تغییر
توازن قوا در سطح
جهانی و شکلگیری
نظم جدید و جایگاه
ایران (بخش پنجم)
ادامه
از شماره ۳۰۲
تمام این
جنایات در
حالی صورت
گرفت که کمکهای
نظامی و مالی
آمریکا به
اسرائیل نه
تنها کاهش
نیافت، بلکه
افزایش نیز
یافت.
امپریالیسم
آمریکا به طور
سیستماتیک
قطعنامههای
سازمان ملل
متحد را، که
خواستار آتشبس
و محکومیت
اقدامات
اسرائیل
بودند، همواره
وتو کرده است.
آمریکا
تاکنون در هر
یک از جنگهای
عمده غزه (۲۰۰۸-۲۰۰۹،
۲۰۱۴ و ۲۰۲۱) حداقل
یک بار از حق
وتو استفاده
کرده است. این وتوها
عمدتاً در
پاسخ به
قطعنامههائی
بودند که
خواستار آتشبس
فوری و
محکومیت
اقدامات
اسرائیل
بودند. در جنگ
اخیر غزه
امریکا یکبار
در ۱۸ اکتبر
۲۰۲۳ قطعنامهای
را، که توسط
برزیل
پیشنهاد شده
بود و خواستار
آتشبس فوری
برای ارسال
کمکهای
انساندوستانه
به غزه و
محکومیت
خشونتها
علیه
غیرنظامیان
بود، وتو
کرد. و برای
دومین بار در
۸ دسامبر همان
سال اینبار
قطعنامهای
را که توسط
امارات متحده
عربی پیشنهاد
شده بود و
خواستار آتشبس
فوری در غزه و
آزادی بیقید
و شرط گروگانها
بود، دوباره
به این بهانه
که این
قطعنامه به
اندازه کافی
به حق اسرائیل
برای دفاع از
خود در برابر
حماس اشاره نکرده
است، وتو کرد.
قطعنامه
الجزایر هم
سرنوشت بهتری
نداشت و
امریکا با این
هم موافقت
نکرد و در ۲۰
فوریه ۲۰۲۴ آن
را وتو کرد،
این درحالی بود
که بریتانیا
رأی ممتنع
داده بود. در
اینکه وتوهای
مکرر آمریکا
باعث تداوم
نسلکشی در
غزه شده است،
جای تردید نمیگذارد.
در ضمن اینکه
استفاده مکرر
از حق وتو
منجر به تضعیف
مشروعیت
سازمان ملل
شده است و
کارائی آن را
زیر سؤال برده
است و این
نتیجه ۳ دهه
نظم جهان تک
قطبی است که
در آن
امپریالیسم
آمریکا قدرت
بلامنازعه را
از آن خود
کرده بود. و
همین موجب گشت
که در فقدان
حضور قدرتهای
رقیب آمریکا
بتواند از
سازمان ملل
برای جنگهای
بیپایان خود
مشروعیت بخرد
و در طی این سه
دهه از این
نهاد بینالمللی
مشروعیتزدائی
کند. اشغال افغانستان
(۲۰۰۱)
و عراق (۲۰۰۳)
مداخله
نظامی در لیبی
(۲۰۱۱)،
در تمام اینها
آمریکا نقش
محوری ایفا
کرده است. این
اقدامات تأثیرات
عمیقی بر
مشروعیت و
کارائی
سازمان ملل متحد
به عنوان نهاد
اصلی حفظ صلح
و امنیت بینالمللی
گذاشت. و فضای
عاطفی و
احساسی ناشی
از واقعه ۱۱
سپتامبر موجب
صدور قطعنامه ۱۳۶۸
شورای امنیت
سازمان ملل
شد، که حق
دفاع مشروع در
برابر
تروریسم را به
رسمیت شناخت،
از اینرو
اشغال
افغانستان تا
حدی «مشروعیت»
یافته بود. در
حالی که جنگ دوم عراق بدون
تصویب صریح
شورای امنیت
انجام گرفت و
به عنوان نقض
آشکار حقوق
بینالملل و
بیاعتنایی
به نهادهای
بینالمللی
مانند سازمان
ملل تلقی شد.
بسیاری از کشورها
این اقدام را
غیرقانونی و
یکجانبهگرایانه
دانستند. مداخله
نظامی در لیبی
در سال ۲۰۱۱
متکی بود بر
قطعنامه ۱۹۷۳
شورای امنیت
که بر مبنای
آن منطقه
پرواز ممنوع
بر آسمان لیبی
ایجاد شد و
حمایت از
غیرنظامیان
در لیبی را
تصویب کرد.
