تبلیغات ضدنازی تا چه حد منطبق بر واقعیت است؟

 

حزب کار ایران (توفان) در نشریه 265 خود در فروردین 1401 برابر آوریل 2022 تحت عنوان « دکترین توماس ویلسون رئیس جمهور آمریکا در زمان جنگ جهانی اول» نوشت:

«توماس وودرو ویلسون» (Woodrow Wilson Thomas) ... بیست و هشتمین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا عضویت حزب دموکرات را داشت که از سال ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۱ در این مقام باقی‌ بود. آمریکا به رهبری وی در سال 1917 در جنگ اول جهانی شرکت کرد. وی در کنفرانس صلح پاریس با برنامه 14 ماده‌ای خود تحت عنوان «حق تعیین سرنوشت» خلق‌ها به میدان آمد که تلاش داشت جهان را از نظر ژئوپلیتیک با تغییرات فراوان و نظم نوین روبرو کند و نظم اروپا را در جهت منافع آمریکا برهم زند. وی معتقد بود روسیه کشور بزرگی است و به قول امپریالیسم بریتانیا «کوچک قشنگ است» و لذا باید روسیه را تجزیه کرد، به ممالک کوچک و قابل بلع تقسیم نمود. یعنی همان سیاستی که در مورد ایران در پیش دارند. ممالک اوکرائین، روسیه سفید باید از روسیه جدا شوند و کشورهای مجزائی گردند. مسئله قفقاز را باید در پیوند با حل مسئله ترکیه مورد نظر قرار داد. آسیای میانه که در آن موقع هنوز به ممالک جمهوری‌های متعدد که محصول انقلاب اکتبر بودند، تقسیم نشده بودند، باید به عنوان ممالک تحت‌الحمایه از طریق «جامعه ملل» که وی یعنی آقای ویلسون نخستین مبتکر تاسیس آن بود اداره شوند. روسیه باید در مساحت خود به قدری کوچک شود که از آن تنها جمهوری سیبری در شرق باقی بماند.

امپریالیست‌های بریتانیا و آمریکا از روسیه بزرگ همیشه می‌ترسیدند. این پیشنهاد وی برای تقسیم روسیه به اجزاء قابل بلع با مخالفت سایر امپریالیست‌ها روبرو شد زیرا امکان نبود آنرا بر ضد حکومت انقلابی روسیه و بدون تحمیل جنگ جدیدی به اروپا عملی گردانید. این نخستین سیاست برای نابودی روسیه در تفکر غرب بود». (تکیه از توفان)

در زمان جنگ جهانی دوم نیز امپریالیسم بریتانیا و آمریکا همین سیاست تجزیه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را که از چشم رفیق استالین پوشیده نبود در پیش گرفتند. آنها در بدو امر تلاش داشتند میان شوروی سوسیالیستی و آلمان نازی جنگ راه انداخته هر دو طرف را تضعیف نموده و مانع همکاری مشترک آنها در زمینه‌های صنعتی و اقتصادی گردند. وزیر امور خارجه بریتانیا «نویل چمبرلین» (Neville Chamberlain) که بین سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۴۰ نخست‌وزیر بریتانیا بود اجرای این وظیفه نامقدس را به عهده گرفت و تلاش کرد تحت نام «صلح دوستی» و ایجاد تفاهم نسبت به آلمان فاصله مرزی میان اتحاد شوروی سوسیالیستی با آلمان را بزداید تا امکانات درگیری آنها فراهم شود. چمبرلین به خاطر همین سیاست خارجی‌ یعنی امضای توافقنامه مونیخ و واگذاری منطقه سودتنلند[1] از خاک چکسلاواکی در سال ۱۹۳۸ به هیتلر، مورد تقدیر امپریالیسم ضدشوروی قرار گرفت.

رفیق استالین که از این حیله آگاه بود چندین بار از امپریالیسم بریتانیا و فرانسه درخواست کرد که به اقدامات متحد بر ضد عروج نازیسم دست بزنند و به جنگ طلبی آنها افسار زنند.  رفیق استالین بارها بیان کرده بود که نازیسم واکنش بورژوازی اروپا نسبت به استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی است و بر اساس این اعتقاد شوروی را برای یک مبارزه راهبردی آماده کرده بود. تمام تلاش‌های شوروی سوسیالیستی در مذاکرات با امپریالیسم غرب برضد فاشیسم با شکست روبرو شد و به این جهت شوروی با مانور داهیانه و تاریخی خویش قرارداد عدم تجاوز خود را با آلمان نازی منعقد ساخت و ساختمان کلیه دسیسه‌های امپریالیسم بریتانیا و فرانسه فروپاشید. از این ببعد این غرب بود که مورد تهدید و اشغال امپریالیسم نازی قرار می‌گرفت که گرفت و شرق بعد از اشغال لهستان حامی بریتانیا که در همکاری با شوروی برای مقابله با نازی‌ها اخلال و خرابکاری می‌کرد وضعیت جبهه شرق آلمان موقتا تثبیت شد و دست هیتلر در تجاوز به غرب اروپا باز گردید. 

