانبینی می‌نگرند. «لیبرالیسم» مانند هر پدیده دیگر دارای یک پیشینه تاریخی است و نظریه‌ای است که در مقابل استبداد، سرکوب انسان‌ها و اقلیت‌ها در حدود 300 سال پیش در قرن هفدهم شکل گرفته است.

«لیبرالیسم» چون نظریه‌ای در مقابل نقض حقوق انسان‌ها، توجه به حاکمیت قانون در مقابل خودکامگی کلیسا و شاهان زمان بود، نقش مترقی در تحولات بشری و ارتقاء سطح آگاهی مردم ایفاء نمود. «لیبرالیسم» از آزادی افراد و اقلیت‌ها، که بر سرنوشت خویش حاکم باشند، به حمایت برخاست و زمینه گسترش و رشد استعدادهای سرکوب‌شده انسان‌ها را، که همه چیز را کار خدا جا می‌زدند، فراهم ساخت. علوم توانستند شکل بگیرند و بر زندگی مردم تأثیر قطعی بگذارند. پس «لیبرالیسم» یکی از تأثیرگذارترین ایدئولوژیهای سیاسی دوران مدرن است. «لیبرالیسم» با ریشه در روشنگری، سنت قوی در دفاع از آزادی‌های فردی، حاکمیت قانون و اقتصاد بازار تأثیر بسزایی در شکل‌گیری جوامع مدرن داشته که به ظهور دموکراسی‌های بورژوائی و دولت‌های مشروطه کمک کرده است، دولی که در آن از آزادی‌های فردی محافظت می‌شود و در حدودی قدرت سیاسی توسط پارلمان کنترل می‌گردد.

لیبرال‌ها استدلال می‌کنند که هر کس تا زمانی که آزادی‌های دیگران را محدود نکرده باشد، حق آزادی فردی دارد. این شامل آزادی بیان، آزادی مذهب و آزادی اقتصادی است. از نظر اقتصادی اصول بازار نیز نقش عمده‌ای در لیبرالیسم دارد. لیبرال‌ها معمولاً از «اقتصاد بازار آزاد» حمایت می‌کنند که در آن اصل «عرضه و تقاضا» قیمت کالاها را تعیین می‌کند و «رقابت» منجر به تولید بهترین محصولات و خدمات می‌شود. آنها بازار آزاد را موتوری برای پیشرفت اقتصادی و توسعه فردی جلوه می‌دهند. اندیشه‌مندان لیبرال بر ارزش رقابت آزاد و بازار آزاد تأکید می‌کنند و معتقدند که این امر باعث رفاه و توسعه یک جامعه می‌شود. علاوه بر این، «لیبرالیسم» مدعی است که برای تحقق عدالت اجتماعی و ایجاد فرصت‌های برابر تلاش می‌کند. در دوران جهانی‌شدن سرمایه، که دوران آشکار ورشکستگی «لیبرالیسم» بوده و در روند پیشرفت خود نتوانسته بود به وعده‌های خویش عمل نماید، و چه بسا در شکل سیاست نئولیبرالیسم به ابزار غارت و سرکوب مردم بدل شده است، خواهان آن می‌گردد که به ترویج ایده تجارت آزاد و جهانی‌شدن اقتصادی بپردازد با این استدلال که مبادله آزاد کالاها، خدمات و ایده‌ها باعث افزایش «رفاه» برای همه و ترویج «صلح» در بین ملت‌ها می‌شود. سازمان‌های بین‌المللی مانند سازمان ملل، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی بر اساس اصول لیبرالی هستند و برای همکاری بین ملت‌ها تلاش می‌کنند. البته با ادعاها نمی‌شود کشور را اداره نمود و یا شکم‌های مردم را سیر کرد. طبیعتا «لیبرالیسم» برای قشری که از همه ثروت‌ها برخوردار است، ابراز خوبی برای ادامه حیات است. حاکمیت قانون برای یک فرد غنی و مرفه معنای دیگری دارد تا کسی که شب گرسنه می‌خوابد. در نتیجه حاکمیت این قانون، حاکمیت غنی بر فقیر را در سر دارد و باید از منافع اغنیاء دفاع کند.

