استالين
پرچم است و
مجددا بپا می
خيزد(بخش پنجم)
توضيحات
مقاله
ای را که از
نظر
خوانندگان
گرامی توفان می
گذرد به قلم
رفیق فریدون
منتقمی است که
به یاد او
منتشر می
کنیم.
این
مقاله محصول
یادداشتهای
پراکنده رفیق
فریدون است
منتقمی است که
ازسال 1365
خورشیدی در فرصت
هائی که
دراختيارش
قرار گرفته
بود قلم زده
است. این
یادداشت های
خطی در زمينه
های گوناگون
دوران زندگی
استالين
برشته تحریر
در آمده است .
پيشرفت
فنون و تجهيز
کامپيوتر با
زبان فارسی کار
این نگارش را
تسهيل کرد
زیرا نویسنده
موفق شد
یادداشت های
پراکنده و
مجزا از هم را
با پيدایش این
شرایط جدید در
جای مناسب
خویش بگنجاند
و بتدریج کار
تدوین و تنظيم
یک سند تاریخی
را که به صورت
روزانه تکميل
می شود آغاز
کند.اینک
قسمت پنجم از
نظر
خوانندگان
گرامی می گذرد.
استالين
نظریه
بوخارین را که
به مدافع
کولاکها و
سرمایه داری
بدل شده و
مانع اشتراکی
شدن کشاورزی و
نابودی توليد
کوچک دهقانی
می گردید،
آنچنان برملا
ساخت که جائی
برای اظهار
وجود وی باقی
نماند و در این
زمينه کليه
اسناد مبارزه
ایدئولوژیک و
صحت نظرات
استالين در
این مورد وجود
دارد و حتی خروشچف
دلقک نيز
نتوانسته در
اصالت آن شک کرده
و اهميت
تاریخی آن را
منکر شود.
خروشچف در
گزارش سری خود
به این
خصوصيات مهم
رهبری استالين
که موجب حفظ
استقلال
شوروی در قبال
لشکرکشی
نازیها به
شوروی شد تکيه
نمی کند. وی
نمی گوید که
با قلدری، با
تهدید، با
ارعاب، با
شانتاژ، با
توطئه، با قتل
و راهزنی، با
ابلهی و
بازیگری نمی
توان رهبر حزب
شد و اتوریته
جنبش کارگری
به حساب آمد.
اعتماد توده
هاى خلق هاى
جهان را به
مدت قریب سی
سال جلب نمود
و جنبش جهانی
کمونيستی را
رهبری نمود و
این ثمره تنها
می تواند
نتيجه نبوغ
تئوریک و
رهبری صحيح سياسی
استالين باشد.
اتوریته
استالين از
اندیشه وی، از
تسلط وی به
مارکسيسم ــ
لنينيسم
منشاء می
گرفت، عشق و
علاقه و
احترام زحمتکشان
جهان به
استالين
محصول رهبری
داهيانه وی
بود وگرنه
معلوم نيست
چرا هيتلر،
محمدرضا،
خروشچف و
برژنف و
کاسيگين دلقک
و جنایتکار چنين
اتوریته اى در
جنبش کارگری
کسب نکردند؟
چرا کاریليوی
«اومانيست» از
این اتوریته
برخوردار
نشد؟ استالين
به عناصر گوش
به فرمان و مطيع
محتاج نبود.
عناصر گوش به
فرمان و مطيع،
به کار، عناصر
بزدل، ترسو و
حادثه آفرین و
ماجراجوئی
نظير خروشچف و
دارودسته اش
می آیند تا فقر
تئوریک و بی
کفایتی سياسی
خود را کتمان
کنند.