زمانی که آدولف هیتلر به لهستان حمله کرد، بریتانیا مجبور شد بر اساس قراردادی که با لهستان داشت در ۳ سپتامبر ۱۹۳۹ با آلمان نازی اعلام جنگ کند. چمبرلین انگلیس را در هشت ماه اول جنگ جهانی دوم رهبری کرد ولی وی مهره دوران «صلح» بود و نه جنگ و به جای وی ونستون چرچیل در بریتانیا به قدرت رسید که بر خرابه‌های سیاست ورشکسته چمبرلین راه همکاری موذیانه با شوروی را بر مبنای سیاست طولانی کردن جنگ، ارسال سلاح‌های حسابشده به شوروی تا موفق به پیروزی زودرس نگردند و... ادامه داد. سیاست چرچیل تضعیف شوروی، نابودی آلمان و سرانجام نابودی سوسیالیسم بود که در زمان استالین با شکست مفتضحانه روبرو شد. ادامه این شکست همان بازگشائی جبهه جنگ سرد بود.

همین سیاست تجزیه روسیه را آمریکائی‌ها بعد از جنگ دنبال کردند. آمریکا همواره از نزدیکی روسیه با آلمان صنعتی و پرکار هراس داشت. سرزمین‌های روسیه مملو از مواد اولیه صنایع آلمان است. این اتحاد که آقیانوس آرام را به اقیانوس اطلس متصل می‌کند و راه‌های تجاری دریائی و زمینی را برای آلمان کوتاه می‌کند دوران پایان امپراتوری جهانی آمریکاست. به این جهت اتحاد روسیه، آلمان و فرانسه یک کابوس وحشتناک برای آمریکا محسوب می‌گردد. تلاش آمریکا برای برهم زدن این اتحاد است.

«ما باید آلمانی‌ها و روس‌ها را علیه یکدیگر تحریک کنیم. اگر این دو به کشتار هم بپردازند و خونشان جاری شود، به سود آمریکا خواهد بود!....» جرج فریدمن

این سیاست راهبردی همچنان در دستور کار امپریالیسم آمریکا و بریتانیا قرار دارد. آنها در تلاشند که روابط آلمان با روسیه را به حداقل برسانند. برضد روس‌ها تحریک نموده دروغ بگویند و سیاست ضدانسانی روس‌ستیزی و نژادی را در آلمان تقویت کنند. بیمارستان‌ها از مداوای بیماران روس سرباز زدند، آهنگ‌های روسی، ادبیات روسی، موسیقی روسی، هنر روسی‌ غذای روسی، گربه روسی و... در آلمان ممنوع اعلام شد. بسیاری از روس تباران را تحت فشار اخلاقی، امنیتی، سیاسی، مالی قرار دادند تا به توابان مورد حمایت امپریالیسم آلمان و مدافع نازی‌های اوکراین بدل شوند. به یکباره رنگ زرد و آبی مظهر پرچم اوکراین نازیست از در و دیوار شهرهای آلمان آویخته شد و... امپریالیسم آمریکا به یاری متحدانش در اروپا تا توانست مناسبات روسیه و آلمان را که قبل از جنگ اوکراین بسیار دوستانه بود تخریب کرد. با برقرار کردن تحریم علیه روسیه آلمان را از منابع سوخت ارزان قیمت روسیه محروم نمود. بازار روسیه را به روی آلمان بست، با انفجار خط انتقال گاز نورد استریم 1 و 2 سوخت روسیه به آلمان را قطع و عملا زمام امور آلمان را که در واقع سرزمین اشغالی آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم است در دست گرفت. اولاف شولز صدراعظم، حزب سبزها و پاره‌ای احزاب دیگر برخلاف منافع ملی آلمان به گوشت دم توپ آمریکا در اروپا بدل شده‌اند. وضعیت اقتصادی آلمان بسیار نابسامان است و رکود اقتصادی بدنه اقتصاد را در بر گرفته است. بحران از دروازه‌های آلمان همراه با نارضائی عمومی وارد می‌شود. نرخ تورم را 4/3 درصد اعلام کرده‌اند که کذب محض است زیرا مبنای تعیین آن نیازمندی‌های اساسی مردم نیست. اگر غذا، بیمه، سوخت و... را در نظر بگیرید هزینه هر خانواده عادی در آلمان 20 درصد افزایش یافته است بطوریکه یا مردم شوفاژهای خود را در زمستان خاموش می‌کنند و یا از انرژی برق، بسیار با صرفه‌جوئی بهره برداری می‌نمایند. دولت آلمان قادر به تامین بودجه کشور نیست. این سیاست‌های آمریکائی که بر اقتصاد آلمان تحمیل شده موجی از نارضائی ایجاد نموده است که طبیعتا مورد استفاده احزاب دست راستی و نازی‌ها در آلمان است. ولی احزاب دست‌راستی در آلمان کدام هستند؟ در آلمان هیچوقت حکومت دست‌چپی و یا حزب دست‌چپی بر سر کار نبوده است. همه احزاب آلمانی حتی حزب «چپ» یک حزب دست‌راستی و حامی ناتو و تجاوزکاری آلمان است.

