مقالات
توفان الکترویکی نشریه
الکترونیکی حزب کارایران شماره 125 آذرماه 1395
www.toufan.org
***
فیدل
کاسترو، رهبر انقلاب کوبا در سن نود سالگی درگذشت
فیدل کاسترو رهبر انقلاب ضد
امپریالیستی کوبا به مدت 45 سال بطور فعال در راس حزب و دولت
کوبا قرارداشت ودرسال 2008 میلادی به دلیل کهولت سنی و بیماری، رسما
ازمقام ریاست جمهوری و تمام وظایفش کنارهگیری و
برادرش رئول کاسترو جانشین وی گردید.
کوبا قبل از انقلاب ملی و دمکراتیک
1959 همیشه مستعمره آمریکا بود، نوکر دست به سینه آمریکا
دیکتاتور مشهور، ژنرال کودتاچی آقای "فولخنثیو
باتیستا ثالدیوارکه فاسد، قاچاقچی، آدمکش، همدست مافیا
بود، منافع امپریالیسم آمریکا را در کوبا تامین می
کرد. کوبا با تولید تک محصولی نیشکرش وابسته به آمریکا
بود. سرمایه داران بزرگ کشاورزی آمریکا، تمام مناطق
حاصلخیز کوبا را به زیر سلطه خود در آورده، دهقانان را به بردههای
خویش بدل کرده و توده مردم کوبا را غارت میکردند و کالاهای
تولید شده در کوبا را به آمریکا وارد کرده از آن سودهای سرشار
میبردند. بزرگترین قمارخانههای جهان در هاوانا بود که با دست
مافیا و سرمایه های آمریکائی میچرخید.
امپریالیسم آمریکا کوبا را به بزرگترین فاحشهخانه قاره
آمریکا و محل خوشگذرانی سرمایه داران فاسد بدل کرده بود، تا
آنها از آزادی های بیقید و شرط خویش با
اسارت بردگان جنسی در کوبا و بدون هراس از نقض حقوق بشری خانوادهها و
زنان کوبائی از همه "مزایای" نقض حقوق بشر و حقوق
انسانی متمتع شوند. انقلاب کوبا تحت رهبری فیدل کاسترو و همرزمش
رفیق چهگوارا، این قشر انگل را جارو کرد، زمینها را ملی
نمود، و به دیکتاتوری "باتیستا" که به حقوق بشر
احترام نمیگذاشت و شکنجه و آدمکشی و بیحقوقی را در کوبا
با یاری آمریکا رایج کرده بود، پایان داد. مردم
کوبا برای نخستین بار آموختند که حق کار، حقوق بشر است؛ آنها آموختند
که حق تحصیل اجباریِ رایگان حقوق بشر است؛ آنها آموختند که بهداشت
مجانی حق آنهاست؛ آنها آموختند که زن و مرد دارای حقوق مساویاند
و زحمتکشان دارای حقوق انسانی بوده و باید به این حقوق و
ارزش واقعی دست پیدا کنند و باید به این حقوق ارج گذاشت.
درِ زندانهای "باتیستا" بسته شد، شکنجهگران به سزای
اعمال خود رسیدند، ضد انقلاب فرار کرد و در فلوریدای آمریکا
مورد حمایت سازمان امنیت آمریکا قرار گرفت و تا به امروز
نیز بر ضد تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی کوبا
خرابکاری می کند. انقلاب بود که حقوق بشر را به کوبا آورد و این
امپریالیسم آمریکا و نوکرانش بودند که ناقض حقوق بشر و
حامیان جنایتکار آناند. آنوقت امپریالیسم آمریکا
چهره زشت خویش را نشان داد و تصمیم گرفت به مردم کوبا و تمام مردم
آمریکای لاتین درس بدهد که جرات نکنند به دیکتاتوری
امپریالیسم آمریکا تجاوز کرده و "حیاط خلوت"
آرام آمریکا را بر هم بریزند. آنگاه نخست مفتضحانه به کوبا توسط
مزدوران آمریکائی حمله کردند که این تجاوز معروف به "تجاوز
خلیج خوکها" توسط خلق کوبا به رهبری فیدل کاسترو درهم
شکسته شد. سپس ماشین تحریم و تبلیغات امپریالیسم به
راه افتاد تا دمار از روزگار مردم کوبا که جرات کرده اند انقلاب
ضد آمریکائی انجام
دهند، در آورد. اسلحه
جنایتکارانه تحریم برای نخستین بار بر ضد کوبا به کار
گرفته شد که طولانی ترین دوره تحریم در تاریخ
بشریت است. ما ایرانیها و عراقیها و حتی مردم
شوروی سابق و لهستانِ دورانِ رویزیونیستها و بسیار
مردم جهان طعم تلخ این تحریمهای ضد بشری را چشیدهاند.
انقلاب کوبا تحت
فرماندهی فیدل کاسترو ضربه بزرگی بر امپریالیسم
آمریکا در آمریکای لاتین وارد ساخت و استقلال و آزادی را برای
زحمتکشان به ارمغان آورد و این انقلاب الهامبخش میلیونها مردم
تحت ستم آمریکای لاتین بوده است. کوبا موفق شد با تحولات
انقلابی به مسائل مهمی از قیبل بهداشت و درمان و آموزش و خدمات ،
پاسخ درخشانی دهد و نیازهای اولیه ملت را تامین
کند. ماهیت انقلاب کوبا دمکراتیک وضد امپریالیستی
بود. این دستآوردهای انقلاب کوبا هنوز هم در آمریکای
لاتین بعد از بیش از نیم قرن بیهمتاست.
انقلاب کوبا اما در شرایط بروز
رویزیونیسم خروشچفی و تشدید اختلافات
ایدئولوژیک در جنبش کمونیستی رخ داد. حزب کمونیست
چین و حزب کار آلبانی در مقابل تزهای خائنانه و ضد
کمونیستی کنگره سیاه بیستم حزب کمونیست شوروی
به سردمداری خروشچف پرچم دفاع از استالین و مارکسیسم
لنینیسم را بر افراشتند و به زیر بار دکترین کیش
"شخصیت استالین " و سوسیالیسم زدائی
خروشچف مرتد که چیزی جز احیای سرمایه داری
نبود، نرفتند و از سی سال دیکتاتوری پرولتاریا تحت
رهبری رفیق استالین
قاطعانه دفاع نمودند. کوبا تحت رهبری فیدل کاسترو در
نزاعی که در گرفته بود نتوانست جانب دیکتاتوری پرولتاریا
را بگیرد و سرانجام به جبهه ضد
استالینی و رویزیونیستی خروشچف وشرکاء
لبیک گفت به این امید که با کمک های
رویزیونیستهای ضد انقلابی به ادامه انقلاب و
"استقرار سوسیالیسم" بپردازد. کوبا ازهمان سال 1972 در شورای تعاون اقتصادی، "کومه کون"
تحت رهبری بورژوازی نوخاسته شوروی ادغام شد و اقتصادش را به دُم
سیاست اقتصادی نواستعماری شوروی گره زد. گرچه شورای
تعاون اقتصادی در 1949 تاسیس گردید ولی شوروی مبداء
سیاست نواستعماری خود را نسبت به آن در کنگره بیستم حزب
کمونیست اتحاد شوروی در سال 1956بنیاد
نهاد. خروشچف در گزارش خود به این کنگره گفت:
"امروز دیگر لازم نیست که هر کشور
سوسیالیستی ضرورتا همه شعب
صنایع سنگین را رشد دهد...... اکنون چون در میان کشورهای
سوسیالیستی دوستی نیرومندی حکمفرماست،
قابلیت دفاع و امنیت آنها می تواند بر قدرت صنعتی مجموعه
اردوی سوسیالیسم متکی باشد. هرکشور اروپائی
دمکراسی تودهای میتواند
در زمینه رشد آن شعب صنعتی و
در تولید آن نِعَمی تخصص یابد
که برای آن واجد مقدمات
طبیعی و اقتصادی مساعدی است."(تاکید از ما
است- توفان).
این سیاست رویزیونیستی
در خلال بیش از سه دهه طی مراحلی چند جامه عمل پوشید و
کشورهای "سوسیالیستی" را به صورت زائدههائی
در اقتصاد امپریالیسم نوخاسته شوروی ادغام کرد. سیاست
ویرانگر رویزیونیستها بر این امر استوار بود
که که مواد اولیه و مواد خام
صنایع "تخصص یافته این کشورها را در دست خود متمرکز سازند.
در آغاز کشورهای دمکراسی تودهای در پی آن بودند که
این مواد را از منابع مختلف به دست آورند تا در دام وابستگی
نیفتند، اما شوروی به
تدریج آنها را از ابتکار بازداشت و خود
را به صورت یگانه منبع تحصیل مواد خام و اولیه لازم صنایع
آنها در آورد. این سیاست نواستعماری، کشورهای عضو
"کومه کون" را به سوی اقتصاد وابسته تک محصولی و
صنایع سبک تولیدی سوق داد و آنها را از استقلال اقتصادی
باز داشت. چنین سیاست ارتجاعی را میتوان دراقتصاد
بلغارستان، لهستان، مجارستان و... و کوبا مشاهده کرد. اگربلغارستان در تولید
لبنیات و پنیر بلغاری درجا زد، کوبا نیز به تولید
نیشکر به عنوان عمدهترین تولید صنعتی داخلی بسنده
نمود و افسار اقتصادیاش را به دست اردوگاه
رویزیونیستی سپرد وعملن به زائده اقتصادی و
سیاسی اتحاد شوروی تبدیل گشت.
گرچه دولت فیدل کاسترو در پی
سیاستهای ماجراجویانه خروشچف که از بالای سر حق
حاکمیت ملی کشور کوبا به زد و بند با جان اف کندی پرداخت و با
قمار سیاسی و غیرمسئولانه جهان را به لبه پرتگاه جنگ
جهانی سوم کشانید، به مخالفت با خروشچف برخاست، گرچه که فیدل
کاسترو در زمان تجاوز شورویها به کشور چکسلاواکی که راه
پیشنهادی اقتصادی رویزیونیستها را در
پیش گرفته بود به انتقاد دست زد، ولی به علت فقدان اصولیت
کمونیستی سرانجام تسلیم رویزیونیستها
شد، به طوریکه بر تجاوز سوسیال
امپریالیسم شوروی به افغانستان که فاجعه به بار آورد، صحه گذارد
و به حیثیت خویش در میان ممالک غیر متعهد جهان که کاسترو را به ریاست مجمع خویش برگزیده
بودند، ضربه مهلکی وارد ساخت.
با فروپاشی شوروی در 1991، شورای تعاون اقتصادی،
"کومه کون" نیز یکشبه فروپاشید و کوبا نیز در
این بحران فرو رفت. امپریالیسم آمریکا از فرصت بهره جست و با
تشدید تحریمهای اقتصادی جنایتکارانه تحت
رهبری جرج بوش و بیل کلینتون فشارهای مضاعفی را در
دو مرحله از سالهای 1992 تا 1996 بر اقتصاد کوبا اعمال کرد تا این
کشور را به زانو در آورد. امپریالیسم آمریکا تمام کشتیهای
خارجی و هرگونه سرمایهگذاری در کوبا را بطورغیر
قانونی متوقف کرد. نتیجه اینکه امروز وضعیت کشاورزی
کوبا بسیار اسفناک است. دو سوم از زمینهای کشاورزی کوبا
قابل کشت نمیباشد، نیمی از تراکتورهای کشاورزی
فاقد کیفیت لازم برای استفاده هستند. در یک کلام
تولیدات کشاورزی هم اکنون در سطح پائینتر از تولیدات
کشاورزی در سالهای 1980 است. خودکفائی کشاورزی کوبا حدودا
پنجاه درصد است. یعنی 18 درصد از نیروی کار، برابر با 4
درصد از تولید ناخالص ملی. در طی سه سال پس از فروپاشی شوروی تولید
ناخالص ملی کوبا 34 درصد سقوط کرد. در
کل 47 درصد از تولید کشاورزی کوبا سیر نزولی داشته و
واردات کوبا از 8 میلیارد دلار در سال به 2 میلیارد دلار
کاهش یافت. به تبع این سیر نزولی حد متوسط کالری برای هر نفر به 1850
کالری در روز کاهش یافت که به زیر خط مرز حداقل کالری که
2100 کالری است سقوط کرد و موجب کمبود پروتئین دربین مردم
زحمتکش گردید.
در بستر فشارهای تحریم خارجی و رکود داخلی، دولت کوبا ناچار گردید دست به رفرمهایی بزند. رفرمهای بورژوایی نظیر گسترش خصوصیسازیها در بخش صنایع کوچک که در سال 1994 آغاز گردید. این خصوصی سازیها به 27 درصد افزایش یافت که 12 درصد از تولید ناخالص ملی را شامل میشود. تا قبل از سال 1989، 4 درصد از صنایع تولیدی کوچک خصوصی بودند. اکنون روند خصوصیسازیها در حال رشد است و شتاب میگیرد. رکود تولید در بخش صنایع کوچک، فقدان سرمایه کافی و نازل بودن سطح دستمزدها و تقویت انگیزههای مادی و یا ذینفعی مادی برای رشد تولید علل سیاستهای نوین و رفرمهای جدید تعریف شده است که این روزها از آن بسیار سخن میرود. اکنون دستمزدها در بخش تولیدات دولتی از بخش خصوصی به مراتب نازلتر است و دولت اعلام نمود که امکان افزایش دستمزد در بخش دولتی وجود ندارد. و لذا تمایل بخشهای وسیعی ازمردم به سوی بخشهای خصوصی رو به فزون است و دولت نیز خود مشوق این امر است. طبعا این امر موجب افزایش نابرابریهای اقتصادی در بین مردم میگردد و به تشدید مبارزه طبقاتی میانجامد. شرکت مردم در روند اقتصادی جامعه بسیار پائین است و در رسانههای داخلی نیز کمتر به اینگونه معضلات میپردازند... در بستر چنین شرایط اقتصادی و اجتماعی است که کوبا از احیای روابط دیپلماتیک و تجاری با آمریکا استقبال کرده تا با رفع تحریمهای اقتصادی بتواند به اقتصادش سر وسامان دهد...
اما
تجربه تحریم جنایتکارانه کوبا نشان میدهد که هرگز به امپریالیسم
آمریکا و هیچ کشور امپریالیستی نمیتوان و
نباید اعتماد کرد و با اتکا به نیروی مردم و اتخاذ
سیاستهای دیپلماتیک صحیح و سودجستن از
تضادهای بلوکهای امپریالیستی و سرمایهداری
و توازن طبقاتی، میتوان در مقابل تجاوز به استقلال و تمامیت
ارضی خویش مقاومت کرد و توطئه های نیروهای
استعماری را خنثی ساخت. امپریالیستها به هیچ
چیز جز به منافع سرمایه مالی خود پایبند نیستند.