خروشچف
دلقک و جاعل،
مرد بزرگی را
که تمامی عمر
خود را در راه
پيروزی و
بهروزی طبقه
کارگر گذارده
بود و سی سال
تمام رهبری
خلقی کبير و
جنبشی عظيم را
به عهده داشت،
مورد کثيف
ترین اتهامات
خودساخته،
قرار داد و
کار تحليل از
مقام استالين
را به بررسی خصوصيات
اخلاقی و
روانی شخصی
کشانيد و با
چاشنی افسانه
هاى نفرت
انگيز و حقه
هاى زشت و چندش
آور، همراه با
جعليات غير
قابل کنترل و
نجواهای در
گوشی، تفتين و
دروغ پردازی،
کار تجربه اندوزی
از یک دوره
طولانی
دیکتاتوری
پرولتاریا را
که باید بر
اساس ملاکهاى
مارکسيستی و
ماتریاليسم
تاریخی انجام
می پذیرفت، از
مضمون علمی
تهی کرده تا
سطح نزاعهاى
خصوصی، خاموش
کردن آتش کينه
دلها، تسکين حس
انتقام جوئی
تنزل داد، وی
«اراده شخصی»
استالين را
منشاء و منبع
کليه حرکتها
به حساب آورد.
اما کدام
کمونيستی بود
و هست که
ساختمان
سوسياليسم در
شوروی
استالين را
محصول «اراده
شخصی»، «مستبدی
خونخوار» به
حساب آورد که
بر هيچ طبقه
اجتماعی متکی
نبود و از
منافع هيچ
طبقه اى دفاع نمی
کرد و در اثر
تصادف، سحر و
جادو، حيله
گری، خشونت،
تهدید و ارعاب
توانسته بود
سی سال در رأس
دولتی مقتدر و
حزبی با تجربه
و قابل
احترام، دوام
آورد؟
رویزیونيست
ها برای تقویت
خروشچف سپس به
جعليات جدیدی
متوسل شدند که
آن را به
عنوان سکه زر
در جهان پخش
می کردند.
این افسانه
سرائی را
کيهان معلوم
الحال لندنی
در اردیبهشت
ماه ١٣٨٣ در
مورد گزارش
«مخفی» خروشچف
چنين نقل می
کند، تو گوئی
نماینده
کيهان لندنی
نيز در جلسه
کنگره بيستم
حزب کمونيست
شوروی شرکت
داشته و ناظر
بر حرکات سالن
بوده است: «...
گزارش تمام
شد. دستی زدند
و خروشچف برای
آنکه سر گفتگو
را باز کند،
پرسيد: رفقا،
کسی سئوالی،
چيزی، نکته ای
به نظرش می
رسد که در
گزارش نيامده
باشد؟
در ميان
سکوت جمع
مبهوت ناگهان
صدایی از
انتهای سالن دوازده
هزار نفره
بلند شد. یک
نفر با جرات
پرسيد: رفيق،
همه این
جنایات به جای
خود، آیا می توانيم
بپرسيم که
هنگامی که
رفيق استالين
از خدمات خود
در کنگره های
قبل سخن می
گفت و شما می دانستيد
که او چه
جنایاتی
مرتکب می شود،
کجا تشریف
داشتيد؟ در آن
کنگره ها کجا
نشسته بودید؟
سکوت سالن
سنگينتر شد و
خروشچف پرسيد:
کی بود که این
سوال را کرد؟
جوابی
نيامد. حتی
سری به سوی
صاحب صدا
برنگشت. دبيرکل
باره دیگر
سوالش را
تکرار کرد و
چون جز سکوت
پاسخی نگرفت.
محکم روی
تریبون کوبيد.
فحش رکيکی
نثار سوال
کننده کرد و
گفت: دیوث، من
همانجائی
نشسته بودم که
تو امروز در
آنجا نشسته ای»!؟
نخست اینکه
وقتی گزارشی
به کنگره داده
می شود و نامش
را «مخفی» می
گذارند
انتشار
بيرونی نيافته
است. در پایان
گزارش در
کنگره از
نمایندگان
پرسيده نمی
شود که کسی
چيزی به نظرش
می رسد تا به
گزارش اضافه
شود. این
پرسشها باید
قبل از تنظيم
گزارش بر اساس
اسناد و نه بر
اساس پرسش ها
صورت گيرد.