آمریکا و ناتو
از این
قطعنامه برای
مداخله نظامی
گسترده
استفاده
کردند. نتیجه سوء
استفاده از
شورای امنیت
سازمان ملل در
جهت تأمین
منافع
امپریالیسم و
صهیونیسم در
سطح جهان این
نهاد امنیت
بینالمللی
را از محتوا
تهی کرده است
به نحوی که امروز
شاهدیم که
آمریکا و
اسرائیل
چگونه به تمامی
موازین حقوق
بینالمللی
از خود بیتفاوتی
نشان میدهند
و این قوانین
را عملاً نقض
میکنند و به
هیچ کس هم
پاسخگو
نیستند. این
وضعیت
نابسامان،
امنیت جهان را
به خطر
انداخته است و
قدرتهای
نوظهور در
صورت تثبیت
هژمونی خود
انتظار میرود
که در امر
بازگرداندن
اهمیت و
جایگاه این
نهاد بینالمللی
بکوشند. و یا
با توجه به
ساختار یک
جهان چند قطبی
به دنبال ساز
و کارهای
نهادمحور بینالمللی
باشند. به هر
حال آنچه که
مسلم است، این
است که حمایتهای
آشکار و بیقید
و شرط آمریکا
از اسرائیل،
نقش آمریکا را
به عنوان حامی
اصلی این نسلکشی
در اذهان عموم
جهان بیش از
پیش آشکار
کرده است. با این
حال، باید به
این نکته نیز
اشاره کرد که
افکار عمومی
جهان در قبال
نسلکشی و
جنایات
اسرائیل،
تنها عرصهای
است که آمریکا
نتوانسته است
آنرا به نفع
اسرائیل مهار
نماید. نزدیک
به ۱۵
ماه است که در
سراسر جهان،
اعتراضات
عظیمی برگزار
میشود و
جهانیان
خواستار آتشبس
فوری و پایان
نسلکشی
اسرائیل در
غزه هستند.
این میزان
حمایت جهانی
از آرمان
فلسطین
تاکنون بیسابقه
بوده و نشاندهنده
تغییر قابل
توجه در افکار
عمومی در سطح
جهانی است.
تضمین
حمایت بیقید
و شرط آمریکا
از اسرائیل،
مشوق این رژیم
بوده است تا
کل منطقه را
به نفع خود و
منافع
استراتژیک
آمریکا از نو
مهندسی کند.
تحولات اخیر
در سوریه این
ظن را تأیید میکند.
اسرائیل و
آمریکا با
استفاده از
نیروهای نیابتی
و مداخلات
نظامی، تلاش
کردهاند تا
موازنه قدرت
در منطقه را
به نفع خود
تغییر دهند.
این اقدامات
نه تنها ثبات
منطقه را
تهدید میکند،
بلکه نشاندهنده
تلاش برای
تضعیف محور
مقاومت و
بازسازی نظم منطقهای
تحت هژمونی
اسرائیل و
آمریکاست. گسترش جنگ
غزه به لبنان،
سوریه و یمن،
که در راستای
اجرای طرح
خاورمیانه
بزرگ صورت
گرفت، واکنشهای
شدید افکار
عمومی در
کشورهای متحد
اسرائیل را به
دنبال داشت.
این واکنشها
به حدی گسترده
و قوی بودهاند
که دولتهای
این کشورها را
مجبور کردهاند
تا برای کنترل
امنیت داخلی
خود اقدامات پیشگیرانهای
انجام دهند.
اعتراضات
گستردهی
مردمی در
حمایت از
فلسطین و
محکومیت نسلکشی
اسرائیل،
فشار فزایندهای
بر دولتهای
متحد اسرائیل
وارد کرده
است. این
فشارها نه تنها
از سوی
شهروندان
عادی، بلکه از
سوی گروههای
حقوق بشری و
فعالان
اجتماعی نیز
اعمال میشود. این وضعیت
نشاندهنده
آن است که
افکار عمومی
در کشورهای
غربی و متحد
اسرائیل،
دیگر به سادگی
تحت کنترل
قرار نمیگیرد.