امپریالیستها هرگز نمیتوانند دوست بیغرض کشوری
باشند. امپریالیستها همیشه دشمنند. تا امپریالیسم
در جهان وجود دارد، امنیت نیست و جنگ نمیتواند از بین
رود. امپریالیسم یعنی تروریسم عریان.
این واقعیتی است که باید ببینیم. در
زمانهای بحران ، ماهیت ، این بازیگریهای
"دموکراتیک" برملا میشود. امپریالیسم
آمریکا تروریست، جاسوس، ناقض حقوق اساسی انسانها و دشمنِ شماره
یک بشریت است و خلق کوبا به چنین هیولائی هرگز
نباید اعتماد بکند، اگرچه این غول بی شاخ و دم پس از پنجاه سال
ترور و توطئه در لباس دوست ظاهر شده حتا به نماد رهائی کوبا
یعنی چه گوارا "مهر میورزد" و عکس
یادگاری بجای میگذارد!!. فراموش نکنیم به دستور
رسمی روسای جمهور آمریکا تا به امروز 600 بار به جان فیدل
کاسترو سوء قصد کردند که از نظر حقوق بینالملل جنایت و اقدام به قتل
محسوب میگردد. عاملان این سوء قصدها باید در مقابل
دادگاههای جهانی قرار گیرند. در ضمن فراموش نکنیم که "سلطنت
طلبان" کوبائی فراری در فلوریدای آمریکا در
مرگ فیدل کاسترو شادمانی و پایکوبی نمودند و این
نشانه بیوجدانی و بربریت این خوکهای کثیف در
سراسر جهان است. رسانههای گروهی تبلیغاتی و دروغگو و
عوامفریب غربی نیز تا توانستند بر این تصاویر مشمئز
کننده تکیه کردند تا بر ماهیت انقلابی انقلاب کوبا پردهای
از فراموشی و دروغ بکشند. خوب است که این دسیسه
امپریالیستها را نیز به خاطر بسپاریم.
شکل
ویژه انقلاب کوبا و نقش روشنفکران در آن، یک جنبه نامناسب نیز
با خود به همراه داشت که حزبیت را به زیر پرسش برد و در نزد تفکرات
خرده بورژوائی و منشفردی روشنفکران و روحیه قهرمان پروری
به حرکتهای چریکی شهری در آمریکای
لاتین و سپس در سراسر جهان و از جمله در ایران دامن زد که صدماتش را
تا به امروز طبقه کارگر ایران در نتیجه این
انقلابیگری خردهبورژوائی بر اندام خویش حس میکند.
گرچه که در خود کوبا بعد از پیروزی به این نقاط ضعف توجه شد،
ولی تاثیرات منفی آن تفکرات انحرافی با سوء استفاده
طبقاتی در سراسر جهان باقی ماند و ابزاری برای مخالفت با
حزبیت سیاسی طبقه کارگر گردید.حزب ما همواره به انقلاب
کوبا ارج نهاده است و از دستآوردهایش حمایت کرده و
امپریالیسم خونخوار
آمریکا را محکوم و افشا ساخته
است. لیکن واقعیت این است که رهبران کوبا با پیروی
از رویزیونیسم شوروی و ادغام شدن در "کومه کون"
ضربه مهلکی به اقتصاد و آینده کوبا زده و اکنون میوه تلخش را
میچینند. اصولا هر انقلاب مردمی یا به سوی
سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا می رود
یا در مرحله اولیه درجا میزند و بورژوازی مجددا قدرت را
در شکلی دیگر به کف میگیرد. شق وسطی وجود ندارد.
از سویی باید تاکید کرد که استقرار ساختمان
سوسیالیسم در یک کشور کوچک از نظر عملی ممکن نیست،
مگر این که متحدین نیرومندی در کنارش باشند. کوبا با توجه
به رشد جمعیت و مساحتش، با توجه به
محدویتهای فراوردههای داخلیاش، حتا اگر
کشوری سوسیالیستی میبود در شرایط فقدان
دژهای سوسیالیستی امکان بقاء طولانی نمیداشت
و در محاصره دراز مدت تحریم اقتصادی و گرسنگی و عقب
ماندگی صنعتی تاب نمیآورد. ما از اینکه انقلاب کوبا تحت
رهبری فیدل کاسترو توانست به بخشی از نیازهای مردم
پاسخ گوید، به استقلال ملی دست یابد و زورگوئیهای
جنایتکارانه امپریالیسم آمریکا را بر نتابیده و
بیش از پنج دهه مقاومت کرده، ارج می نهیم و از خلق کوبا قاطعانه
دفاع می کنیم و درگذشت فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا را به مردم
زحمتکش کوبا تسلیت میگوئیم .از انقلاب کوبا و ازشکست
سایر انقلابات باید آموخت و با تکیه به مارکسیسم
لنینیسم خود را برای
انقلابات سوسیالیستی آینده آماده کنیم.
حزب
کارایران(توفان)
یکشنبه
هفتم آذر 1395
www.toufan.org
حاشیه نشینی وگسترش فقر
درایران(1)
قریب
به چهار دهه از عمر نظام ننگین جمهوری اسلامی
ایران میگذرد، نظامی که قرار بود «حامی و حافظ»
مستضعفین باشد. امروز کافیست نگاهی به وضعیت کشور انداخت
و دید تا چه اندازه این ادعا با واقعیت همخوانی دارد. هر
جا که دست بگذارید، سامانی نمی یابید جز اختلاس،
دزدی، فساد که از برکات نظام مبتنی بر سرکوب و زندان و شکنجه و کشتار
مردم دادخواه و آزادیخواه است. اما آنچه در برابر این سامان به نابسامانی
رسیده است، خود را در تمامی عرصههای اقتصادی،
اجتماعی، فرهنگی، علمی و آموزشی نشان میدهد. گسترش هر چه بیشتر
پدیده بیکاری و فقر که ریشه بینظمیها،
ناهنجاریها و آسیبهایی نظیر بیکاری،
اعتیاد، فقر، خودکشی، طلاق و... هستند، موجب نگرانی سران نظام
اسلامی ایران شده است. خطیب نماز جمعه فاروج با اشاره به
مطالبات رهبر معظم انقلاب اظهار کرد: «حاشیه نشینی شهرها و
معضلات جمعیتی، مسائل اجتماعی مانند اعتیاد، خشونت و
ناامنی، مشکلات خانوادگی مانند طلاق و مسائل اقتصادی مانند
بیکاری و سرقت و جرایم مالی و...مصادیق
عینی آسیبهای اجتماعی است که مقابله با آن و
هدایت جامعه به سمت دوری از این معضلات از دغدغه های
رهبر معظم انقلاب است» میبینیم که آش آنقدر شور شده که
ولی فقیه هم اذعان دارد، منتها به جای یافتن ریشههای
این معضلات اجتماعی و ارائه راه حلهای منطقی «سوراخ دعا
را عوضی گرفته است» برای خطیب نماز جمعه حجت الاسلام قلیزاده
نسخه علاج این بیماری اجتماعی را در حاشیه مینویسد
که در متن اشکالی بوجود نیاورد. «با اشاره به تلاش دشمنان نظام
اسلامی در تقویت آسیبهای اجتماعی، خواستار توجه
به نقش دین و دینداری در مقابله با این
آسیبها» هستم. (تأکید از - توفان) میبینیم که
«رهبر» از بالای سر دانشگاهیان، کارشناسان و متخصصین این
مملکت به یکباره دستور میدهد به «نقش دین» بیشتر توجه
شود تا معضل حل گردد. اولا باید پرسید در یک نظام
دینی که معیار و محور جامعه دیانت است و ارگانها و
نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از آن تبعیت
میکنند، چرا باید «دین و دینداری» آنقدر کمرنگ شده
باشد که «اعتیاد، خشونت و ناامنی، مشکلات خانوادگی مانند طلاق و
مسائل اقتصادی مانند بیکاری و سرقت و جرایم مالی و
غیره... به عنوان مصادیق آسیبهای اجتماعی» مجال بروز بیابند؟ آیا رهبر
انقلاب نمیداند که «شکم گرسنه
دین و ایمان نمیشناسد»؟ بدون تردید او به این امر
واقف است، ولی دستگاه زر و زوری را که بر مسندش تکیه زده است،
جز با آسیبرسانیهای اجتماعی برجا نمیماند. او
خوب میداند که با پرده «دیانت» نمیتواند چهره کریه نظام
سرمایهداری، این باعث و بانی ناملایمات
اجتماعی را بپوشاند. این نظام سرمایهداریست که
برای کسب حداکثر سود، کارگر را از گردونه تولید به بیرون پرتاب
میکند و او را آواره کوچه و خیابان میسازد، نه بی توجهی
کارگر به اعتقادات «دینی»اش. آیا میتوان گفت که
رویآوردن کشاورزان به شهرها به دلیل نبود امکانات زیستی
در روستاهای کشور و از این طریق به حاشیه کشانده شدن آنان
به حاشیه کلان شهرها نتیجه «بی توجهای به دین و
دینداری» آنان است؟
نه! حاشیه نشینی خود معلول نظام سرمایهداریست.
که توأم با عدم مدیریت در امر اقتصاد کلان کشور بوجود میآید.
ما در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین با این
پدیده روبرو هستیم و این نشان میدهد که نظام
اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید هر
جا که سایه افکنده است، آثاری اینچنین از خود بر
جای میگذارد. البته میتوان مانند رهبر انقلاب مدعی شد
که آنان هم از «دین» رویبرگرداندهاند! سرشماری نفوس و مسکن سال
۱۳۹۵ در حال اجراست و همه چشم انتظارند تا بر اساس
نتایج دقیق آن از آخرین تحولات جمعیتی ایران
آگاه شوند. یکی از دغدغههای رهبر انقلاب
که دور از انتظار نیست، افزایش نرخ مهاجرت روستا به شهر و تخلیه
شدن بیش از حد روستاهاست. به هر حال باید منتظر شد تا نتایج
این سرشماری اعلام شود. ولی مطابق اظهارات محمد سعید ایزدی،
معاون وزیر راه و شهرسازی، «در بیش از ۹۱ شهر
ایران بیش از ۱۱ میلیون حاشیه
نشین داریم» چندی پیش سایت «ایلنا»
گفتگویی داشت با محسن ابراهیم پور استاد دانشگاه، او درباره فقر
و حاشیهشینی در کشور گفت: «بر اساس برآوردی که در دولت
قبل انجام شد به صورت غیررسمی اعلام کردند که آمار حاشیهنشینی
در کشور ۷ میلیون نفر است که غالبا در شهرهای تهران، کرج
، مشهد ، اصفهان و ... ساکن هستند. .... ما «جمعیت دیژوره» کشور را
سرشماری کردیم، «جمعیت دیژوره» جمعیتی است که
نه به لحاظ واقعی اما به صورت قانونی یا عرفی در
جایی ساکن است. بنابراین بر اساس شاخصهای رسمی
موجود در کشور میتوان گفت در حال حاضر بیش از ۱۲
میلیون حاشیه نشین در کشور داریم که این
تعداد دائما در حال افزایش است». رئیس
شورای عالی استانها نیز اظهار داشت که: «برخی از شهرها
بیش از یک میلیون نفر حاشیه نشین دارند». در همین رابطه رئیس سازمان بهزیستی اشاره
میکند که: «طبق آمار ۱۳ درصد از کل جمعیت حاشیهنشین
کشور در خراسان رضوی سکونت دارند» به عبارتی« ۳۶ درصد
مردم مشهد و بالای ۵۰ درصد مردم سیستان و بلوچستان
حاشیه نشین هستند» و این حاشیهنشینی با کاهش
استانداردهای زیستی مناطق روستایی همبستگی
مستقیم دارد؛ به بیان دیگر «بخش بزرگی از توسعه
حاشیهنشینی مربوط به رهاشدن جامعه روستایی است».
طی دو دهه اخیر جامعه روستایی کشور زیرساختهای
خود را از دست داده است، به عنوان مثال شبکههای لولهکشی آب در
این مناطق پس از حذف جهاد سازندگی پوسیده شده و
بسیاری از منابع معیشتی روستاها از دست رفته است و
این مهاجرت از روستاها به حاشیه شهرها عمدتا ناشی از فقر و
توسعه نیافتگی در جوامع روستایی است. بر اساس
آمارهای رسمی کشور بیش از ۱۱ میلیون
نفر در معرض فقر غذایی قرار دارند؛ «دهک اول، دوم، سوم و چهارم جامعه
در تامین نیازهای اولیه خود همچون خوراک ، پوشاک ، مسکن ،
آموزش و بهداشت با مشکل مواجهاند که این دهکها حدود ۲۸
میلیون نفر از افراد کشور را تشکیل میدهند». ادامه
دارد.
ماهیت انجمن حجتیه وعوامل آن به
قلم زنده یاد پیروزدوانی به مناسب
هیجدهمین سالگرد تروراو(1)
نقل از توفان دوره پنجم
شماره 57 مرداد ماه 1378
در ایران با عنوان بالا اعلامیه ای منتشر
شده و دست به دست میگردد که ما آن را از جنبه اطلاعاتی که دارد برای
هموطنانمان درج می کنیم. درج این اعلامیه از آن جهت
نیز مهم است زیرا که بحث مربوط به انجمن حجتیه در ایران
اخیراً گسترش یافته است و به ویژه پس از ترور آخوند
رازینی به صفحات مطبوعات نیز کشیده شده است. عجیب
این است که همه عمال رژیم با احتیاط به این معجون عجیب
و غریب در ایران برخورد میکنند و هیچکس حاضر نیست
خطر مبارزه بی امان با آن را برای خود بخرد.
جالب این است که دکتر ابراهیم یزدی
رهبر نهضت آزادی و وزیر اسبق امور خارجه جمهوری اسلامی
ایران که حتماً خودش از کارشناسان این رژیم است اخیراً در
مصاحبه مطبوعاتی خود نقش عسگراولادی مسلمان را در تماس با سازمان
جاسوسی انگلستان از طریق مجاهدین افغانی مقیم
پاکستان فاش ساخته است. این اعلامیه که مدتی است در
اختیار «توفان» قرار دارد و به همین نکته نیز اشاره دارد. در
ضمن، به نادرستی همان اشتباه مصطلح را تکرار کرده که گویا تودهای
چپ است. پی بردن به ماهیت و شناختن این دستگاههای مخوف
امپریالیستی در میهن ما و نقشی که آنها از گذشته
در مبارزه علیه کمونیسم داشتهاند بسیار ضروری است تا
کمونیستها دیده بگشایند و ببینند که ارتجاع برای
نابودی آنها از چه وسایلی سود می جوید. تا
ببینند که ارتجاع جهانی برای مبارزه با انقلاب متحد است و به
همین جهت باید نیروهای انقلابی در سطح بینالمللی
متحد شوند. انترناسیونالیسم پرولتری پاد زهر اتحاد نامقدس
ارتجاع است.