گزارش بيرونی
خروشچف که
منتشر شد هرگز
در نکوهش رفيق
استالين نبود
و با گزارش
«مخفی» وی فرق
داشت. چون وی
بزدل و دلقک
بود و می
دانست حمله
مستقيم به مرد
بزرگی که مورد
علاقه مردم
جهان و شوروی
است بدون پاسخ
نمی ماند. این
بود که راه
مزورانه
خرابکاری و
کودتا را
برگزید. چنين
پرسشی نيز بر
خلاف ادعای
کيهان لندنی
در کنگره
بيستم حزب
کمونيست
اتحاد شوروی
از جانب دلقکی
بنام خروشچف
مطرح نشد.
باین جهت این
ادعای خبرنگار
کيهان لندنی
جعل محض است.
دیگر آنکه خروشچف
نمایندگان
کنگره را دست
چين کرده بود
و اتفاقاً این
نمایندگان
همان «دیوث
هائی» بودند
که کيهان
لندنی از آنها
نام می برد.
این «دیوث ها»
نيازی به پرسش
نداشتند. درست
پس از درگذشت استالين
حدود ٢٢ نفر
از اعضای ٢۶ نفری نامزد
رهبری که توسط
کميته مرکزی
در ماه اکتبر
١٩۵٢
انتخاب
گردیده بودند
از مقامات خود
خلع شدند و از ۵۶ وزیر،
٢٧ نفر آنها
از کار برکنار
گردیدند.
اتفاقاً
اگر
نمایندگانی
نيز بوده
باشند که معترض
بوده اند بشدت
مورد تهاجم و
تهدید رویزیونيستها
قرا می گرفتند
و سرشان را به
زیر آب می
کردند. شاهد
مثال کيهان لندنی
از نماینده ای
که تنها به یک
علت پرسش ساده،
از طرف خروشچف
«دیوث» ناميده
شده است خود باندازه
کافی گویای
فضای حاکم بر
کنگره بوده است.
این افسانه
سرائی سندی
عليه رفيق
استالين نيست
سندی عليه
خروشچف مرتد
است که ترور
فکری در شوروی
و حزب کمونيست
برقرار کرده بود
و مخالفين
سياستهای ضد
رویزیونيستی
خویش را از حق
آزادانه بيان
بازمی داشت و
سر به نيست می
کرد. حال بياد
آوریم جملاتی
را که در چند سطر
بالاتر به
نگارش آوردیم.
خروشچف در ٨
ژوئن سال ١٩٣٨
در چهارمين
کنفرانس حزبی
ایالت کیف
گفت: « یاکيریها،
باليتسکیها،
ليوبچنگها
و زاتونسکیها
و سایر عناصر
پليد می
خواهند
ملاکين لهستانی
را به
اوکرائين
وارد کنند و
می خواهند
فاشيستها،
ملاکين و
سرمایه داران
آلمانی را
بدین جا داخل
سازند ... ما
دشمنان بسيار
زیادی را از بين
بردیم ولی
هنوز تمام
دشمنان را
نابود نساخته
ایم و بدین
جهت باید
هوشياری خود
را بالا بریم.
ما باید به
طور محکم این
سخن رفيق
استالين را به
خاطر داشته باشيم:
دشمن،
جاسوسان و
خرابکاران را
بدین جا خواهد
فرستاد.»
نياز به
اثبات نيست که
این سخنرانی
غرّا سخنرانی
«دیوثی» نيست
که از ترس
استالين در
گوشه کنگره
نشسته باشد و
دم برنياورد.
حال پرسش این
است که آیا
این موضعگيری
خروشچف نيز،
که بدون نياز
و بدون اینکه
مورد خطاب،
چهارمين
کنگره حزبی
ایالت کيف، در
کنفرانسی که
استالين
اساسا در آن
حضور نداشته
است واقعا از
روی ترس بوده
است و یا از
روی ریاکاری؟.