گسترش جنگ و
خشونتهای
منطقهای،
همراه با
تصاویر و
گزارشهای
تلخ از جنایات
اسرائیل،
باعث شده است
که مردم این
کشورها بیش از
پیش نسبت به
سیاستهای
حمایت بیقید
و شرط از
اسرائیل حساس
شوند. در
نتیجه، دولتهای
متحد اسرائیل
مجبور شدهاند
تا برای
جلوگیری از
تشدید ناآرامیهای
داخلی،
اقدامات
امنیتی و
کنترلی را
افزایش دهند. جنگ غزه در
کنار جنگ
اوکرائین و
همچنین تورم اقتصادی
و نارضایتی
اجتماعی رو به
افزایش در اتحادیه
اروپا،
انگلستان و
آمریکا زمینهای
بوجود آورد
برای ائتلاف
گستردهای از
احزاب محافظهکار،
لیبرال،
سوسیالدموکرات
و سبز، به
بهانه مبارزه
با «تروریسم» و
جلوگیری از
ورود مهاجران
و اخراج آنها
از اروپا و در
عین حال گسترش
ناتو به شرق و
افزایش هزینههای
نظامی، گاهی
حتی با حمایت
احزاب «چپ». رشد
روزافزون و
عریان فاشیسم
و احزاب راست
اروپا نشاندهنده
آن است که
بورژوازی خود
را برای سرکوب
طبقه کارگر
آماده میکند
و آرایش جنگی
به خود گرفته
است. رشد
احزاب دست
راستی و راست
افراطی در
اتحادیه
اروپا در سالهای
اخیر خیرهکننده
بوده است. این
احزاب بر روی
موضوعاتی مانند
«محدودیت
مهاجرت»، «ملیگرائی»،
«حفاظت از
هویت فرهنگی»
و «مخالفت با
اتحادیه
اروپا» تمرکز
دارند. این
پدیده نه تنها
در فرانسه،
بلکه در
آلمان،
ایتالیا، مجارستان،
لهستان،
اتریش، هلند،
سوئد، دانمارک،
فنلاند و
اسپانیا نیز
قابل مشاهده
است. در آلمان،
دولت ائتلافی
به دلیل مسائل
مربوط به جنگ
اوکراین، کمکهای
بیپایان
مالی و تسلیحاتی
به اوکراین،
افزایش بودجه
نظامی و
مشکلات تأمین
انرژی ارزان
برای صنایع،
دچار بحران
شده است. این
بحران به حدی
شدید است که
اختلافات بین
نمایندگان
بخشهائی از
بورژوازی
امپریالیستی
منجر شد به فروپاشی
دولت ائتلافی.
در نتیجه،
پارلمان این کشور
منحل شد و
انتخابات
پارلمانی
زودهنگام در
فوریه همین
سال برگزار
خواهد شد. با
توجه به رشد
بیسابقه
احزاب دست
راستی، به
احتمال قوی
حزب آلترناتیو
برای آلمان
(AfD) به
دومین حزب پر
قدرت آلمان
تبدیل خواهد
شد. این امر میتواند
به تشکیل یک
دولت ائتلافی
در رأس قدرتمندترین
کشور صنعتی
اروپا با حضور
یک حزب
فاشیستی منجر
شود.
میبینیم
که تغییر
توازن قوا در
سطح جهانی و
شکلگیری نظم
جدید به سادگی
انجام نخواهد
گرفت. این
روندی است پر
از فراز و
نشیب، با پیشرویها
و پسرویهای
متعدد، و تنها
محدود به قدرتهای
امپریالیستی
نیست. این
تغییرات به کشورهای
مستقل، از
جمله ایران،
نیز سرایت کرده
و هماکنون
تأثیرات خود
را نشان داده
است. نگاهی به
تحولات سیاسی
درون ایران به
وضوح نشان میدهد
که سیاستهای
خارجی و داخلی
این کشور تا
چه اندازه تحت
تأثیر تحولات
جهانی و منطقهای
قرار دارد. با این
حال، محرکه
اصلی این
تحولات
درونی،
اختلافات جدی
سیاسی و تعارض
منافع بین بخشهای
مختلف
بورژوازی
ایران است که
در عرصه
سیاسی نمود
پیدا میکند.
این
اختلافات، که
ریشه در رقابتهای
اقتصادی
دارد، به طور
مستقیم بر جهتگیریهای
سیاست خارجی و
داخلی ایران
تأثیر میگذارد.