اما انجمن حجتیه چه می گوید؟
ظاهراً این عده بسیار به اصول اعتقادات شیعه باور دارند. آنها همانگونه که همه ما از کوچکی در گوشمان کرده و به خوردمان دادهاند منتظر ظهور امام زمان هستند. باید مهدی منتقم از راه فرا رسد و با شمشیر آخته آنقدر کشتار کند تا خون به زانوی اسب مبارک حضرت برسد. آنگاه عدل و داد دنیا را میگیرد و اگر کسی زنده باشد میفهمد که زین پس باید با عدالت و به دور از پستی و دنائت زندگی کند. ظهور یکباره حضرت و قتل عام وی از انسانها تضمینی است که دیگر کسی به راه «بد» نرود. اینکه تا چه حد با کشت و کشتار میتوان «امر به معروف و نهی از منکر» کرد شکستش در بیست سال حکومت نکبت بار اسلام عزیز در ایران به ثبوت رسیده است. افزایش فحشاء، دزدی، دروغ گوئی، رشوه خواری، کلاه برداری، جنایت، قاچاق مواد مخدر و افزایش تعداد معتادین از این قبیل اند. ولی ظهور حضرت شرائطی دارد که بدون آن، جنابشان تشریف فرما نمی شوند.
باید قتل و غارت و دزدی، فحشاء، کلاهبرداری و تمام مصائب، بدیها و زشتی های جهان آن هم نه فقط در ایران بلکه در همه جهان تا بدان حد غیر قابل تحمل برسد که چارهای برای حضرت جز ظهور باقی نماند. اینکه چقدر این مهملات مسخره است جای خود دارد و موضوع بحث این بار ما نیست. آنچه در ایران «بد» است در اروپا و یا بسیاری از ممالک آسیائی و آمریکائی پسندیده است. حال چگونه حضرت سوار بر اسب میخواهد همه را با گذر از اقیانوس ها، هم رنگ ساکنین قم کند خدا می داند.
باری شرط ظهور حضرت از حد برون شدن زشتی هاست و لذا حجتیه به این نتیجه منطقی میرسد که برای تسریع ظهور حضرت باید به زشتی ها دامن زد تا زمینه برای گسترش ابدی عدالت با ظهور حضرت ممکن گردد.
لذا حجتیه علی الاصول نه باید به حکومت اسلامی که مدعی استقرار حکومت الهی بر زمین است اعتقادی داشته باشد زیرا استقرار «عدل اسلامی» در غیاب حضرت مانع ظهور ایشان است و قبول نیست. تئوریهای حجتیه با تئوریهای خمینی که هوادار «ولایت فقیه» بود در تناقض قرار می گیرد.ولی میبینیم که پیروان حجتیه و پیروان «ولایت فقیه» هر دو ، دو دستی به زشتیهای این دنیا چسبیدهاند و تا جا دارد به آن دامن می زنند. اگر فریب خوردگان ، از رهبران خود ، بازخواست کنند که ، به کدام دلیل به منزله فرد مسلمان به این جنایات متوسل میشوند دستهای خواهند گفت که برای تسریع ظهور حضرت در تلاشند و دسته دیگر در پی زدودن «پلیدیها» هستند. این تئوری استتاری برای اعمال شنیع آنهاست زیرا توسل به قصاص و سنگسار ظاهراً با هدف اصلاح جامعه صورت میگیرد و اگر انجمن حجتیه به اصول اعتقادی خود صمیمانه باور داشته باشد باید در درجه اول آن موانعی را که با ایجاد خوف و ترس مردم را به عدم ارتکاب جرم میکشاند از راه بردارد. آنها برای سرکوب مردم مدافع نظرات خمینی اند و برای توجیه چپاول مردم، به تسریع در امر ظهور حضرت که ظاهراً پایان همه دردهاست متوسل می شوند. ببینید که این هیولا تا چه حد از نیروی مردم میترسد و میخواهد آن را با افیونی به نام مذهب مسخ کند. حال به مطالعه متن اعلامیه بپردازید.«انجمن حجتیه یک شبکه مخفی مافوق ارتجاعی و وابسته به محافل قدرتمند فراماسونی انگلستان است که رهبر آن شیخ محمود حلبی می باشد. پایگاه ایدئولوژیکی این انجمن در حوزه علمیه قم است ولی در تمامی حوزه های علمیه و مراکز بزرگ آموزش مذهبی در سراسر ایران دارای رکن های مهم و تعیین کننده است و بسیاری از آخوندهای قدرتمند و با نفوذ در حوزه های علمیه و ارگان های دولتی از اعضای این انجمن هستند. انجمن حجتیه عملاً هدایت چهار شبکه سیاسی علنی را در اختیار دارد که عبارتند از «هیئت مؤتلفه اسلامی»، «گردانندگان روزنامه رسالت»، اکثریت کامل «جامعه روحانیت مبارز» و «فدائیان اسلام». و البته این شبکهها، تعدادی از جمعیت های کوچکتر را به نسبت نفوذ در میان اقشار گوناگون کارگری و دانشجوئی و فرهنگیان و زنان به وجود آوردهاند که اینک در «تشکل های اسلامی همسو» گرد آمده اند.
گروههای تروریستی دولتی و غیر دولتی به همراه گروههای فشار اوباشان و از جمله «انصار حزب الله» و بخش اعظم فرماندهان رده بالای سپاه و بسیج و نیروهای انتظامی تحت هدایت این انجمن کار می کنند. این انجمن مافیای مالی در ایران را اداره میکند که چهار رکن و ارگان اصلی آن عبارتند از بنیاد مستضعفان و جانبازان، صندوق های قرض الحسنه بازار، کمیته امداد امام خمینی و آستان قدس رضوی.انجمن حجتیه از طریق دو لژ ماسونی انگلستان به اسامی «استروم ارگنتسیوم» و «گلدن داراین اوتر» با شبکه بینالمللی صهیونیسم ارتباط دارد و اصولاً نام آن نیز یک نام یهودی است.
در آغاز سال ۱۳۵۸ شبکه حجتیه در ایران
۳۰ هزار عضو داشت و رهبر آن «شیخ محمود حلبی» توسط
آیت الله حائری به خمینی پیغام فرستاد که حاضر است
با وی بیعت کند و این نیرو را در اختیار او بگذارد،
اما خمینی این بیعت را رد کرد و بعدها برای رهبران
و اعضای انجمن حجتیه پیغام فرستاد که از کار خود توبه کنند و
تسلیم او شوند. دعوتی که هیچ نوع حمایت اجرائی
نیافت و بعدها این انجمن حجتیه بود که توانست
بیشترین نفوذ را در پیرامون خمینی پیدا کند و
بسیاری از سیاستهای خود را از این طریق به
کشور تحمیل کند. بسیاری از چهرههای شناخته شده آن زمان
حجتیه برای ذخیره سازی خود از جلوی صحنه عقب رفتند
و به کار سازماندهی پنهان سرگرم شدند که حاصل آن، ایجاد گروه
بندی های سیاسی نیمه علنی و نیمه مخفی
(هیئت مؤتلفه، رسالت، فدائیان اسلام، جامعه روحانیت و تشکل
های وابسته به آن ها)، مافیای مالی قدرتمند، هسته
های رهبری سپاه و بسیج و ارگان های اطلاعاتی و
امنیتی و گروههای تروریستی و فشار سرکوبگر بوده
است. آنها امروز پیگیرترین مدافع ولایت فقیه هستند
و از نیروهای ساده اندیش مذهبی برای تسلط مطلق خود
بر حکومت و در جامعه بهره میگیرند. تردید نباید داشت که
ولی فقیه انتصابی کنونی جمهوری اسلامی اگر
بخواهد در خط دیگری جدا از خط آنها حرکت کند با مقاومت و جنجال
بسیار روبرو خواهد شد. امثال آیت الله ناصر مکارم شیرازی که
سکان رهبری حوزه علمیه قم را به عهده دارد یا حجت الاسلام واعظ
طبسی، تولیت آستان قدس رضوی در خراسان، شمشیر خود را
برای چنین لحظهای در زیر عبا دارند تا به محض نا
همخوانی ولی فقیه کنونی با برنامههای حجتیه،
به همراه یارانشان که در شورای نگهبان و مجلس خبرگان اکثریت
مطلق آرا را به دست دارند، به بهانه دفاع از فقه و ولایت فقیه، او را
فاقد صلاحیت فقهی اعلام کرده و کنار بگذارند. این نیروها
چه در زمان خمینی که به دلیل مخالفت با دولت وقت با
«ولایت مطلقه فقیه» مشکل داشتند و چه اکنون که عَلَم «ولایت
مطلقه فقیه» را برافراشته اند، در عمل نشان دادهاند که کوچکترین
اعتقاد و باوری به رهبری یا ولی فقیه در
جمهوری اسلامی ندارند بلکه در شرایط کنونی ولی
فقیه را پلکان قبضه قدرت خود کردهاند تا اگر خامنه ای سرنوشتی
مانند احمد خمینی پیدا نکرد، یا به مرض سکته و سرطان
نمرد، یا هواپیمای حاملش سقوط نکرد، در فرصت مناسب به همان گوشه
عزلتی رانده شود که منتظری و اردبیلی رانده شدند. برنامه
«انجمن حجتیه» آن نیست که به طور مطلق و دائمی بر «ولایت
فقیه» تأکید کند، بلکه «ولایت فقیه» یکی از
شیوههای تسلط قدرت او بر جامعه است و اگر زمانی همین
ولایت را در کنار خود نبیند، به هر شکلی او را سرنگون می
کنند. جمهوری اسلامی با ولی فقیه و یا بدون
ولی فقیه، اما با رهبری حجتیه، برنامه خدشه ناپذیر
انجمن مذکور در ایران است. برخی از مراجع تقلید کنونی
زیر نفوذ و تحت هدایت انجمن حجتیه عمل می کنند. در
این میان به ویژه آیت الله ناصر مکارم شیرازی
(برنده جایزه سلطنتی) که
بیش از دیگران در اداره حوزه علمیه قم نقش دارد، از عناصر
اصلی انجمن حجتیه است. آیت الله خزعلی که زمانی
دبیر شورای نگهبان بود، از دیگر عناصر با نفوذ حجتیه در
این مراکز می باشد. انجمن حجتیه با اعمال نفوذ کامل بر
جنتی و امامی کاشانی کاملاً بر شورای نگهبان مسلط شده است
و با تصرف اکثریت مطلق کرسی های «مجلس خبرگان رهبری» توسط
عوامل و اعضای خود، بر این ارگان مهم تعیین کننده رهبر و
ولی فقیه تسلط یافته است. اما یکی از مهمترین
و مخفی ترین عناصر کلیدی که در تعیین استراتژی
و تاکتیک راست ترین محافل حکومتی نقش مهم و تعیین
کننده دارد و در میان مردم و احزاب سیاسی نا شناخته است،
آخوندی به نام «منیرالدین حسینی» است، وی از
سل ها قبل از انقلاب ۲۲ بهمن، در قم «آکادمی علوم اسلامی»
را تشکیل داد. این آکادمی با «مرکز مطالعات استراتژیک» در
انگلستان ارتباط مستمر و ارگانیک داشته و دارد. آکادمی مجموعه
تحقیقات و پژوهش های خود در عرصه های گوناگون را به «مرکز
مطالعات استراتژیک» در انگلستان ارسال میکند و در میان محققان
و کارشناسان مربوط به امور ایران در انگلستان، منیرالدین
حسینی به عنوان شخصی آگاه و مورد اطمینان شناخته شده است.
بسیاری از عوامل انجمن حجتیه و از جمله احمد توکلی با
سفارش و بودجه این آکادمی برای تحصیل و در عین حال
فراگیری مسائلی خاص به انگلستان فرستاده شده اند. بودجه
این آکادمی اینک توسط آیت الله خامنه ای
تأمین میگردد و از مجموعه تحقیقات کارشناسی و
رهنمودهای این آکادمی، عناصر رده بالای حکومت و مقامات
مهم اطلاعاتی و امنیتی بهره برداری می کنند.
یکی دیگر از عناصر مهم و کار کشته حجتیه در دستگاه
ولایت فقیه، آخوندی به نام «راستی کاشانی» است.