پرسش این
است که چرا
خروشچف مانند
آن «دیوٍث های»
دیگر که آنها
را امروز مورد
اتهام قرار می
دهد سکوت را
با الهام از
این حکمت
«زبان سرخ سر سبز
می دهد بر باد»
بر دنباله روی
از استالين ترجيح
نداد؟ خروشچف
در آن سالها
نه تنها نمی
ترسيد بلکه
سينه سپر کرده،
رهنمود داده و
اظهار نظر نيز
می نمود.
خوب است که
حال بجای
استناد به
جعليات به
اسناد غير
قابل انکار
استناد کنيم.
مارشال ژوکف
در مورد خشونت
استالين و
اینکه گویا
همه می ترسيدند
نظریاتشان را
در دوره وی
بيان کنند می
نویسد: «من از
روی تجارب
دوران جنگ،
خود می دانم
که هر کس می
توانست با
خيال راحت
مسایلی که به
احتمال زیاد
خوشایند
استالين
نبود، با وی
در ميان
بگذارد، در
باره آنها بحث
کند و مطلب
خود را به
کرسی بنشاند.»
این نظر
مارشال ژوکف
را که بعد از
درگذشت استالين
و بدون واهمه
از «تبر» و
«بربریت» وی
نوشته است با
«دیوث» ناميدن
نمایندگان از
جانب خروشچف
مقایسه کنيد
تا به عمق و
دامنه
دروغهائی که
در مورد استالين
و دوران سی
ساله
دیکتاتوری
پرولتاریا و
شخصيت تاریخی
این مرد گفته
می شود پی ببرید.
استالين دوست
مردم شوروی و
طبقه کارگر
بود و کسی از
وی واهمه
نداشت. تنها
دشمنان اتحاد
شوروی از وی
واهمه داشتند.
حال خوب است
که شاهدی نيز
از لنين
بياوریم. وقتی
به استالين
مسئوليت مهم
کميسر بازرسی
کارگری و
دهقانی را در
کنار سایر
مسئوليتهای
بزرگ واگذار
کردند که مورد
اعتراض پاره
ای از رفقا به
علت تراکم
مسئوليتها در
دست یک فرد
بود، لنين
پاسخ داد: «ما
به کسی نياز
داریم که
نمایندگان
همه خلق ها
بتوانند با وی
تماس بگيرند ...
کجا چنين آدمی
پيدا می کنيد؟ »
حتی تاج
الملوک مادر
محمد رضا شاه
که منسوب به
تعصب در مورد
استالين نيست
در دیدار با
استالين در
پاسخ به همين
اتهامات با
صراحت می
گوید: «در مورد
استالين این
نکته را هم
بگویم بر عکس
آنچه ما شنيده
بودیم آدم خشن
و مستبدی هست،
بسيار مهربان
و خنده رو و
بذله گو بود.»
این واقعيت
شخصيت
استالين بود
که سخنان خویش
را با منطق
بيان می کرد و
نه با فحاشی و
مشت و لنگه
کفش روی ميز
کوبيدن و به
تهدید و ارعاب
و ماجراجوئی
متوسل شدن.
خروشچف
موذیانه در
حمله به
استالين با
جعل روشن
تاریخ به
«وصيتنامه»
لنين و مخفی
داشتن آن از
جانب استالين
استناد می
کرد. خوب است
که به این
نوشته
استالين
(اپوزیسيون
ترتسکيستی در
گذشته و حال
-از انتشارات
حزب کار
ایران- توفان) نگاهی
افکنيم و
بدانيم که
خروشچف شخصا
در کنگره
سيزدهم حزب
کمونيست اتحاد
جماهير شوروی
که در باره
این به اصطلاح
«وصيتنامه»
لنين اظهار
نظر کرد شرکت
داشت: «حال می
رسيم به مساله
«وصيتنامه»
لنين، شما در
اینجا شنيدید
که اپوزیسيون
و با چه داد و
فریادی مدعی
شد که گویا
کميته مرکزی
حزب «وصيتنامه»
لنين را در
«خفا» نگه مي
دارد! همه می
دانيد که این
مساله تاکنون
بارها در
کميته مرکزی حزب
ما و هم در
کميته مرکزی
کمينترن مطرح
شده است. (در
سالن: آری، به
دفعات).