در مناطق شرق آلمان که سابقا زیر نفوذ شوروی و روس‌ها بود، افکار عمومی ضد روس نیست و برعکس هوادار و موافق همکاری آلمان با روسیه است. مردم این خطه مخالف جنگ اوکرین و حمایت دولت دست راستی آلمان از نازی‌های اوکراین هستند. مردم این بخش از آلمان مخالفت خویش را با سیاست‌های آمریکائی دولت پنهان نمی‌کنند به این جهت تقویت حزب ناسیونال‌شوینست «آ. اف. د.» (AFD آلترناتیو برای آلمان) در شرق آلمان زنگ خطر را برای آمریکا و بورژوازیِ آمریکائیِ آلمان به صدا در آورده است.

این تحولات در آلمان را باید در متن تحولات ریشه‌ای دیگری که در اروپا جریان دارد مورد ارزیابی قرار داد. اگر به تبلیغات رسانه‌های گروهی آمریکائی توجه کنید متوجه می‌شوید که در اروپا احزاب دست راستی و حتی دول دست راستی تقویت شده و صدای اعتراض خود را بلند کرده‌اند. انتخابات درون این کشور انتخاباتی میان «چپ» و راست نیست بلکه انتخاباتی است میان نزدیکی به ناتو و کنترل اتحادیه اروپا از یک سو و مخالفت با کنترل این کشورها با تسط اتحادیه اروپا و حرکت به سمت تامین بیش‌تر استقلال ملی این کشورها در مقابل اتحادیه اروپا به ویژه آلمان و آمریکا از سوی دیگر. این اختلاف نظرها در عرصه ادامه جنگ اوکراین و نسل‌کشی صهیونیسم در نوار غزه، یورش راهزنانه آمریکا و متحدان نزدیکش به دریای سرخ و... کاملا مشهود است.

در اروپا ما با موجی ازمقاومت و ناسیونالیسم در مقابل سلطه آمریکا که استقلال کشورهای سرمایه‌داری و حتی امپریالیستی را تهدید می‌کند روبرو هستیم. بخشی از این بورژوازی شاهد است که آمریکا از آنها به عنوان گوشت دم توپ ضدروسی استفاده می‌کند. این وضعیت هم در مورد دست‌راستی‌های افراطی یعنی حزب «آ. اف. د» (AFD آلترناتیو برای آلمان) که مخلوطی از اقلیت پس‌مانده نظریات نازی‌ها و بخش مهمی از ملی‌گرایان آلمانی است، هم  در مورد حزب خانم ماری لوپن در فرانسه، و یا حزب دست‌راستی اتریش، هم در مورد مجارستان، لهستان و... صدق می‌کند. تمایلات ملی‌گرایانه در این ممالک علی‌رغم پاره‌ای نظریات ضدخارجی حرکتی در حمایت از هیتلر و یا تلاش برای ترغیب به جنگ جهانی و تقسیم مجدد جهان به نفع امپریالیسم فرانسه، آلمان و... نیست، بلکه بیش‌تر برای استقلال این کشورها و خروج از زیر سلطه آمریکا در اروپاست. دقیقا همین تمایل است که بورژوازی مسلط متمایل به غرب را در این کشورها به هراس واداشته است زیرا خود این بورژوازی از همه فاشیست‌تر و دست‌راستی و دروغگوتر است و هر روز بر طبل جنگ، تلافی‌جوئی می‌کوبد. در آلمان سرکوب مخالفان در دستور کار قرار دارد. سیاست تفتیش عقاید در همه جا حاکم شده است.