وی روابط بسیار نزدیکی با محافل وابسته به انگلیس
دارد. «راستی کاشانی» نماینده خمینی در شورای
رهبری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که عامل اصلی
تعطیلی فعالیت این سازمان به مدت چند سال بود. وی اینک
از مشاورین نزدیک ولی فقیه خامنه ای است. آیت
الله مهدوی کنی از اعضای شورای رهبری حجتیه و
از اعضای افشاء شده فراماسونی انگلستان و از بنیانگذاران جامعه
روحانیت مبارز که تا اواسط ۱۳۷۴ رسماً دبیر
کل این جامعه بود. از سوی بسیاری از آگاهان
سیاسی مرد قدرتمند شماره یک کشور شناخته شده است. در مرداد
۱۳۷۴، مهدوی کنی در طول اقامت نسبتاً
طولانی خود در لندن از دبیرکلی جامعه روحانیت مبارز تهران
استعفا داد ولی پیش از انتشار خبر استعفای وی، او با
مهندس جعفر شریف امامی، لژ اعظم فراماسونی ایران و
آخرین نخست وزیر غیر نظامی ایران دیدار و
مذاکره کرد. شریف امامی سال ها رئیس مجلس سنا، نخست وزیر
منصوب دربار، سرپرست بنیاد پهلوی بود و همیشه نقش پل
ارتباطی بین روحانیون و دربار
سلطنتی را به عهده داشت. در سال۱۳۵۷ و همزمان
با اوج گیری حوادث انقلابی و به دنبال نقشی که انگلستان و
بی.بی.سی در حمایت از رهبری آخوندها در جنبش
انقلابی به عهده گرفته بودند، شریف امامی مأمور تشکیل
کابینه شد. او کابینه خود را با انگیزه آشتی دربار و
روحانیت، کابینه آشتی ملی نام نهاده بود. با اشاره
وی برای نخستین بار در سال ۵۷، روزنامه های
رسمی کشور عکس خمینی را چاپ کردند. دولت شریف امامی
عمر طولانی نیافت و خود او با اشاره اربابانش در انگلستان و آمریکا
از کار کناره گرفت و مدتی بعد از نظرها پنهان شد وسپس کشور را ترک کرد. در
سالهای پس از انقلاب، شریف امامی در انتقال بسیاری
از سرمایه ها و ثروتهای بنیاد پهلوی به حکومت
جمهوری اسلامی نقش تعیین کننده ایفا کرد. او توانست
شبکه عظیم فراماسونری ایران را از زیر ضربه جنبش
انقلابی خارج کرده و آن را به کمک اعضای جدید حکومتی در
جمهوری اسلامی، ترمیم و باز سازی کند و رابطههای
جدیدی را نیز بین جمهوری اسلامی و انگلستان
فراهم سازد. آشنایی دیرینه او با روحانیت
ایران، در این زمینه برای او امکان چنین
سازماندهی را فراهم ساخت. کناره گیری سران شناخته شده
حجتیه از جنجال های روز و رایج در جمهوری اسلامی به
ویژه در سالهای بعد از ۱۳۶۱ و تجدید
سازمان و حیات نوین آن در دوره جدید که اکنون به صورت
مافیایی بر کشور تسلط دارد، میتواند حاصل توصیههای
پیر پر تجربهای نظیر شریف امامی باشد. در
این میان مهدوی کنی بی تردید نقش اصلی
و تعیین کننده به عهده داشته است. خمینی در باره
کنی میگفت «به ایشان ارادت داشتیم، داریم و
خواهیم داشت». همه چیز برقدرت داخلی و پشتوانه جهانی
امثال «کنی» ها بر مجموعه حکومت و
ساختار سیاسی و ایدئولوژیکی حاکم دلالت دارد. همان
قدرتی که اگر صلاح خود بداند و رهبر را در خط خود تشخیص ندهد، دم و
دستگاه ولایت فقیه و رهبر و … را یک شبه جمع خواهد کرد و طرح
دیگری را برای اعمال قدرت به اجرا خواهد گذاشت. این قدرت
در سالهای پایانی حیات خمینی نیز از
همین موقعیت برخوردار شد و پس از مرگ او نیز این اراده را
با قدرتی بیشتر بردستگاه رهبری مجموع حکومت اعمال می کند.
مهدوی کنی قصد دارد تا همه آخوندهای با نفوذ و مؤثر را پشت سر
بازار در یک صف کند و جبهه «بازار- روحانیت» را در مسیر هماهنگ
با سیاست های انگلستان به پیش ببرد. علاوه بر آن جامعه وعاظ که
زیر نظر حجت الاسلام فلسفی (مرتجع شاه پرست) و نماینده اش حجت
الاسلام اکرمی اداره می شود، از ارگان های با نفوذ انجمن
حجتیه است که در پیش بردن خط کاری حجتیه در بین
وعاظ و آخوندها و مردم مذهبی نقش مهم و فعالی دارد. «هیئت
مؤتلفه اسلامی» از بازوهای قدرتمند و نیروهای مؤثر انجمن
حجتیه است که از مرتجع ترین، عقبمانده ترین، جنایتکار
ترین و ددمنش ترین افراد مانند عسگراولادی مسلمان (به
دلیل اینکه برادرش کمونیست شد، پسوند مسلمان را به
فامیلی خود اضافه کرد تا مرز بندی
ایدئولوژیکی کرده باشد)، اسدالله بادامچیان، علی
اکبر پرورش (قائم مقام دبیر کل مؤتلفه و سردبیر هفته نامه
ارتجاعی «شما»)، مصطفی میرسلیم، محسن رفیق دوست،
رضا زواره ای، اسدالله لاجوردی، … تشکیل شده است. دبیر کل
این سازمان عسگراولادی است که با ادعای سالها مبارزه
علیه رژیم پهلوی، با شرکت در مراسم «سپاس شاهنشاه» در سال
۱۳۵۶ در زندان و اظهار توبه نسبت به کارهایش
علیه شاه و اظهار وفاداری به سلطنت پهلوی، به همراه تعداد
زیادی از دوستانش آزاد شد و از آن زمان تا کنون سازمان یافته و
هدایت شده علیه نیروهای انقلابی میهن توطئه
میکند و به خاطر همین کارهایش، ولی فقیه خامنه
ای او را به عضویت شورای تشخیص مصلحت نظام انتخاب کرده
است. هیئت مؤتلفه اسلامی بسیاری از روحانیون و
بزرگان حوزه های علمیه را زیر پر و بال خود دارند و عملاً به
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم خط و ربط می دهند. در جریان
دستگیری احزاب چپ در سالهای ۶۱ و ۷۲،
مأموران امنیتی انگلستان اطلاعات خود را برای
شناسایی این نیروها از طرق مختلف (و از جمله توسط
شورشیان مرتجع افغانی) به عسگراولادی رساندند و آنگاه به
یاری لاجوردی جلاد در مقام دادستانی انقلاب، هجوم
سراسری و خونینی به نیروهای چپ سازمان داده شد.
سران این سازمان در جریان کشتار دستهجمعی زندانیان
سیاسی نقش کلیدی داشتند که البته با تأیید
خمینی صورت پذیرفت. میرسلیم وزیر ارشاد
کنونی روابط مستقیم با عوامل فراماسونری انگلستان دارد که
برخی از آنها را در ارگان های مختلفی مستقر کرده است. وی
زمانی کاندیدای نخست وزیری از جانب بنی صدر
بود و زمانی نیز مشاور فرهنگی خامنه ای در زمان
ریاست جمهوری وی.
امپریالیسم انگلستان در دوران انتخابات اخیر ریاست جمهوری، با هماهنگی و کمک منحصر به فرد میر سلیم، خبرنگار بی.بی.سی را به ایران فرستاد و وی با مهرههای مشخص حجتیه مانند ناصر مکارم شیرازی، بادامچیان، زواره ای و عامل بی خاصیت آنها یعنی ناطق نوری مصاحبههای مهمی انجام داد و پیغام ها آورد و برد. رضا زواره ای که از جمله کاندیداهای ریاست جمهوری بود، روابط نزدیک با فراماسونری دارد. زواره ای در پیش از ۱۳۵۸ یک وکیل درجه دوم بود و بیشتر کارهای مربوط به «شرخری» را انجام میداد و از این رو به «سید رضا شرخر» معروف بود و با ساواک نیز ارتباط داشت. اما پس از انقلاب در مقام دادستان انقلاب تهران عمل کرد و توانست در مقام حقوقدان شورای نگهبان عضو این شورا شود و عملاً بر سیاستهای جاری کشور تأثیری مهم داشته باشد. ادامه در شماره آینده
****
ازکوزه همان برون تراود که در اوست
رشد فساد در جامعه،
ریشه درفیضیه وبازار
دارد
در ایران روزی نیست که خبرداغ جدیدی شنیده نشود. آنچه در کشورهای دیگر میتواند دلیلی برای تغییرات بزرگ در ترکیب دولتها شود در ایران به مسائل عادی و روزمره تبدیل شده است. به مصداق «هر دم از این باغ بری میرسد، تازه تر از تازه تری می رسد» روزی نیست که خبری از دزدی و اختلاس، باند بازی و رشوه، اعتیاد و فحشا، شکنجه و تجاوز در صدر اخبار قرار نگیرد. آنقدر تعداد مجرمان که البته همگی «خودی» میباشند فراوان است و خلافکاریهایشان زیاد و بزرگ است که هنوز خبری پخش نشده، کهنه، قدیمی و بی مقدار میشود زیرا فساد بزرگتر دیگری بر ملا می شود. و البته در هیچ موردی نیز مجرمان اصلی به سزای خود نمی رسند.
ولی اخبار از وقوع جرم در بین غیر خودیها، که همان مردم عادی میباشند نیز وجود دارد، کسانی که از روی فقر و بیکاری، نداشتن امکانات رفاهی و تفریحی ،آموزشی و غیره دست به اعمال خلاف قانون و عرف جامعه میزنند و یا به دلائل مختلف اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به سوی فساد کشیده می شوند. که البته عوامل انتظامی و قضایی با شدت تمام بدون هیچ گونه گذشتی با آنان برخورد می کنند تا امنیت اسلامی! را در جامعه برقرار کنند. و در این راه تا جایی پیش میروند که حتی در مواردی که در بقیه کشور های جهان جرمی محسوب نمیشود نیز به مردم فشار میآورند و مردم عادی را به خاطر تفریحات عادی و یا فعالیتهای هنری، منحرف و فاسد میخوانند و آنها را مجرم دانسته و به سرکوب آنها می پردازند. ماساژ را جرم میدانند و به دستگیری مجرمان! می پردازند در حالی که «سعید طوسی»، که به کودکان تجاوز میکرده است، آزاد می باشد. گویا ماساژ کودکان! و تجاوز به آنها جرمی محسوب نمیشود ولی ماساژ بزرگ سالان به عنوان شغل، عملی است مجرمانه!
الهه راستگو عضو شورای شهر تهران اعلام کرده است که سن اعتیاد و ارتباطات جنسی به ۱۳ سال کاهش پیدا کرده است. که علت را «با عدم تمایل به درک مشکلات اجتماعی»، ناشی از استفاده از اینترنت و ماهواره می داند. او معلوم نمیکند که با ممنوعیت اینترنت و ماهواره و کنسرت و فیلم و کتاب و میهمانی ودر همان حال فراوانی مواد مخدر و بیکاری و گرانی و فقر چگونه می بایست اعتیاد و فحشا ریشهکن شود و حتی بطور مداوم، سن اعتیاد و ارتباطات جنسی و حتی سن فحشا کمتر و کمتر نشود؟
سن زنان کارتون خواب به ۱۵ سال رسیده است و تعداد معتادین چندین میلیون نفر است و در خیابانهای شهرهای پر جمعیت به راحتی، تن فروشان را در کنار خیابان، منتظر مشتری میتوان یافت. ولی باز هم مسئولین نمیخواهند علتها را ببینند و کماکان گناه را بر دوش ماهواره و شبکه های مجازی میاندازند و با شدت و وحشیگری با معلول برخورد میکنند و زندانها را پر کردهاند اززنان و مردان.
البته به غیر از سرکوب راه دیگری را نیز برای حل مشکلات پیشنهاد میکنند که ایجاد خانههای عفاف و تشویق مردان و زنان پیر و جوان به صیغه و یا عقد موقت، از آن جمله است که چیزی جز فحشا اسلامی نیست.
به خاطر دزدی برای سیر کردن شکم خانواده و یا تن فروشی برای محافظت از کودکان خود، می بایست مجازات شد ویا فرد معتادی که معلول این جامعه است می بایست به زندان بیافتد در حالی که مسببین جنایتکار و غارتگر حاکم به خاطر جرمهای بزرگتر، حتی کوچکترین مجازاتی نمی بینند.
به گفته دادستان تهران بودجه در نظر گرفته شده برای امور فرهنگی! ۶۰۰۰ میلیارد تومان است. که معلوم نیست ملاخور میشود و یا خرج تبلیغ یرای (فحشاء اسلامی). البته هنوز سندی افشاگرانه در مورد نزول امدادهای غیبی! بر این بودجه منتشر نشده است ولی آنچه مسلم است بخش قابل توجه ای از آن، خرج جمع آوری تابلو فروشگاه ها، جمع آوری آنتن های ماهواره ای و دستگیری ماساژورها شده است.
نیروی انتظامی و دستگاه قضایی با بهانههای مختلف به آزار و اذیت مردم به ویژه جوانان دست میزنند و زندانهای ایران را از زنان و مردان ایرانی انباشته می کنند. و در همان زمان خودیهای دولتی، آلوده به انواع و اقسام جرمها میباشند و کسی نیز نیست تا خود از جرم و بزه بری باشد تا بتواند با فساد در میان مسئولان، مبارزه کند.
علت در چیست که تمامی مسئولان جمهوری اسلامی از ریز و درشت به انواع فساد آلوده اند و جامعه را نیز به فساد کشانده اند و در همان حال مردم عادی را با بهانههای مختلف به شدیدترین وجهی سرکوب میکنند؟
چرا بطور مداوم جمهوری اسلامی دلائلی غیر واقعی برای مفاسد اجتماعی مطرح میکند و مردم را به خاطر آنها سرکوب می کند؟
مفاسد اجتماعی علتهای گوناگونی دارد که در هر مورد خاص می بایست بررسی و علت بروز آن پیدا شود که در این مقاله جایی ندارد. آنچه در این نوشته به آن پرداخته میشود این است که چرا تمامی بند بند وجود جمهوری اسلامی و مسئولان آن، آلوده به انواع جرم و جنایت میباشند؟ و چرا مسئولان جمهوری اسلامی همه مردم را فاسد و مجرم ولایق و مستحق مجازات می دانند؟
واقعیت آن است که ریشه تمامی مشکلات موجود در جمهوری اسلامی از دو وجه اصلی این نظام برخاسته است که اولین علت آن نظام سرمایه داری و دومین آن مذهب و روحانیت می باشد.
نظام سرمایه داری در بهترین حالت خود نیز نمیتواند
جامعهای سالم و بری از جرم و جنایت بسازد. جامعه طبقاتی
عاری از فساد، حتی در خواب و رؤیا نیز امکانپذیر
نیست خصوصا اگر سرمایه داران تجاری سنتی بر جامعه حاکم
شده باشند. زیرا انگل ترین قشر از سرمایه دارانند. نه با
تولید آشنایند و نه از علوم روز بهره میگیرند .
هیچ نمی شناسند غیر از جا به جا کردن کالا و سود بردن بر
مبنای میزان سود ماهانه پول، که در زبان غیر بازاری میشود ربا و یا بهره و سود، و یا نگه داری کالا و افزودن قیمت بر آن، یعنی احتکار. و این همه مربوط به زمانی است که قدرت دولتی در دست او نباشد ولی هنگامی که به نیروی حاکم بر جامعه تبدیل میشود دیگر خدا را بنده نیست!
بورژوازی تجاری سنتی که به «بازار» شهرت دارد در هماهنگی کامل با روحانیت و استفاده از مذهب، با سوار شدن بر انقلاب 57، بر تمامی ثروت ایران چنگ انداخته است. بازاریان تمامی ایران را ارث پدری خود میدانند و با آن هر چه بخواهند می کنند. از گرفتن وامهای میلیاردی بدون باز پرداخت گرفته تا تملک بر معادن و کارخانه ها و جنگلها، برای به نابودی کشاندن آنها و به پول نزدیک کردنشان. از انباشتن بازار از جنسهای بنجل خارجی آنهم بعد از چند بار دست به دست شدن و گرانتر شدن نرخ آنها گرفته تا فرا خواندن سرمایه دارن خارجی به ایران برای سپردن تولید و زندگی کارگران به دست آنها، تا خود با فراغ بال به امر خدا پسند تجارت بپردازند! و بهشت موعود را برای خود، با پولهای باد آورده بر روی زمین بسازند.