تاکنون بارها
معلوم شد که
کسی چيزی را
«پنهان» نمی
کند. بعلاوه،
مگر قرار نشده
بود که مساله «وصيتنامه»
لنين را در
کنگره سيزدهم
حزب مطرح کنيم؟
آیا این
«وصيتنامه»! در
کنگره حزب
قرائت نشد؟
(در سالن: چرا
قرائت شد). این
کنگره حزب بود
که باتفاق
آراء درباره
عدم انتشار
«وصيتنامه» لنين
تصميم گرفت.
بيشتر به این
خاطر که خود
لنين مایل به
يک چنين کاری
نبود. البته
پوزیسيون نيز
از تمام این
جریانات و به
همان اندازه
ای که ما می
دانيم اطلاع
دارد. معذالک
مدعی است که
گویا کميته
مرکزی حزب
«وصيتنامه» را
«مخفی» کرده
است!.
اگر اشتباه
نکنم این
مساله
«وصيتنامه»
لنين برای
اولين مرتبه
در همان سال
١٩٢۴
مطرح گردید.
اما چطور؟ در
آن زمان سخن
بر سر فردی
بود موسوم به
«ایستمن». این
آقای ایستمن
در آن زمان
عضو حزب
کمونيست آمریکا
بود که بعد ها
از این حزب
اخراج گردید.
نامبرده بعد
از اینکه مدتی
در مسکو با
ترتسکيست ها
رفت و آمد
کرده و درباره
«وصيتنامه»
لنين کلی
اراجيف
محرمانه بدست
آورد! به خارج
رفت و با
عنوان «بعداز
مرگ لنين»
کتابی منتشر
کرد. ولی او در
این کتاب از
بيان هيچ دروغی
درباره حزب،
از زدن هيچ
انگ و اتهامی
به کميته
مرکزی حزب و
حکومت شوروی
دریغ نکرده و
از قضا تمام
مطالب خود را
نيز بر این
پایه و اساس قرار
داده که گویا
کميته مرکزی
حزب
«وصيتنامه»
لنين را
«پنهان» نگه مي
دارد!
به همين
دليل و از
آنجا که
ایستمن مدتی
با ترتسکی
رابطه داشت،
ما اعضاء دفتر
سياسی حزب از
ترتسکی
خواستيم تا
تکليف خود را
با این آقای
ایستمن روشن
نماید. چون
طرف با
چسباندن خویش
به ترتسکی و
استناد به
اپوزیسيون،
در واقع ترتسکی
را منبع
اراجيف مربوط
به «وصيتنامه»
لنين قلمداد
می کرد.
بنابراین،
ترتسکی هم
وقتی متوجه
اهميت این
مساله شد
بيانيه ای
تدوین کرده و
آن را در
اختيار
مطبوعات قرار
داد. پس به این
ترتيب،
ترتسکی به
درستی از
ایستمن فاصله
گرفت.
یاد آوری می
کنم که بيانيه
مذکور در
سپتامبر سال
١٩٢۵
ميلادی و در
شماره ١۶ «بلشویک» به
طبع رسيده
است. حال
بگذارید تا من
آن قسمت از
این بيانيه
ترتسکی را
-آنجا که به مساله
مورد بحث ما
مربوط می شود-
برایتان
قرائت کنم:
«ایستمن در
این به اصطلاح
کتاب خود می
گوید که کميته
مرکزی یک سری
اسناد خيلی
مهم را،
اسنادی که
لنين در آخرین
لحظه های حيات
خود نوشته
-نامه های او
درباره مسایل
ملی و ... و یا
همان
«وصيتنامه»
لنين- را از
حزب «مخفی» نگه
داشته است.
ولی این یک
اتهام به
کميته مرکزی
حزب ماست. به
زعم ایستمن،
گویا
ولادیميرایليچ
این نامه ها
را برای رسانه
ها نوشته بود!