«آدم اسمیت» در توضیح «آزادی فردی» معتقد بود هر فرد آزاد است رفاه خود را افزایش دهد. ولی واقعیت چیست؟ هر کودک با قاشق طلا در دهان به دنیا نمی‌آید که آزادانه بتواند رفاهی را، که هیچگاه نداشته و مانند هم‌طبقاتی‌هایش هیچوقت نخواهد داشت، افزایش دهد. اصل «پول، پول می‌آورد» برای اکثریت مقدور نیست و تنها شامل اقلیت صاحب پول، حساب بانکی و وسایل تولید می‌شود. «آدم اسمیت» از انسان‌های ذاتا «خود‌خواه» و ذاتا «سودجو» چهره‌ای می‌سازد و به جامعه القاء می‌کند که محصول جامعه رقابتی سرمایه‌داری هستند و به انسانی که باید در بستر اجتماع، منافع فردی خویش را تحت‌الشعاع منافع جمع قرار دهند و برای بقاء همگانی جامعه زندگی کنند و به عنوان فرد نیز از آن بهره‌مند گردند، نمی‌مانند. وی می‌آورد: «از نیک‌خواهی قصاب یا نانوا نیست که شام ما تأمین می‌شود؛ بلکه این به دلیل توجه آنها به منافع خودشان است. ما نه بر انسانیت آنها بلکه بر علاقه آنها به خودشان تکیه می‌کنیم». ولی این قصاب و نانوا در جامعه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌اند که نیاکان آنها آنرا ساخته و به عنوان «ثروت اجتماعی» که آنها نیز از آن برخوردار می‌شوند، در اختیارشان گذارده‌اند. این قصاب و نانوا در غار و جنگل به دنیا نمی‌آیند، در یک سطح معینی از تحول و پیشرفت به کار مشغول می‌شوند که دست‌آورد تاریخی اجتماع و نسل‌های گذشته است و لذا در مقابل اجتماع مسئول‌اند.

«جان استوارت میل»، یکی از اندیشه‌مندان «لیبرالیسم» در کتاب «درباره آزادی»‌اش معقتد بود حد آزادی هر فرد تا خدشه‌ناپذیری آزادی دیگری است و به این جهت با آزادی تظاهرات گرسنگان برای کسب نان در مقابل یک نانوائی موافق بود، مشروط بر اینکه به دکان نانوائی برای تصرف نان هجوم نبرند و آزادی نانوا را خدشه‌دار ننمایند. تو گوئی شکم گرسنه دین و ایمان دارد و این نوع حاکمیت قانون را به رسمیت می‌شناسد.

«آناتول فرانس» به کنایه بیان می‌کرد که: یک فرد ثروتمند همانقدر آزاد است شب‌ها را در زیر پل آزادانه به صبح برساند که یک شخص فقیر.

پس می‌بینیم که چگونه این نظریه «لیبرالیسم»، که در بدو امر نقش تاریخی مترقی‌ای در جامعه ایفاء می‌کرد، در مقابل سد مبارزه طبقاتی با واقعیاتی روبرو شد که تنها با حاکمیت قانون به نفع خودش و یا آزادی فردی به نفع خودش و یا رقابت بازار به نفع خودش موافق شد. امر رهائی ملت‌ها تا زمانی که منافع حکومت‌های مشروطه دموکراتیک اروپا را تهدید می‌کردند، از دستور محاوره لیبرالیسم خارج شد. لیبرال‌ها، که از «آزادی فردی»، «فرصت‌های یکسان»، «حاکمیت قانون»، «رقابت آزاد» و... صحبت می‌کردند، منظورشان همه افراد ملت و از جمله فقرا نبودند. آنها دموکراسی را برای تقسیم غنایم فقط در بالا در میان خودشان می‌خواستند. جنبش «چارتیست‌ها»، نخستین جنبش کارگری در جهان در مقابل این لیبرالیسم بورژوائی مطالبات شش‌گانه خود را تحت عنوان منشور مردمی در ژوئیه سال ١٨٣٩، برای تصویب به مجلس عوام ارائه داد که در آن از جمله می‌آید:

1- اعطای حق رأی برای هر مرد بالای بیست و یک سال

[...]

3- الغای شرط مالکیت برای عضویت در مجلس.

[...]

6- برگزاری انتخابات به صورت سالانه.

یعنی تا آن زمان - حدود یک قرن بعد - هنوز کارگران و فقرا، فاقدین مالکیت خصوصی، از دارابودن حق رأی، که باید مشمول آزادی فردی شود، محروم بودند. «لیبرالیسم» از آزادی فردی دفاع می‌کرد، ولی منظورشان نیمی از جمعیت جهان یعنی زنان نبودند. آنها نه برای کارگران و نه برای زنان حقی قایل نمی‌شدند. آنها به شدت با حق رأی زنان مخالفت می‌کردند، زیرا هراس داشتند با فقر و فاقه‌ای که گرفتار آن هستند و نزدیکی که با طبقه کارگر دارند، با داشتن حق رأی بازی دموکراسی را، با نتیجه تضمین شده قبلی، برای آنها برهم بزنند. زنان در اکثریت خود در سراسر جهان، بعد از پیروزی انقلاب کبیر اکتبر در سال 1917،که به همه زنان شوروی حق رأی هدیه کرد، از این حقوق با عقب‌نشینی بورژوازی همراه با لیبرالیسم‌اش به تدریج برخوردار شدند. سوسیالیسم پیروزمند، «لیبرالیسم» مملو از ادعا و فریب را به چالش کشید. به این آمار توجه کنید:

بریتانیا حق رأی زنان را در سال 1918، آنهم با حد نصاب سنی بالای 30 سالگی به رسمیت شناخت. برای مردان این حد سنی 20 سال بود. در سال۱۹۲۱، حدود یک سوم زنان بریتانیا برای نخستین‌بار در انتخابات ملی شرکت کردند؛ کانادا حق رأی به زنان را در سال 1917 عطا کرد؛ آلمان، لهستان، استرالیا در سال 1918؛ ایالات متحده آمریکا در سال 1920؛ سوئد 1921؛ ایرلند 1928؛ اسپانیا 1931؛ فرانسه 1944؛ ایتالیا 1945؛ آرژانتین، ژاپن، مکزیک، پاکستان 1947؛ هندوستان، بزرگ‌ترین دموکراسی جمعیتی جهان در سال 1950 و در کشور نمونه سوئیس، آنهم در بعد از یک همه‌پرسی در سال 1971 زنان دارای حق رأی شدند. شما این ادعاها وعده‌های همان «لیبرالیسم» 300 سال پیش را با این واقعیت‌های تاریخی قیاس کنید تا به کُنه نادرستی ادعاهای آنها پی‌ببرید. در تمام این مدت آنها در اروپا حاکمیت قانون را در دست داشتند و ملت‌های سه قاره را به زیر چرخ استعمار درآوردند و رقابت آزادشان در آزادی به اسارت کشیدن سرزمین‌های دیگران بود که با نظریه قبلی «لیبرالیسم» آنها در تضاد فاحش قرار داشت.

گذر چند قرن نشان می‌دهد که «لیبرالیسم» تنها تا آغاز نظام استعماری اروپا توانست از آزادی فردی و آزادی ملت‌ها سخن براند، زیرا بعد از آن نه از آزادی فردی خبری بود و نه از آزادی و رهائی ملی.

در روند رشد «لیبرالیسم» دیدیم که وقتی آزادی فردی اولویت مطلق پبدا می‌کند، این امر تنها منجر به نادیده گرفتن نیازها و حقوق آن اقشارعظیم اجتماعی می‌گرد که در ثروت‌های ملی کشور مفروض "سهیم‌اند"، ولی سهمی از آن نمی‌برند. بنابراین، ارزش‌گذاری بر آزادی فردی باید با احساس مسئولیت اجتماعی برای کاهش نابرابری‌های اجتماعی و ارتقای خیر عمومی همراه باشد که لیبرالیسم آن را« گدا پروری»، تشویق و ترغیب «کاهلان، تنبلان، تفاله‌های اجتماعی» جا می‌زند و عملا فاشیسم و برتری نژادی را تبلیغ می‌کند. واقعیت تکامل سرمایه‌داری نشان داد که در این جوامع سرمایه‌داری لیبرالی توانست قدرت و ثروت را در دست عده معدودی متمرکز گرداند در حالی که اکثریت مردم در فقر و ناامنی زندگی می‌کنند.

رقابت آزاد آنها نیز به سرعت به سوی پیدایش انحصارات رفت که آنها با کنترل و نظارت بازارها، خرید مواد خام در جهان و با حضور در بازارهای بورس‌ آنرا دراختیار گرفتند و با تعیین بهای غیررقابتی و انحصاری، بهای همه چیز را به مردم جهان دیکته و تحمیل کردند. «لیبرالیسم» با این سیاست خود، نه تنها فرصتی فراهم نمی‌کند، بلکه به تشویق توزیع نابرابرِ منابع می‌پردازد. ایده مطلق‌کردن تأثیرات بازار بر اساس «کسب سود حداکثر» و سپردن سرنوشت بشریت به تحول کور بازار طبیعتاً همراه با تقدس «مالکیت خصوصی بر وسایل تولید» به نادیده گرفتن سایر حوزه‌های فعالیت‌های اجتماعی از جمله حفاظت از محیط زیست، آموزش و پرورش، بهداشت عمومی، تقویت هنر، گردشگاه‌ها و تفریحات عمومی، عدالت اجتماعی یا تنوع فرهنگی و.... منجر می‌شود. فریاد رقابت آزاد در دوران امپریالیسم، در دورانی که فقط چند کشور جهان موفق شده‌اند گلیم‌های خویش را با استعمار و استثمار و به بردگی کشاندن سایر ملل از آب بیرون بکشند، تنها به معنای انحلال کشورها، نابودی هویت‌های ملی و غارت امپریالیستی است. سیاست بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارت جهانی، که نئولیبرالیسم مدرن است، با اساس ایده‌های بنیانگذارن نظریه «لیبرالیسم»، که در شرایط دیگری درک متفاوتی با آنها دارند، در تناقض کامل است. زیرا این سه ابزار استعماری تنها برای به بردگی کشیدن ملل است. امروز ما با وضعیت دیگری روبرو هستیم که بهتر است آن را از زبان رفیق استالین بیان کنیم:

«در گذشته، بورژوازی به خود اجازه می‌داد خود را لیبرال نشان دهد. وی حامی آزادی‌های دموکراتیک بورژوازی بود و بدین ترتیب در میان مردم به کسب محبوبیت موفق شد. اکنون کوچک‌ترین اثری از لیبرالیسم نیز باقی نمانده است. دیگر هیچ نشانه‌ای از به اصطلاح «آزادی شخصیت» وجود ندارد - حقوق شخصیت اکنون فقط برای کسانی که سرمایه دارند به رسمیت شناخته می‌شود، در حالی که سایر شهروندان به عنوان مواد خام انسانی در نظر گرفته می‌شوند که فقط برای استثمار مناسب هستند. اصل برابری حقوق انسان‌ها و ملت‌ها در غبار پایمال شده و با اصل حقوق کامل برای اقلیت استثمارگر و فقدان حقوق اکثریت استثمارشده شهروندان جایگزین گشته است. پرچم آزادی‌های بورژوا- دمکراتیک به زمین انداخته شده است. من فکر می‌کنم که شما نمایندگان احزاب کمونیست و دمکراتیک، اگر می‌خواهید اکثریت مردم را جمع کنید، موظفید این پرچم را برافراشته و به پیش ببرید. هیچ کس دیگری به جز شما نیست تا آن را به اهتزاز درآورد (تشویق‌ با هلهله) در گذشته بورژوازی را سرکرده ملت می‌دانستند که از حقوق و استقلال ملی دفاع می‌کرد و آن را «بالاتر از همه چیز» قرار می‌داد. اکنون اثری از «اصل ملی» باقی نمانده است. اکنون بورژوازی حقوق و استقلال ملی را به دلار می فروشد. پرچم استقلال ملی و حاکمیت ملی به آب انداخته شده است. بدون تردید شما نمایندگان احزاب کمونیست و دمکراتیک، اگر می‌خواهید میهن‌‌دوست کشور خود باشید، اگر می‌خواهید به نیروی رهبری کننده ملت تبدیل شوید، باید این پرچم را برافراشته و حمل کنید. هیچ کس دیگری به جز شما برای این وظیفه وجود ندارد. (تشویق با هلهله) اکنون اوضاع این چنین است». (سخنرانی رفیق استالین در کنگره نوزدهم  صفحه 248 جلد پانزدهم).

امروز این وظیفه کمونیست‌هاست که از حق تعیین سرنوشت ملل بر ضد استعمار و امپریالیسم دفاع کنند و از مبارزات خلق‌ها و طبقه کارگر برای رهائی حمایت نمایند. کمونیست‌ها حق آزادی افراد، شرکت‌ها و کشورها را در قتلعام، بمباران، تجاوز به کشورها، اشغال سرزمین دیگران نظیر سرزمین فلسطین را به رسمیت نمی‌شناسند. این «لیبرالیسم» را همراه با حامیانش باید نابود کرد.

 

 

 

 

نقل ازتوفان شماره ۲۸۱ارگان مرکزی حزب کارایران مردادماه ۱۴۰۲

www.toufan.org

وبلاگ توفان قاسمی

http://rahetoufan67.blogspot.se/

وبلاگ ظفرسرخ

http://kanonezi.blogspot.se/

http://toufan.org/ketabkane.htm

 سایت آرشیو نشریات توفان

 http://toufan.org/nashrie_tofan%20archive.htm

 توفان در توییتر

https://twitter.com/toufanhezbkar

توفان در فیسبوک

https://www.facebook.com/hezbekar.toufan.3/

 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی

https://www.facebook.com/pli.toufan?fref=ts

 توفان درشبکه تلگرام

https://telegram.me/totoufan