دومین علت مشکلات جامعه ما روحانیت میباشد که قبل از غصب انقلاب مردم و حاکم شدن بر ایران تا حد زیادی بر کمکهای مالی بازار متکی بود ولی هماکنون با کسب قدرت دولتی، به غاصب تمامی ثروت ایران تبدیل شده است و از آنجاییکه به هیچ قانون و ضابطهای پایبند نیست و عمر خود را نیز کوتاه میبیند برای چپاول این مرز و بوم از هیچ تلاشی کوتاهی نمی کند.
تمامی روحانیون در چپاول ایران سهیم هستند و هر مقدار قدرت بیشتری داشته باشند سهم بیشتری در چپاول دارند. روحانیت و بازار با سوءاستفاده از مذهب به تحمیق و چپاول می پردازند.
با وجود آنکه دیگر همگان از غارت
روحانیون و بازاریان باخبرند آقای روحانی میگوید
که «اگر در یک گوشهای فسادی هست» نباید آن را بزرگ کرد
و جار کشید و اجازه داد بعضی خیانتکاران که به خارج پناه بردهاند،
نظام را هو کنند».
آقای
روحانی در واکنش به گزارشهای مربوط به فساد ۸هزار
میلیارد تومانی در "صندوق ذخیره
فرهنگیان" و "بانک سرمایه" این در فشانی
را می کند.
بر اساس این
گزارشات، ۹۰درصد تسهیلات بانک "سرمایه" به
۳۰ نفر داده شده است به طوری که تنها یک نفر به این
بانک ۳۹۰۰ میلیارد تومان بدهکار است.
بدهی که همانند مابقی بدهی ها هرگز پرداخت نخواهد شد.
دادستان تهران اعلام کرده است که پرونده واگذاری املاک شمال تهران به دادسرا ارجاع شده است ولی تا کنون عدل اسلامی! تنها شامل افشاء کننده این پرونه شده است. و مجرمان تبدیل به شاکیانی شدهاند که اعاده حیثیت میکنند که وا مصیبتا! آبروی مومنان! رفته است. و یاشار سلطانی روزنامهنگار ی که دست به افشاگری زده است هنوز در زندان است، به جرم افشاء مدارک محرمانه!.
آقای محمد جعفر منتظری دادستان کل از اختلاس ۱۲۰۰ میلیاردی میگوید و محسن اژه ای از حقوقهای نجومی سخن میراند که کویا هیچ گزارشی دریافت نکرده است و پرویز فتاح، رئیس کمیته امداد اعلام میکند که بر فعالیت «خیریهها» و موسسههای «عامالمنفعه» نظارتی وجود ندارد و از «کلاهبرداری» تعدادی از این موسسهها خبر می دهد. و جالب است که در تمامی موارد علاوه بر افشاء کنندگان تنها افرادی با مسئولیتهای پایین محاکمه و محکوم میشوند و مجرمین اصلی کماکان به غارت اموال عمومی ادامه می دهند.
در میان چهل دزد تهران، برادران لاریجانی از فعالترین هستند که علاوه بر رشوه گیری و زمین خواری، پرداختهای مردم به حسابهای دستگاه قضایی را از آن خود میدانند و حسابهای شخصی خود را به جای حسابهای دولتی قرار میدهند که تنها سود این پولهای واریز شده مردم چند ده میلیار بوده است که تمام آن را ملاخور کردهاند و در این مورد نیز فقط افشاء کنندگان دستگیر و به زندان انداخته شده اند. و حتی نماینده ای از مجلس که خواستار رسیدگی، البته به شیوه «ماست مالی» نیز شده بود، مورد غضب صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه قرار گرفته اندو تقاضای خفه کردن صدای او را داده است. حتی در مورد موضوع بابک زنجانی که از او به قدر کافی استفاده کرده و دیگر نیازی به او نداشتند نیز، بعد از «باز پس گیری» اموال «باد آورده و اهدایی مراکز قدرت » و اعلام حکم اعدام، اورا بخشیده و برای روزی دیگر در جهت حفظ اسلام عزیز در آب نمک خواباندند. در صورتی که یک زور گیر جوان را که از روی فقر و نیاز دست به بزهکاری زده است در عرض فقط چند روز دستگیر، محاکمه و اعدام میکنند تا امنیت اسلامی! برقرار باشد.
البته در کشوری که قاتلان فرزندان مرز و بوم را عالم و بزگوار، که با معصومین! محشور میشوند، می نامند و بعد از اجر دنیوی بسیار، اجر اخروی نیز دریافت میکنند، جز این انتظار نیست مگر آنکه در بر پاشنه دیگری بچرخد.
یکی از این روحانیون که همنشین با حور وپری میباشد و با عالم ملکوتی ارتباط دارد آقای مکارم شیرازی است که به همراه خانواده خود تولید شکر در ایران را به ورشکستگی و تعطیلی کشانده اند تا به امر خداپسند! تجارت شکر بپردازند.
ولی هرگز نباید روحانیون و بازاریان را ملامت کرد
زیرا اسلام عزیز! از تولید سخن نمیگوید هر چه گفته
است از تجارت است و سرمایهگذاری در امر تجارت، یا همان
«مضاربه» که مقدمات «کلاه شرعی» ربا خواری را آماده میکند.
اسلام عزیزآنقدر به تجارت اهمیت داده است که نه تنها زمینه محو
تولیدات داخلی را برای بازاریان و روحانیت فراهم
آورده است، بلکه زمینه سپردن تمام اقتصاد ایران را به
امپریالیستها برای تولید در ایران نیز آماده
کرده است واقعیت آن است که مخالفان و موافقان برجام در درون جمهوری
اسلامی تنها به منافع حقیر خود فکر میکنند و هرگز منافع
ملی ایران را در نظر نمی گیرند.
متأسفانه خیانتهای جمهوری سرمایه داری اسلامی تنها به نابودی تولید داخلی و غارت اموال عمومی توسط مومنان! و تلاش برای فروش ایران به سرمایه گذاران خارجی،«امپریالیستها» ختم نمیشود و علاوه بر داراییهای مردم ایران، به جان و ناموس مردم نیز نظر دارند و به انحاء مختلف به کشتار و تجاوز به مردان و زنان دست یازیده اند.
هنوز شکنجه و تجاوز به شرکت کنندگان در راهپیمایی های اعتراضی سال ۸۸ توسط همکاران سعید مرتضوی از خاطره ها محو نشده است که در زمان محاکمه نمایشی سعید مرتضوی به جرم اختلاس (و نه شکنجه و تجاوز)، موضوع قاری متجاوز به جوانان در صدر اخبار قرار گرفته است و آنقدر آش شور است که بعد از انکار! توسط مسئولین، هماکنون همگی از ریز و درشت به محکوم کردن فرد متجاوز می پردازند تا خود را پاک و مطهر واز فساد بری معرفی نمایند زیرا دیگر نمیشود آنرا پنهان و یا انکار کرد. ولی اشتباه است اگر تصور شود که او به سزای اعمال کثیف خود میرسد و عدالت برقرار می گردد.
تمامی اعمال و
خلافکاریهای ریز و درشت مسئولین جمهوری
اسلامی توسط روحانیون و بازاریان و اطرافیان آنها
ناشی از اعتقاد آنها به قداست و حرمت مالکیت خصوصی و تلاش
برای حاکم شدن بر مردمی که بر اساس اعتقادات مذهبی، توان
تصمیم گیری ندارند و در صورت اختیار بر خود، منحرف و فاسد
می شوند، میباشد. علت در تظاهر به اعتقاد به بهشتی که پر از از
حور و غلمان و شرابهای گوناگون است و بیان تمایلشان برای
به دست آوردن غذا و شراب و حور و غلمان می باشد که نیازی به کار
و فعالیت ندارد، و تلاش برای آماده کردن وعده های دروغین!
بهشت در روی زمین برای خود می باشد. علت در این است
که براساس قوانین اسلام عزیز! زندگی انگلی وعده خدا
برای مومنان است. علت در این است که روحانیون ، بازاریان
و پیرامونیانشان حقی برای مردم قائل نیستند و از
آنجا که خود را نماینده خدا میدانند تمامی اعمالشان را
صحیح و مردم و خصوصاً مخالفینشان را مستحق عذاب و شکنجه وتجاوز و فقر
و بی خانمانی میدانند و این همه حتی یک
هزارم آنچه خدا برای مردم مستحق جهنم، در نظر گرفته است نمی باشد. مگر
غیر از این است که تنها گروه کوچکی از بندگان مؤمن خدا به بهشت
راه پیدا میکنند و مابقی می بایست برای
همیشه آتش جهنم را تحمل کنند . جمهوری اسلامی تنها گوشهای
از وظایف خداوند را به عهده گرفته است . (این همان گفته علنی
«حاج داوود رحمانی» رئیس زندان قزل حصار است که میخواست جهنم
را مقابل چشم زندانیان عینیت ببخشد تا توبه کنند و ایمان
بیاورند.) و مگر مومنان در بهشت از تمامی نعماتی که در
این دنیا ممنوع است بهره نمیگیرند، پس مسئولین
جمهوری اسلامی جرمی مرتکب نمیشوند وقتی تنها مقدار
کمی از آنچه خدا به آنها وعده داده است را در این دنیا
برای خود فراهم می کنند.تا جمهوری سرمایه داری
اسلامی به حیات ننگین خود ادامه میدهد در بر همین
پاشنه میچرخد و تنها طبقه کارگر پیشتاز تحت رهبری حزب خود،
توان تغییر بنیادی و حل تمامی مفاسد اجتماعی
را دارد. تشکل در سازمانهای کارگری تحت رهبری حزب طبقه کارگر
تنها راه رهایی است.
انتخابات
آمریکا ، پیروزی دونالد ترامپ ، و اعتراضات وسیع
مردمی
مبارزه
انتخاباتی درآمریکا که بیش از یکسال مدام گوش و ذهن مردم
را خراش میداد با پیروزی دونالد ترامپ بپایان
رسیید. کارزار انتخاباتی بین دونامزد رقیب ،
هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ
یکی از مفتضح ترین کارزارهای انتخاباتی در
تاریخ آمریکا بود ودر پائین ترین سطح، هم از نظر محتوا و هم از نظر شکل قرار داشت.
هیلاری کلینتون وزیرسابق امور خارجه اوباما از حزب دمکرات
فردی ریاکار ، حقه باز ، جنگ افروز ، فرصت طلب و تشنه قدرت است و
بهیمن خاطر مورد نفرت بخش
وسیعی از جامعه قرار دارد.
دونالد ترامپ آشکارا نژادپرست ، زن ستیز ، ضد "خارجی" ، ضد
مهاجر ، ضد کارگر ، ضد مسلمان ، ناسیونالیست فاشیست و حقه باز میلیاردر است . هیچ عنصر مثبتی چه در سیاست داخلی
و چه در سیاست خارجی در هیچ یک ازاین دو نامزدوجود
نداشت.
"انتخاب" ترامپ در بطن شرایطی صورت
گرفت که بخش قابل ملاحظه ای از جامعه آمریکا از نظام دوحزبی
بریده وبه ادامه آن معترض اند. مردم
از آنچه که در چند دهه گذشته بر سرسرشان آمده و کشور را دربحران فروبرده است
ناراضی اند. اجرای سیاستهای نئولیبرالی که
جمهوریخواهان از دوره ریگان تا کنون دنبال کرده و دمکرات ها هم آنرا
ادامه داده اند زندگی مردم کم در آمد و طبقه کارگر را بسیار سخت کرده
است . اجرای وسیع سیاست
های خصوصی سازی بیشتر ، تجارت آزاد ، حذف قوانین
ناظر بر کار و تولید ، خصوصی
کردن بیشتر بیمه های درمانی ، وحتی حذف وسیع بیمه های اجتماعی
و.... و جهانی شدن امپریالیستی سرمایه
(گلوبالیزسیون امپریالیستی ) نه تنها شرایط
وحشتناکی برای مردم کشورهای دیگر ایجاد نموده است
بلکه برای کارگران و مردم کم در آمد و حقوق بگیر آمریکا هم مشکلات
زیادی ایجاد نموده و سطح زندگیشان را پائین تر آورده است. در چنین شرایطی هر نامزدی
که درگذشته در قدرت شرکت داشته و یا خود را نزدیک به محافل رسمی
و شناخته شده قدرت معرفی
نماید شانس عوامفریبی
مردم را از دست میدهد. و این بود سرنوشت هیلاری
کلینتون از نظر آراء مردم. پس ازآنکه حزب دمکرات برنی سندرز را از نامزدهای انتخاباتی حذف نمود ، دونالد ترامپ حقه باز که هرگز مفامی در
حکومت نداشته است بر اوج اعتراضات مردمی سوار شده و خود را بدیلی برای وضعیت
موجود معرفی کرد. . حزب جمهوری خواه
آگاهانه و با هوشیاری از ترامپ خواسته بود که از عناصر
اصلی و شناخته شده شریک در قدرت حزب جمهوری خواه فاصله گرفته تا
عوامفریبی اش برد داشته باشد.
این گونه بود که " رای مردم" دونالد ترامپ وابسته به وال استریت را به
کاخ سفید پرتاب نمود. حال که خر
جمهوریخواهان از پل گذشته است
تمامی عناصر درشت حزب که به ترامپ "معترض" بودند
برای کسب مقام در دولت او صف کشیده اند.
رسانه ها وابسته و یا حقوق بگیر از محافل قدرت
، سعی میکنند که گناه
"انتخاب" ترامپ را بگردن این و یا آن اقلیت
نژادی و یا پلاتفرم سیاسی بیندازند. حقیقت
این است که این انتخاباب رفراندمی بود بر علیه وضع موجود
و دو حزب دمکرات و جمهوریخواه که مسبب
آن هستند ، رفراندمی بود بر علیه
ادامه سیاستهای نئولیبرالی و تجارت آزاد که موجب حذف بسیاری
از مشاغل شده و مردم را به بیکاری
و نا امیدی کشانده است ، رفراندمی بود بر علیه
بحران مخرب اجتماعی و به تباهی کشاندن جامعه. تقسیم جامعه
بر روی خط نژاد و جنسیت توسط رسانه ها و ادعا و تقسیر آنها
مبنی بر این که در صد رای سیاه پوستان و لاتینی ها و زنان و یا
این و آن گروه بالا و پائین
رفته است پرده استتاری کشیدن بر روی
این حقیقت است.