حال آنکه این
نامه ها حاوی
توصيه هایی
درباره مسایل
داخلی حزب
هستند و از
اینجا معلوم
که ادعای
ایستمن در این
ارتباط اصلا
حقيقت ندارد.
از قضا
ولادیميرایليچ
در دوران بيماری
خود تنها با
نهاد های
رهبری حزب
تماس داشت و
پيشنهادات و
نامه های خود
را فقط از این
طریق برای
کنگره می
فرستاد. شکی
نيست که این
نامه ها، که
تمام آنها در
اختيار
نمایندگان
کنگره ١٢ و ١٣
حزب قرار
گرفتند، مثل
هميشه بر روی
تصميمات حزبی
اثرات قابل
فهمی داشته اند.
اما عدم
انتشار آنها
به این خاطر
بود که نگارنده
این نامه ها
را برای رسانه
ها ننوشته
بود. بعلاوه،
ولادیميرایليچ
اصلا هيچ «وصيتنامه»
ای از خود
بجای نگذارده
است. چون روابطی
که نامبرده با
حزب داشت و یا
مناسبات داخلی
حزب به طریق
اولی اصلاً
لزوم تهيه یک
چنين «وصيتنامه»
ای را ایجاب
نمي کرد. ولی
در رسانههای
مهاجران و یا
همان مطبوعات
بورژوایی-منشویکی
خارج از کشور،
وقتی از
«وصيتنامه» صحبت
می کنند، در
واقع به يکی
از همين
یادداشتهای
ولادیميرایليچ
اشاره دارند
که حاوی توصيه
های نامبرده
درباره مسایل
درونی
تشکيلات حزبی
هستند. بگذریم
از اینکه
تحریف کننده
مفروض، اصلا
با موضوع این
نامه ها
آشنایی ندارد.
کنگره ١٣
حزب توجه
زیادی به این
یادداشتها کرده
و به تناسب
اوضاع و احوال
جاری
تصميماتی هم
درباره آنها
اتخاذ نمود.
پس با این
تفاصيل تمام
داد و قالی که
درباره
«وصيتنامه»
مخفی و ساختگی
براه افتاده،
افتراهائی
خصمانه هستند
که نه با
تمایلات
واقعی
ولادیميرایليچ
و نه با منافع
حزبی که او
خود آنرا
بوجود آورده قرابتی
دارند.» (از
مکتوب ترتسکی
درباره «کتاب بعد
از مرگ لنين»
ایستمن،
شماره ١۶ بلشویک اول
سپتامبر ١٩٢۵ ،ص۶٨)
در مورد
برخورد به
شخصيت
استالين می
توان از دوستان
انقلاب یعنی
هانری
باربوس، ولز،
هرتسوگ و
بسياری بزرگان
ادب و سياست
جهان و یا از
یاران ضد
انقلاب در جهان
شاهد آورد.
ولی ما تنها
به بخش کوچکی
از آن استناد
می کنيم تا
توانسته
باشيم نمائی
از واقعيت را
مجسم کرده
باشيم.ببينيم ضد
انقلاب و
دشمنان
استالين چه می
گویند.ادامه
در شماره بعد
نقل
از توفان
شماره ۲۹۹
بهمن
ماه۱۴۰۳ ارگان
مرکزی حزب
کارایران
وبلاگ
توفان قاسمی
http://rahetoufan67.blogspot.se/
وبلاگ
ظفرسرخ
http://kanonezi.blogspot.se/
http://toufan.org/ketabkane.htm
سایت
آرشیو نشریات
توفان
http://toufan.org/nashrie_tofan%20archive.htm
توفان
در توییتر
https://twitter.com/toufanhezbkar
توفان
در فیسبوک
https://www.facebook.com/hezbekar.toufan.3/
توفان
درفیسبوک به
زبان انگلیسی
https://www.facebook.com/pli.toufan?fref=ts
توفان
درشبکه
تلگرام