در نتیجه، ایران
نیز مانند
بسیاری از
کشورهای
دیگر، در تلاش
است تا خود را
با تغییرات
جهانی و منطقهای
تطبیق دهد،
اما این
فرآیند با
چالشهای
داخلی و خارجی
متعددی همراه
است.
از اینرو
تغییر توازن
قوا و شکلگیری
نظم جدید
جهانی یک روند
آرام و خطی
نیست، بلکه
فرآیندی پر از
چالشها، تنشها
و تغییرات
غیرمنتظره
است. این روند
ممکن است شامل
پیشرفتها و
عقبگردهای
متعدد باشد و
به سادگی قابل
پیشبینی
نیست. در حال
حاضر شاهد
کاهش نسبی
قدرت ایالات
متحده آمریکا
و هم زمان
ظهور قدرتهای
جدیدی مانند
چین، هند و
روسیه هستیم.
این تغییرات
نشاندهنده
گذار از یک
نظام تک قطبی
به سوی یک
جهان چندقطبی
است. کاهش
نفوذ آمریکا
در عرصه جهانی،
همراه با
افزایش نقش
قدرتهای
نوظهور که در
موضع تدافعی
هستند، باعث
شده است که
معادلات
سیاسی و
اقتصادی
جهانی به طور
قابل توجهی
تغییر کند.
چین به عنوان
یکی از قدرتهای
جهانی در حال
شکلگیری با
توان اقتصادی
و نظامی در
حال رشد و پروژه
«جاده ابریشم»
و «بریکس» و
«سازمان
همکاریهای
شانگهای» (Shanghai
Cooperation Organization
SCO)
؛ یا هند به
عنوان یک کشور
حائل مهم در
منطقه آسیا-اقیانوسیه؛
و روسیه به
عنوان یک قدرت
استراتژیک در
اوراسیا، هر
یک به دنبال
تأمین امنیت
مرزی و نقشآفرینی
در عرصه بینالمللی
هستند. این
تحولات نه
تنها بر روابط
بینالمللی
تأثیر میگذارد،
بلکه بر سیاستهای
داخلی کشورها
نیز تأثیرات
عمیقی دارد.
کشورهائی
مانند ایران،
که تلاش میکنند
تا استقلال
خود را در
برابر قدرتهای
بزرگ حفظ
کنند، به شدت
تحت تأثیر
تغییرات جهانی
قرار میگیرند.
تغییرات در
توازن قوای
جهانی و
تحولات منطقهای
(مانند تنشها
در خاورمیانه)
تأثیر
مستقیمی بر
سیاست خارجی و
داخلی ایران
دارند. سیاستهای
ایران در قبال
مسائلی مانند
برنامه هستهای،
روابط با قدرتهای
بزرگ و نقشآفرینی
در منطقه، تا
حد زیادی تحت
تأثیر تحولات
جهانی و منطقهای
شکل میگیرد.
در درون
ایران،
اختلافات جدی
سیاسی بین
گروهها و
جناحهای
مختلف وجود
دارد. این
اختلافات
ناشی از تعارض
منافع بخشهای
مختلف
بورژوازی است
که منافع
اقتصادی و سیاسی
متفاوتی
دارند. این
بخشها شامل
گروههای
سنتی، مدرن،
نظامی و
غیرنظامی میشوند
که هر یک به
دنبال تأمین
منافع خود درعرصهی
سیاسی و
اقتصادی
هستند. این
تعارضات
داخلی نه تنها
بر جهتگیریهای
سیاست خارجی
ایران تأثیر
میگذارد،
بلکه بر ثبات
سیاسی و
اقتصادی کشور
نیز تأثیرات
عمیقی دارد. ادامه
دارد....
نقل
از توفان
شماره ۳۰۳ خرداد ماه۱۴۰۴ ارگان
مرکزی حزب
کارایران
وبلاگ
توفان قاسمی
http://rahetoufan67.blogspot.se/
وبلاگ
ظفرسرخ
http://kanonezi.blogspot.se/
http://toufan.org/ketabkane.htm
سایت
آرشیو نشریات
توفان
http://toufan.org/nashrie_tofan%20archive.htm
توفان
در توییتر
https://twitter.com/toufanhezbkar
توفان
در فیسبوک
https://www.facebook.com/hezbekar.toufan.3/
توفان
درفیسبوک به
زبان انگلیسی
https://www.facebook.com/pli.toufan?fref=ts
توفان
درشبکه
تلگرام