ترامپ یک ناسیونالیست شدیدا دست
راستی است . در کمتر از دوهفته پس
از اعلام نتایج انتخابات ، ترامپ یک کابینه تمام عیار دست
راستی و نژادپرست را سرهم بندی کرده است. عناصر افراطی حزب
جمهوریخواه مانند جان بولتون و جولیانی و گینگریچ
که ترامپ آنها را به مقامهای کلیدی منصوب نموده است مورد نفرت
جهانیان قرار دارند. پست مشاور اصلی کاخ سفید به استیو
بانون تعلق گرفته است. بانون یک دست راستی است که رئیس کارزار
انتخاباتی ترامپ و مدیر سایت نئوفاشیست برایت بارت
بود. این آقای سفید
پوست با احزاب نئوفاسیست اروپا مانند جبهه ملی فرانسه ، آلترناتیو آلمان ، و حزب استقلال
بریتانیا ارتباط برادرانه دارد. او یکی از رهبران جنبش
" راست آلترناتیو" است که
سازمانهای فاشیستی و نژادپرست را دربر
میگیرد. سایت
اینترنتی آقای بانون درتحقیر و چاپ مقاله برعلیه
مسلمانها روی ناتانیاهو را سفید کرده است. مقام رئیس کل در کاخ سفید
آقای ترامپ به رهبر حزب
جمهوریخواه ، راینس پیربوس ، اختصاص داده شد.
خوب است به برخی از
نکات برنامه عمل کابینه ترامپ که
در باره آنها آشکارا صحبت شده است
نگاهی بیاندازیم.
. به گفته خود ترامپ
در برنامه " 60 دقیقه" اخراج دو تا سه میلیون
مکزیکی و لاتینی از خاک آمریکا
به گفته داگ
اریکسن، سناتور جمهوریخواه از ایالت واشنگتن و حقوقدان
نزدیک به ترامپ ، بررسی قانون جنائی کردن تظاهرات درکشور بعنوان
تروریسم اقتصادی
به گفنه کریس کوباک ، رئیس گروه مهاجرت
تیم انتقالی قدرت به ترامپ ،
او و مشاوران در نظر دارند پیشنهادی به ترامپ ارائه دهند که
در آن یک برنامه ملی ثبت اسامی توریستهائی که از
کشورهای مسلمان به آمریکا می آیند در نظر گرفته شده است ، که
ثبت اسامی افراد ملیت
مشخص در آمریکا سابقه دار است و به جنگ جهانی دوم ومحبوس کردن
ژاپنی ها در اردوگاه ها بر
میگردد.
کریس کوباک در این زمینه در دولت بوش –
چینی تجربه زیادی
بدست آورده است.
بگفته کارل هیگبی ، عضو کمیته کارزار
انتخاباتی ترامپ، در مصاحبه با فاکس نیوز ، دولت ترامپ میتواند
از همان طرحی که در جنگ جهانی دوم برای محبوس کردن ژاپنی
ها بکار گرفنه شد استفاده کند ، آن طرح را دیوان عالی کشور به
تصویب رساند و هیچ زمانی آنرا ملغی نکرد، طرح ثبت اسامی توریستهای مسلمان
قانونی است و با قانون اساسی کشور مغایرت ندارد ، قانون
اساسی کشور توریستها را مورد حفاظت قرار نمیدهد بنابراین
میتوانند مورد رفتاری قرار گیرند که در مورد
آمریکائی ها غیر قانونی است .
برخی از افراد منتخب ترامپ ادعا میکنند که
مسلمانان وحشی دارند قوانین شریعت را در خاک آمریکا اجرا
میکنند !
آنچه مشاهده میشود بیانگر آن است که زندگی مردم در دوره ریاست
جمهوری ترامپ بدتر تر از گذشته خواهد شد. از هم اکنون میلیونرها
و میلیاردر ها در کابینه ترامپ دم از سطح بالای (!)
دستمزد حداقل میزنند ، اعتصاب
کارگران برای افزایش دستمزد را محکوم میکنند ، مالیات
بردرآمد سرمایه داران را پائین می آورند ، اتحادیه
های کارگری و قوانین کار را زائد میدانند ، افزایش
دمای زمین را تصادفی میدانند ، ....
تعداد حرکات نژادپرستانه درسطح کشور در دو هفته گذشته
افزایش یافته است ، اقدامات نژادپرستانه در سطح دانشگاه ها و
حتی مدارس شدیدا افزایش یافته است. شعارنویسی
بر روی دیوار درسطح شهرها بر علیه مهاجران و "
خارجی" ها و ترسیم نشان های نازیستی ذهن مردم
عادی را می آزارد. سازمان
قبیح کوکلاس کلان در بعضی از مناطق دست به تظاهرات زده و قرار است که بحمایت از رئیس
جمهورشان آقای ترامپ دست بیک
تظاهرات سراسری بزند. آقای دیوید دوک " سرشناس"
و عضو سابق کوکلاس کلان به آقای ترامپ پیام تبریک ارسال داشته
است . خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !
در سیاست خارجی هم ترامپ روی دیک چینی و بوش را
سفید خواهد کرد. آقای ترامپ که هنوز کارش را در کاخ سفید شروع
نکرده است دارد از هم اکنون بر علیه
ایران و چین عربده کشی میکند ، او خواهان افزایش
بودجه نظامی برای اشغال و
تجاوز و گردنکشی است. خاورمیانه و آمریکای لاتین
دومنطقه ای است که آقای ترامپ
، رئیس جمهور " محبوب و
منتخب" مردم نظر خاص به آنها دارد !
حقیقت این است که در نظام
امپریالیستی آمریکا
آنکه چه حزبی بر مسند قدرت
بنشیند و چه فردی قدرت سیاسی را نمایندگی کند
تاثیری در سیاستهای کلان نظام نخواهد داشت. سیاستها
باید به بهترین وجهی به
نظام خدمت کنند و منافع سرمایه داران را به بهترین شکل تضمین
نمایند و اگر این خدمت و تضمین ایجاب کند که شکل و
شمایل نماینده سیاسی عوض شود و سیاستها تعدیل گردند و عوامفریبی
شکل خود را تغییر دهد گردانندگان نظام به انجام آن دست خواهند زد. و
این چنین سرنوشت مردم گرفتار در چنبره این نظام تعیین خواهد شد.
بخشی از مردم
فقیر که ازعوامفریبی های اوباما بریده بودند ،
بامید یافتن روزنه ای به یک زندگی ساده و شرافتمندانه ، آلترناتیو ضد
حکومتی خود را در مبارزات
اتتخاباتی برنی سندرز دیدند . اما حزب دمکرات با حذف سندرز و
نامزد کردن هیلاری کلینتون
منفور ، آنها را بسوی ترامپ سوق داد. این بخش از مردم در مدتی کوتاه توهم خود را از دست خواهند
داد.
آن بخش از مردم که به هیلاری کلینتون
تمایل داشتند پس از شکست
انتخاباتی او دارند متوجه میشوند که حزب دمکرات خواست و توان
مقابله با عروج فاشیسم را ندارد زیرا دمکرات های درشت
یکی پس از دیگری خواهان همکاری با ترامپ هستند و
مردم را به صبر و انتظار دعوت میکنند. این مردم دارند متوجه
میشوند که حزب دمکرات شریک جرم است و خود یکی از
پایه های ایجاد این شرایط نابسامان است. برنی سندرز که عکس العملی نسبت به
حذف نامزدی خود نشان نداد و قبل از پایان انتخابات سعی کرد مردم را به زیر چتر حزب
دمکرات بکشاند مجددا عوامفریبی خود را از سر گرفته است. او خواهان
رفرم و بازسازی (!) حزب دمکرات شده است. ولی جمع بیشتری دارند باین
نتیجه میرسند که این دو
حزب در قدرت بهیچ وجه قابل تغییر نیستند و آنهائی که از بازگرداندن حزب دمکرات به
دوران "طلائی" اش دم میزنند عوامفریب محض هستند.
اما رئیس جمهور " منتخب " مردم در
باره اجرای وسیع سیاستهای ارتجاعی خود خواب
خوش نخواهد داشت. دونالد ترامپ هنوز در
صبح فردای پیروزی اش از خواب بیدار نشده بود که
صدای اعتراض هزاران دوستدار صلح و آزادی و برابری در فضای
کشور طنین انداخت. آقای ترامپ کور خوانده است که همه چیز به
آرامی و خوشی خواهد گذشت و او و اعیان و انصارش میتوانند
سیاستهای ارتجاعی و فاشیستی و نژادپرستانه شان را
باجرا در آورند.
در فردای
پیروزی دهها هزار نفردر شهر نیویورک دست به تظاهرات زدند
و اعلام کردند که ترامپ یک راسیست
و دست راستی است . آنها بر علیه نژادپرستی ، خارجی
ستیزی ، مسلمان هراسی ، . زن ستیزی یک صدا
شعار دادند. معترضین فریاد میزدند " ازحقوق مهاجران دفاع کنیم ".
در شهر شیکاگو تظاهرات ضد ترامپ وسیع بود.
مردم حرکات سازمانهای نژادپرست را محکوم کردند.
دانش آموزان دبیرستانی در شهرهای
نیویورک ، بستون ، مینه سوتا ؛ نبراسکا و پورتلند و واشنگتن ،
لس آنجلس ، سانتا باربارا ، سانتا مونیکا ،آستین ، .... کلاسهای درس را تعطیل کردند و
بر علیه ترامپ و سیاستهای نژادپرستانه او دست به تظاهرات زدند.
در شهر پورتلند پلیس اسپری فلفل و گلوله
پلاستیکی بر علیه معترضین به انتخابات استفاده کرد.
در شهر لس آنجلس ،بیش از ده هزار نفر برای
چندمین بار تظاهرات کردند و
پلیس بیش از 220 تظاهر کننده را دستگیر نمود.
در ساندیگو کالیفرنیا بیش از 1000
نفر دست به تظاهرات زدند.
در شهر نیویورک برای بار دوم بیش
از 25 هزار نفر به خیابان آمدند و بر علیه سیاست دیوار
کشی ترامپ ، شعار دادند.
در لاس وگاس 1000 معترض به انتخابات دست به تظاهرات زدند و
چندین نفر دستگیر شدند.
در شهر واشنگتن بیش از 2000 نفر در مقابل کاخ
سفید بیش از یک ساعت
ایستادند و شعار میداند " ما رئیس جمهور نژادپرست
نمیخواهیم ".
برای چندمین بار در شهر پورتلند ، بیش از 4000 تظاهر کننده فریاد
میزدند " نه به ترامپ ، نه به کوکلاس کلان ؛ نه به آمریکای فاشیست " .
برای چندمین بار در شهرهای
دیترویت ، دالاس ، میامی ، واشنگتن ، فینکس ، میامی ، آتلانتا ، سین
سیناتی ، اکلاهما ، سالت لیک ، ... اکسیون های اعتراضی بر گزار
شدند.
در دانشگاه های متعددی نیز تظاهرات ضد ترامپ و ضد
سیاستهای راسیستی او صورت گرفت.
یک تظاهرات وسیع برای روز 20
ژانویه ، روز سوگند و آغاز کار
رئیس جمهور جدید، تدارک دیده شده است. بعد از دو هفته کشمکش،
پلیس واشنگتن هنوز اجازه تظاهرات را صادر نکرده است .
توده های
شرکت کننده در این تظاهرات خشم و نفرت خود را از فاشیسم ،
نژادپرستی ، خارجی ستیزی ، مهاجر ستیزی .
... بطور رسا بیان داشتند.
این تظاهراتها باید رشد یافته و تعمیق شوند. باید هوشیار بود که دمکراتها در
کمین بزیر چتر کشیدن
این توده نشسته اند. برنی سندرز میخواهد بازهم نقش کثیف
خود را بازی کرده و نفرت مردم از
ترامپ را به سوی دمکراتها کانالیزه کند . سوسیال دمکراسی در بین
توده ها لنگر انداخته است تا مبادا جنبش
توده ای موجب تهدید جدی
برای نظام شود و سلطنت دو حزب حاکم را لرزان کند. اما مردم با تجربه خود در
می یابند که دمکراتها بهمان اندازه دست راستیهای
افراطی جمهوریخواه در
ایجاد این وضعیت اسفبارمقصرند .
****
مصاحبه با هوشمند حسنی ، کارگر با
تجریه وقدیمی درجنبش کارگری ایران در مورد
وضعیت کنونی جنبش کارگری (4 )
شوراها تنها سازمانهای کسب
قدرت سیاسی هستند؛ و به این منظور
تشکیل می شوند که بتوانند قدرت سیاسی را به دست
بگیرند. کنگرۀ شوراها سپس هیئت دولت را برای اداره کشور
انتخاب می کند. کنگرۀ شوراها ، کنگرۀ حزب نیست،
کنگرۀ نمایندگان منتخب مردم است که نماینده اکثریت جامعه
هستند. در روسیه در انقلاب 1905 برای نخستین بار چنین
شکلی در مبارزه زحمتکشان بروز کرد و در انقلاب فوریه 1917 و اکتبر
1917 تکامل یافت و نمایندگان اکثریت جامعۀ روسیه را
که عبارت باشند از کارگران و دهقانان در برگرفت. وقتی لنین قبل از
اکتبر 1917 متوجه شد که در درون شوراها نفوذ بلشویکها توسعه یافته و
آنها اکثریت نمایندگان شوراها را به سمت خود جلب کرده اند شعار
“همۀ قدرت بدست شوراها“ را طرح کرد و با ایجاد حکومت شورائی که
تحت تاثیر نفوذ معنوی بلشویکها بود و رهبری حزب
کمونیست بلشویک شوروی را پذیرفته بود قدرت
سیاسی را در دست گرفت. در همان اتحاد شوروی تشکل
دیگری بنام اتحادیه کارگری وجود داشت که ربطی به
شورا نداشت. شورا و اتحادیه کارگری از نظر ترکیب کارگری
یکی نیستند، یکی دهقانان را هم در بر می
گیرد و دیگری صرفا ترکیب کارگری دارد. آنها دو
پدیدۀ متفاوتﺍند. بعد از کسب قدرت سیاسی توسط
شوراهای کارگران و دهقانان و سربازان به منظور استقرار دموکراسی کارگری بجای دموکراسی بورژوائی کنگرۀ شوراها
جای پارلمان را می گیرد.