همین تحولات در آلمان به آن منجر شده است که حزب جدیدی به رهبری خانم سارا واگنکنشت «اتحاد سارا واگنکنشت - خرد و عدالت» (بی اس و) که انشعابی از حزب دست‌راستی «چپ» است به وجود آید. برنامه  این حزب که اخیرا منتشر شده است در چارچوب مناسبات سرمایه‌داری ولی به شدت ضدآمریکائی، ضد اتحادیه اروپا به عنوان ابزار کنترل و غارت، به نفع رای‌دهندگان کوچک و برضد انحصارات آلمانی است. آنچه زوزه بورژوازی آلمان و آمریکا را در آورده است پیشنهادهای مشخص برای همکاری و نزدیکی با روسیه، قطع تحریم‌ها، خرید سوخت از روسیه و قطع خرید سوخت از آمریکا، اتخاذ سیاست مستقل در سطح جهانی و نظایر آنهاست. در برنامه اتحاد خانم واگنکنشت که بسیار مورد توجه قرار گرفته و طبق آمار در همان زمان اعلام تاسیس حزب حدود 6 درصد از مردم آلمان حاضر شده‌اند به این حزب رای بدهند نقاط تلاقی مشترکی هم طبیعتا با حزب دست‌راستی پیدا می‌شود از جمله حمایت از استقلال آلمان، مخالفت با اتحادیه اروپا، ناتو، آمریکا و نزدیکی به روسیه. بورژوازی آلمان همین نقاط مشترک را برجسته می‌کند تا حزب استقلال‌طلبانه خانم واگنکنشت را که بسیاری شخصیت‌های محبوب آلمانی را به دور خود جلب نموده است حزبی دست‌راستی، همدست پوتین، جاسوس روس‌ها قلمداد کند. این فرآیند مخالفت با آمریکا و سیاست‌های اتحادیه اروپا هنوز در حال رشد است و با تشدید تضادهای جهانی در اوکراین، سرزمین اشغالی فلسطین، جنبش‌های آزادیبخش آفریقائی در آفریقا برضد استعمار کهن، سرکشی و اعتراض ممالکی نظیر آفریقای جنوبی در قاره آفریقا که ابزارهای ریاکاری امپریالیسم را به چالش کشیده است در حال رشد است. به رویدادهای اروپا باید در سایه این تحولات نگاه کرد و منتظر بود که تصفیه‌های طبیعی در درون احزاب دست‌راستی به وقوع پیوندد و مردم عادی که بخش بزرگی از پیروان آنها را تشکیل می‌دهند با یافتن بدیل‌های مناسب از آنها جدا شوند. تقسیم‌بندی بورژوازی آلمان با چماق «سیاه و سفید» و چسباندن ورقه اتهام دست‌راستی به سینه مخالفان و حمایت آشکار از صهیونیسم نباید نیروهای دموکرات و کمونیست‌ها را به اشتباه اندازد. تحلیل مشخص از شرایط مشخص نشان می‌دهد که میان افکار نازی‌های سنتی و آنچه را که به نام «نازی‌ها» مطرح می‌کنند یا راست افراطی می‌نامند الزاما علامت تساوی وجود ندارد، حتی اگر در حال حاضر بخشی از نازی‌ها و فاشیست‌های آلمان، حزب دست راستی «آ. اف. د.» را نزدیکترین نیرو به خود دانسته و در آن ماوا گزیده باشند. تحولات اخیر جامعه آلمان تضعیف احزاب سنتی و رشد احزاب ملی‌گرای ضد ناتو و متمایل به همکاری با روسیه، گویای بحران‌های سیاسی و اقتصادی گسترده‌ای در این کشور است که حتی بر فضای اروپا نیز تاثیر گذارده است. تشدید خطر جنگ جهانی ناشی از تقویت راست‌افراطی در اروپا نیست، معلول سیاست سوسیال دموکراسی و نئولیبرالیسم اقتصادی است. باید هر دو گوش را برای شنیدن بازگذاشت.

 

 

 

 

نقل ازتوفان شماره ۲۸۸ارگان مرکزی حزب کارایران اسفند ماه۱۴۰۲

www.toufan.org

وبلاگ توفان قاسمی

http://rahetoufan67.blogspot.se/

وبلاگ ظفرسرخ

http://kanonezi.blogspot.se/

http://toufan.org/ketabkane.htm

 سایت آرشیو نشریات توفان

 http://toufan.org/nashrie_tofan%20archive.htm

 توفان در توییتر

https://twitter.com/toufanhezbkar

توفان در فیسبوک

https://www.facebook.com/hezbekar.toufan.3/

 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی

https://www.facebook.com/pli.toufan?fref=ts

 توفان درشبکه تلگرام

https://telegram.me/totoufan



[1] - برمبنای همین سیاست در ۲۹ سپتامبر ۱۹۳۸ توافقنامه مونیخ را با هیتلر امضاء کرد که به موجب آن بریتانیا و فرانسه، در غیاب نمایندگان جمهوری چک‌اسلاواکی، پذیرفتند که منطقه «سودتنلند» (Sudetenland) چک با اقلیت آلمانی زبان به آلمان هیتلری واگذار شود. او با این کار تحت نام حمایت از صلح ساختمان جنگ جهانی دوم را پی‌ریزی کرد.