بنابراین شورا و
سندیکا علیرغم اینکه هر دو از جمله تشکلهای کارگری
هستند اولی رکن حکومتی و برای کسب قدرت سیاسی و
تغییر بنیادی جامعه است و دیگری تنها برای
بهبود شرایط زندگی کارگران در چهارچوب مناسبات حاکم
سرمایهﺩاری در ممالک سرمایهﺩاری است و هدفش
کسب قدرت سیاسی نیست.
و اما در رابطه با بخش دوم سئوال شما در ارتباط با وضعیت جنبش کارگری
و سندیکاهای مستقل کارگری و مسئله سراسری شدن آنها ،
باید بگویم که : جنبش کارگری ایران در کلیت خود و همچنین جنبش
سندیکاهای مستقل ، متاسفانه همچنان در وضعیت تدافعی قرار
دارد و باید تاکتیک هائی را در عرصه سازماندهی مبارزات اتخاذ کند که کمترین ضربه را در رابطه با
فعالین و کادرهای سندیکائی بخورد و تا جائی که
میتوانند برای گسترش ارتباطات سندیکائی به مسائل
امنیتی توجه داشته باشند و از تلفیق فعالیت مخفی و
علنی سود جویند و تا می توانند در حفظ کادرهای
سندیکائی بکوشند.
پرسش- شماری
ازفعالین ورهبران اتحادیه کارگری در زندان بسر می برند،
رژیم در برخی موارد در اثر فشار وافشا گریهای داخلی
وخارجی عقب نشینی هایی کرده است.کدام شکل از مبارزه
دردفاع از فعالین زندانی کارگری که منجر به آزاد شدن آنها
اززندان گردد را پیشنهاد میکنید.
پاسخ - تجربه 38 سال حاکمیت جمهوری اسلامی
نشان داده است که این حاکمیت مقید به هیچگونه قاعده و
قانون و سنن و پرنسیپ حقوقی و وجدانی و اخلاقی نیست
و فقط زبان زور و اجبار می فهمد و وقتی عقب نشینی
می کند که موقعیت و منافعش را در خطر می بیند. تنها راه
دفاع از فعالین زندانی کارگری همان فشارها و افشاگریها و
حمایتهای توده ای و مردمی گسترده داخلی و
خارجی و البته هماهنگ و سازمانیافته تشکل های کارگری و
احزاب و سازمانهای مترقی و مردمی است.
پرسش-عده
ای تحت لوای دفاع از زندانیان سیاسی ودفاع از حقوق کارگران، به رضا پهلوی
ونیروهای راست و ارتجاعی روی آورده اند. با توجه به رشد
اعتراضات واعتصابات کارگری وازطرفی سرکوب شدید وگرسنگی
دادن به خانواده های این کارگران،وظیفه نهاد ها واتحادیه
های کارگری درقبال این اوضاع کدام است ودربسترچه
راهبردهای سیاسی باید بر این معضل غلبه کرد.
پاسخ – هیچ انسان عاقلی برای فرار از شغال به
گرگ پناه نمی برد. یک فعال کارگری در درجه اول باید شناخت
درست و عمیقی نسبت به دوستان ودشمنان طبقاتی داشته باشد.
این دوستان و دشمنان طبقاتی هم در عرصه داخلی هستند و هم در
عرصه خارجی و هم در بین نیروهای اپوزیسیون و
مخالف رژیم. صف ها را نباید به شکل ذهنی و خیالی و
مطابق میل و ذائقه و یا بشکل ارادی درهم ریخت. این
صف بندی طبقاتی به شکل واقعی و عینی و خارج از ذهن
ما، وجود دارد و باید به خوبی آنرا شناخت . عدم شناخت این صف
بندی و درهم ریختن صف دوستان و دشمنان، ما را دچار اشتباه استراتژیک
می کند. یعنی اینکه با هر نیتی که داشته
باشیم عملاً به دشمن طبقاتی خدمت خواهیم کرد.
رژیم سرنگون شده شاه به عنوان نماینده
سرمایه داری وابسته و عامل امپریالیسم ،
رژیمی ضد ملی ، ضد کارگری و شدیداً سرکوبگر بود. در
قبل از انقلاب نه آزادی عقیده و بیان و قلم و مطبوعات و احزاب
بود و نه حتی آزادی تشکل های کارگری مستقل .
آن کسانی هم
که امروز به چرخ پنجم گاری دشمنان
طبقاتی ، در خارج از کشور، تبدیل شده اند نیز به خوبی به
این امر واقفند و خودشان در جمع کارگران معترض زمانی که ایران
بودند فریاد میزدند که :"
ما بودیم که انقلاب کردیم ؛ ما برای استقلال ،
آزادی و عدالت اجتماعی انقلاب کردیم. " بنابراین خوب میدانند که این بقایای
ضد انقلاب طرد شده ، نه مستقل هستند و نه ذره ای به آزادی و دمکراسی
و عدالت اجتماعی اعتقاد دارند و هنوز مجیز گوی جنگ طلبانه
ترین و ضد ایرانی ترین جناح های
امپریالیستهای آمریکائی هستند و حاضرند برای
کسب قدرت سیاسی و یا سهیم شدن در آن و نوکری مجدد
امپریالیستها، در کنار سایر جریانات خودفروخته،
ایران را به خاک و خون بکشند.
این آقایان که تبلیغ می کنند
برای کسب آزادی و حقوق صنفی می توان چشم امید به
ارتجاع ساقط شده و امپریالیستهای آمریکائی و
اروپائی داشت و مبلغ وحدت همه مخالفان جمهوری اسلامی بدون
وابستگی طبقاتی و استقلال یا عدم استقلال آنها نظیر سلطنت
طلب و مجاهدین رجوی و انواع و اقسام اپوزیسیون مرتجع و
مزدور هستند؛ آیا می توانند این آزادیها ی
اجتماعی و سندیکائی را در عراق و لیبی و
سوریه به رفقای کارگر سابقشان نشان دهند؟
و اما در رابطه با بخش دوم سئوالتان باید عرض کنم ،
آن عاملی که نقش اصلی و محوری در مقابل تعرضات حاکمیت و
دشمنان طبقاتی ایفاء می کند اتحاد، تشکیلات و مبارزه تحت
رهبری طبقه کارگر است . امروز دشمنان داخلی و خارجی طبقه کارگر
هر کدام به نوعی سعی در ایجاد تفرقه در صفوف طبقه کارگر دارند.
همچنانکه قبلاً هم مطرح کردم رژیم جمهوری اسلامی سعی
می کند مثلاً عامل بیکاری را وجود کارگران افغانی در
ایران قلمداد کند و بین کارگران ایرانی و برادران کارگر
افغانیشان تفرقه بیاندازد و یا بین کارگران زن و مرد ،
بین کارگران رسمی و پیمانی ، بین کارگران بخش
تولیدی و دفتری یا خدماتی یا بین
کارگران مسلمان و غیر مسلمان و یا بین کارگران بومی و
غیر بومی تفرقه ایجاد کند ؛ به همین گونه عوامل
امپریالیسم سعی می کنند بین کارگران کرد و ترک و
بلوچ و عرب و ترکمن و فارس زبان و کارگران شیعه و سنی اختلاف
ایجاد کنند. طبقه کارگر باید از اتحاد صفوف خود مثل مردمک چشمانش
حفاظت کند. قدرت طبقه کارگر در سازمانیافتگی اوست وباید تحت
رهبری حزب سیاسی اش بعنوان قطبنما سر مشق تمام اقشار تهی
دست جامعه باشد. تنها راه کسب خواستهای آنی و آتی طبقه کارگر و
مقاومت در مقابل تعرضات و تجاوزات حاکمیت سرمایه داران داشتن
تشکیلات و مبارزه ای سازمانیافته است.
با آرزوی اتحاد وهمبستگی هر چه بیشتر
طبقه کارگر ایران و محو ونابودی هرگونه ستم و سرکوب و استثمار کارگران
و زحمتکشان و تشکر از شما به خاطر
فرصتی که در اختیار من گذاشتید.
هئیت
تحریریه: ما نیز از شما تشکر
میکنیم که مصاحبه با ما را پذیرفته اید.برایتان
آرزوی موفقیت درامررهبری مبارزات کارگران را داریم.
***
ادامه
مبارزات کارگران عليه لايحه نئوليبرالی قانون کار
مبارزه
کارگران ایران تعطیل شدنی نیست
اکنون مدتهاست که کارگران سراسر ایران
دراعتراض به رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی که از سياستهای
اقتصادی و نئوليبرالی بانک جهانی و صندوق بين المللی پول
الهام می گيرد و به پيروی ازهمين سياست وضعيت مشقتباری را
برای مزدبگيران جامعه آفریده است ، دست به تحصن و اعتصاب و دیگر
اشکال مبارزاتی زده ودربرخی موارد نيز سرمایه داران را واداربه
عقب نشينی هایی کرده اند. این اعتصابات اگرچه محدود و
فاقد رهبری اند، ليکن قدم به قدم گسترش می یابند وتاثيرات
مهمی بر سایر حرکات اعتراضی مردم می گذارند. درحال حاضر
مبارزه کارگران علیه لایحه نئولیبرالی
قانون کار، بسیج کننده ودرحال گسترش
است. حتا رسانه های خود رژیم
ناچارند بخشی ازاین اعتراضات علیه لایحه اصلاح قانون کار
را منعکس کنند.
به نقل از ایلنا 6 آذر 95 پرویز
صداقت در نشست بررسی لایحه اصلاح قانون کار که در دانشکده علوم
اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، گفت: اصلاحات انجام شده در لایحه
قانون کار بر اساس ایدئولوژی نئو لیبرالی شکست خورده است.
او افزود: جریان های راست
افراطی در همه کشورهای جهان شکست خورده اند .این
ایدئولوژی با قطبی کردن طبقاتی،جریان افراطی
راست را تشدید می کند.این ایدئولوژی شکست خورده
البته از نوع ضعیفترش در سال 84 در ایران نمود
یافت.ایدئولوژی به ظاهر عدالتخواهانه اما نوع نگاه به
نیروی کار نگاه سنتی است.
صداقت اظهار داشت: "نگاه یاد شده با
نیازهای جامعه امروز تفاوت دارد.این نگاه در صدد است که تشکل را
از کارگران بگیرد. این
ایدئولوژی نوعی ائتلاف نامیمون برای
نئولیبرال ها است که تبلور آن را در دولت یازدهم می
بینیم.
وزارت کار که فقط ماشین امضا نیست .
هم اکنون مشکل واحدهای اقتصادی هزینه نیروی کار
نیست بلکه آنها از شرایط دیگری رنج می برند.موضوع
هزینه نیروی کار مشکل دست چندم بنگاههای اقتصادی
است.در سال 94 مصوب شد که تمامی نهادهای خیریه،
نظامی و مذهبی باید صورت اقتصادی خود را در بورس اعلام
کنند، اما دریغ از ارائه یک برگه.
او افزود: دریغ از یک برگ اطلاعات در
خصوص موضوع یاد شده.متاسفانه یک اقتصاد زیر زمینی
گسترده در کشور وجود دارد که به شکل غیر رسمی فعالیت می
کند و دارای شبکه های غیر رسمی آزادانه است .
صداقت با این پرسش که چرا اقتصاد غیر
رسمی را هدف نمی گیرند، افزود: چرا به چنین
نهادهایی خدشه ای وارد نمی شود و در عوض اعلام می
کنند دستمزد کارگران (که قدرت چانه زنی هم ندارند) منجر به افزایش نرخ
تورم می شود؟
این
کارشناس اقتصادی خاطر نشان کرد: در صورتی که تشکل های مستقل
کارگری ایجاد شود نهادهای جامعه مدنی در کشور شکل
می گیرد.این
کارشناس مسائل اقتصادی معتقد است: آیا به غیر از این است
که بیشتر مالیات را از شهروندان معمولی می گیرند و
این در حالی است که اسکله های غیر قانونی در کشور
دارند کار می کنند.نهادهای بزرگ کشور از پرداخت مالیات
معاف هستند و قانون را زیر پا می گذارند.متاسفانه سیاست
یک بام و دو هوا در کشور ایجاد شده است و بخش مهمی از اقتصاد
کشور(بازار پول) بدون نظارت است.موسسات بزرگی در کشور هستند که نظارت
نمی شوند. در چنین شرایطی است که با اعتراض
مالباختگانی مواجه می شویم که از طریق موسسات مالی
بزرگ مال آنها از دست رفته است. به طور مثال سهام شرکت
مخابرات در بورس عرضه می شود که باید سود هر سهم را اعلام
کنند.مخابرات خصوصی شد و در بورس عرضه شد اما ای پی اس آن اعلام
نشد و قیمت سهام آن به سرعت افزایش یافت. هدف چنین موسساتی
کسب سود حداکثر در حداقل زمان است.... فساد سیستمی مثل موریانه
کل را از بین می برد.".......
مبارزه
برای دریافت حقوق معوقه و اضافه دستمزد،جلوگيری از بيکار
سازیها، انعقاد قرارداد های دستجمعی و تشکيل
سندیکاهای مستقل کارگری و ممانعت از اجرای طرح
لایحه تغییرات
ارتجاعی قانون کار مطالباتی بسيج کننده می باشند. تنها با سراسری شدن این مبارزات و همبستگی همه کارگران است که می
توان سرمایه داران و دولت نئولیبرال
حامی آنها را به عقب نشينی واداشت و سرانجام کمر رژیم
سرمایه داری را درهم شکست.
تنھا اتحاد طبقاتی
وتشکل کارگران است که شرط نخست سایرموفقیتھای آنها بشمار
می رود. چاره کارگران حزب طبقه کارگراست که به دانش مارکسیسم
لنینیسم مسلح باشد وباید ازاین
طریق وفقط ازاین طریق منطقی و طبقاتی ، مرگ نظام
فقرآور ونکبتبار سرمایه داری
وحشی را فراھم آورند.
...
آسیای
“وحشی“ و غرب “متمدن“(1)
نگارش این مقاله دلایل متعدد دارد. نخست
اینکه پاره ای ناسیونال شونیستهای نادان و عقب
مانده ضد ایرانی که صرفا در راستای منافع ارتجاع جهانی
تئوری “نفرت ملی“ امپریالیستها و صهیونیستها
را تبلیغ می کنند با گوشه دیگری از حقایق
تاریخی روبرو شده و ببینند که فقط آنها تازه بدوران رسیده
ها و مبتکرین طرحهای نفرت انگیز نیستند. این
قبیل طرحها عمرشان از عمر آنها زیادتر است. استعمارگران سالهاست که بر
این تئوریها برای توجیه استعمار کار می کنند و برنامه
می چینند و تئوری خلق می کنند. نگارش این مقاله
برای یاد آوری سیاستهای امپریالیستی
افکار عمومی سازی در گذشته و در شرایط کنونی است که “گزینه
حمله نظامی“ به ایران بر روی میز رئیس جمهور
آمریکا قرار دارد. اگر غبار فراموشی را از خاطره ها پاک کنیم با
تئوریهای آقای ساموئل هانتیگتون روبرو می
شویم که غرب را مظهر تمدن جا زده و سایر ملل را ارتجاعی، خطرناک،
عقب مانده و بزبان امروزی تروریست جا می زند.
تئوریهای وی تئوریهای ایجاد ترس از
مردمانی است که به زبانهای دیگر تکلم می کنند.
تصویری که وی از جهان ترسیم می کند
تصویری معیوب و امپریالیستی است و با دشمن
تراشی و تحقیر ملتها اکثریت جامعه بشری را شایسته
یک زندگی انسانی نمی داند. هانتیگتون ازجنگ فرهنگها
سخن می راند و فرهنگ غرب را فرهنگی کامل و برتر نسبت به سایر
فرهنگها تصویر کرده و سلطه جوئی و نژادپرستی را موجه جلوه
می دهد. از نظر تئوریهای وی تنها مللی حق
حیات دارند که از خانواده فرهنگ غربی باشند. فرهنگی که بزعم
ایشان بر تمدن یونان، مسیحیت و قوانین روم
متکی است. این کتاب پس از جنگ سرد به اشاره اندیشمندان
امپریالیستی در آمریکا انتشار یافت و در باره آن
بشدت توسط رسانه هایِ افکار عمومی سازِ امپریالیستی،
تبلیغ به عمل آمد تا فعالیت امپریالیسم را از نقطه نظر
پذیرش افکار عمومی “قابل فهم“ گرداند. حال جای کمونیسم را،
چین و هند و اسلام گرفته بود و بویژه اسلام در شرایط
کنونی خطر عمده برای تمدن غرب به حساب می آمد. ساموئل
هانتیگتون به شما تلقین می کرد که باید قطب “تمدن
آمریکائی“ با قطب “اسلام سیاسی“ به نبرد پردازد و با
نابودی آن رسالت “تمدن آمریکائی“ را به انجام برساند.
بخاطر آوریم که در آستانه تجاوز
امپریالیست آمریکا در دهه نود به خاک عراق کتاب مشهور “بدون
دخترم هرگز!“ که فرهنگ مردم منطقه و نه تنها ایران را مورد تهاجم قرار
می داد و فضای روانی لازم برای تجاوز به
سرزمینهائی را خلق می کرد که مردمش همه با “حشرات و سوسکها محشورند
و سالی ماهی یکبار نیز به حمام نمی روند“، به چاپ
رسید. این کتاب که با سفارش و همکاری وزارت امور خارجه
آمریکا و معرفی یک نویسنده حرفه ای به خانم
محمودی به نگارش در آمده بود در خدمت توجیه سیاست
تجاوزگری امپریالیست آمریکا در منطقه قرار داشت.
این کتاب باید افکار عمومی لازم را که گزینه جنگ بر
روی میز جرج بوش پدر قرار داشت در جهان برای یک تجاوز
وحشیانه با گلوله های رادیو آکتیو فراهم می آورد.
صنعت فیلمسازی هولیوود نیز با سرمایه گذاری
فراوان و هنرمندان دست اول در صدد بر آمد تا برای تجاوز
امپریالیست آمریکا به منطقه زمینه تبلیغاتی و
روانی بسازد. پس از چندی فیلم مربوطه نیز بر اکران آمد.
سینمای هولیوود بخشی از دستگاه تبلیغاتی
امپریالیست آمریکاست که از این طریق با کنترل
سرمایه ها و امکانات دولتی که در اختیار کارگردانان و
کمپانیهای فیلمبرداری می گذارد به تحمیق
افکار عمومی می پردازد. داغ و درفشی در کار نیست. ساختن
افکار عمومی به حجم سرمایه گذاری در این زمینه
وابسته است. هرچه سرمایه قدرتمندتر باشد دستگاههای دروغپراکنی
در عرصه صدا و سیما و چاپ کتب و اجیر کردن نویسندگان و روزنامه
بنویسها و... موثرتر است. بقول معروف “پول داشته باش سرسبیل شاه نقاره
بزن“.
اخیرا صنایع سینمای
هولیوود در راستای سیاست جنگ افروزانه و توسعه طلبانه
امپریالیسم و صهیونیسم فیلمی علیه
ایرانیها که نماینده “شرق مستبد“ در مقابل “دموکراسی“ غرب
هستند، بنام سیصد تهیه کرده است. این فیلم نشان می
دهد که چگونه ارتش بیکران و پر ساز و برگ خشایارشا که مرکب از
مشتی “وحشی“ و “کریه المنظر“، “خونخوار“ و “هیولاهای
آدمخوار“ و نماینده فرهنگ استبداد شرقی و “بربر“ هستند در
مقابل سیصد نفر مردان هشیار و نیرومند اسپارت که تنگه
ترموپیل را در اشغال خود دارند و مانع گذر آنها به آتن هستند سپر انداخته و
چون برگ خزان بر زمین می ریزند و از دست آنها فرار می
کنند. این فیلم در خدمت جنگ و آدمکشی، در خدمت ایجاد نفرت
ملی و نژاد پرستی است و باید دست امپریالیستها و
صهیونیستها و نوکران بومی آنها را در ایران برای
یک فاجعه آفرینی جدید باز کند. روزنامه “آینده نو“
در ایران که یک روزنامه “اصلاح طلب“ است با عنوان درشت “هالیوود
به ایران اعلام جنگ می کند“ در مورد این فیلم توصیف
زیر را بکار می برد: “ایران از مدتها پیش سرچشمه
بدیها بوده است و نیاکان ایرانیانِ مدرن مشتی
وحشیان زشت و آدمکش و کله شق بوده اند“. مشاور فرهنگی احمدی
نژاد که خود مانند همه ملایان فاقد عرق ملی است حتی از “یک
جنگ روانی علیه ایران“ صحبت کرده و می گوید: فعالان
فرهنگی آمریکا ظاهرا با تاراج تاریخ ایران و توهین
به تمدن آن می خواهند خودشان را ارضاء کنند“ و ما اضافه می کنیم
که این تجاوزکاران وحشی موزه تاریخی تمدن بشری در
بغداد را غارت کردند و ننگ تاریخ را برای خویش خریدند.
ضربه ای که این جانوران به تمدن بشری و آثار تاریخی
در عراق زده اند غیرقابل جبران است. جرج بوش آرزوی عراق
دیگری را در ایران در سر می پروراند تا بتواند به همه
منابع نفتی منطقه بدون مزاحم چنگ بیندازد. البته این
تبلیغات نژادی بهیچوجه جدید نیست. در زمانیکه
هنوز کمونیسم لنینی و استالینی در شوروی
مستقر بود سینمای هولیوود تصویر جنایتکاران را با
انتسابشان به شوروی رسم می کرد. همواره قهرمانان شکست ناپذیر
آمریکائی، فرشته سان جهان را از چنگ “جنایتکاران“ کمونیسم
نجات می دادند. زمانیکه روابط روس و آمریکا حسنه شد و چین
توده ای پرچم انقلاب را به کف گرفت در سینمای هولیوود
جای روسها با چینیها عوض شد و سپس آنها نیز جای خود
را به آلبانی ها دادند و این بازی دیروزی تا به
امروز نیز ادامه دارد. سینمای فاشیستی
هولیوود در تحمیق افکار عمومی چنان استاد است که کشتار هزاران
سرخپوست قاره آمریکا بدست مهاجرین اروپائی را امری
انسانی جلوه داده و به ایجاد علاقه در میان تماشاچیان و
همدردی آنها با سربازان آمریکائی وا می دارد. صحنه
سازی چنان استادانه است که کسی به فکرش هم خطور نمی کند که
این سرخ پوستان انسانهائی هستند که از محیط زیست
خویش دفاع می کنند. مقاومت آنها در مقابل تجاوزگران وحشی و ضد
انسانی عادلانه است.
در تاریخ سه قرن اخیر که استعمار بنای
خویش را آغاز کرد در قلب تاریخ بدنبال مستندات ایدئولوژیک
برآمد تا مناسبات ارباب آزاد و برده اسیر را موجه جلوه دهد. حزب کار
ایران(توفان) کوشاست تا با درج مطالبی در این مورد ذهن
خوانندگان را با این حقایق تاریخی آشنا سازد.
بزرگ علوی در سال 1342 در نقد به کتاب یک
پژوهشگر ایرانی که قدم در این تاریکخانه غرب گذارده بود
مطالبی نگاشت که مطالعه آن بی فایده نیست:
“قصد نگارنده از این خلاصه، انتقاد و شناساندن
معایب و محاسن این اثر بسیار آموزنده نویسنده
ایرانی امیر مهدی بدیع نیست، بلکه
معرفی آنست، مخصوصا برای آندسته از هموطنانی که احیانا
ممکن است دسترسی به آن پیدا نکرده و آنرا مطالعه نکرده باشند و
برای کسانی که زبان فرانسه نمی دانند و نمی توانند از
مندرجاتش استفاده کنند. این نکته را از این جهت لازم بتذکر می
دانم که برخی از اظهارات مولف با وجود استدلالات دقیق و مستند ممکن
است برای نویسنده این سطور هم قانع کننده نباشد، اما مجموع
محتویات کتاب، بی پایه ساختن ادعای بیجائی
است که در سه قرن گذشته تمدن اروپا را تحت تسلط خود قرار داده است و از آن،
کشورهای استعماری در یک صد و پنجاه سال اخیر به منظور حفظ
و توسعه منافع اقتصادی خود حداکثر استفاده را برده اند. اگر تفوق
نژادی امروز اقلا در محافل حاکمه دنیا در اثر جنگی که به
قیمت جان بیست میلیون نفر تمام شد در حال نزع است،
برتری فرهنگ فرنگی(و یا مسیحیت) بر فرهنگ شرق، در
مراکز علم و ادب هواخواهان فراوان دارد. هنوز مورخین بنام اروپا آثار
علمی خود را بر آن پایه بنا می کنند و آنرا مبداء تحقیقات
و استنتاجات خود قرار می دهند. از آنجا که امیر مهدی بدیع
در کتاب خود ضرباتی بر این توهم وارد آورده است، معرفی کتابش را
با وجود بعضی ایرادهائی که وارد می دانم بعهده گرفته ام. مولف معتقد به
قضاوت تاریخی است، اما بنظر وی مورخین همیشه از آن
تبعیت نکرده اند و تحت تاثیر اوضاع و احوال و حکومت و محیط و
سیاست و مذهب به تحریف حقیقت همت گماشته اند. یک اشتباه
تاریخی(و یا قصد دانسته) تاریخ نویسان را بگمراهی
کشانده و آنها را باین نتیجه رسانده است که پیروزی
های یونان در نبردهای ماراتن(490 ق م) سالامیس(480 ق م)
پلاته(479 ق م) و میکال در عین حال به منزله غلبه تفکر سقراط و ذوق
فیدیاس Phidias مجسمه
ساز بر ظلم و جور و استبداد به شمار می رود و در نتیجه بشریت به
دو گروه منقسم می شود: “یک طرف یونانیان و طرف دیگر
باربارها، قرار می گیرند“. اشتباه از همین ترجمه کلمه باربار
ناشی است که هنوز در اواسط قرن چهاردهم در لغتنامه ها معنای “کسانی
که به زبانهای بیگانه“ سخن می گویند داشته و امروز به
معنای وحشی، بی تمدن، بی تربیت و ظالم در آمده است.
محقق دانشمند از آثار چند تن از مورخین اروپائی و
آمریکائی، شواهدی می آورد مبنی براینکه “در
مقابل ایرانیان، یونانیان غربی بودند، ماراتن
باید برای ما زیارتگاه باشد... وقتی یونانیان
برابر ایرانیان ایستادگی کردند، سرحدی بوجود آوردند
که تاریخ برای ما باقی گذاشته است“ و یا “نبردهای
ماراتن و سالامیس را نقطه تحول تاریخ باید بشمار آورد“
زیرا در ضمن این حوادث “پیروزی روح بر ماده، آینده
بشریت و آزادی را رهائی بخشیده است“ و یا “در اثر
غلبه یونانیان بر ایرانیان ذکاوت و آزادی غرب بر
ماده پرستی و استبداد شرق غلبه یافته است“(ص 11 و 12).ادامه دارد
****
شانزده
آذر، روزمقاومت دانشجویان برعلیه استبداد و
امپریالیسم گرامی باد!
شانزده آذر ۱۳۳۲ به عنوان روز «مقاومت تاریخی» بر
علیه استبداد ستمشاهی واستعمار در تاریخ مبارزاتی
دانشجویان ایران ثبت شده است. مبارزه دانشجویان دانشگاه تهران
بر علیه دادگاه فرمایشی وارتجاعی دکتر محمد مصدق وبر
علیه سفر نیکسون معاون وقت رییسجمهوری
امپریالیسم آمریکا درایران بازتاب وسیعی داشت
. در این روز در پی یورش نیروهای
امنیتی و گارد به دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران و
درگیری میان آنان و دانشجویان، سه دانشجوی
مبارزاین دانشگاه ;شریعترضوی، مصطفی بزرگنیا و
احمد قند چی در راه
میهن وبرای آزادی واستقلال جان باختند ودهها تن مجروح و بازداشت
شدند.از آن پس همه ساله، دانشجویان دانشگاه تهران و دیگر دانشگاههای
سراسرایران مراسمی به یاد شهیدان آن روز برپا کرده و در
دوران سیاه جمهوری اسلامی نیز دانشجویان این
روز را همواره گرامی داشته اند. جنبش چند سال اخیر دانشجوئی
ایران با الهام از نسل گذشته و دستاوردهای پربار و ارجمندی که
این نسل برای آنها به ارث گذارده است ،خیزش انقلابی و
خیره کننده 18 تیر 78 را آفرید که با جنبش دموکراتیک، ضد
سلطنت و ضد امپریالیستی پیوند خورد. این جنبش ناقوس
مرگ رژیم اسلامی را به صدا درآورد وهمانند 16 آذر بازتاب درد و رنج
عمومی مردم ایران بود.
یاد همه
دانشجویانی که درمبارزه علیه رژیمهای تبهکار شاه
وشیخ جان باختند،گرامی باد
****
به مناسبت سی وسومین سالگرد جانباختن رفیق
قدرت فاضلی
عضو کمیتهﯼ مرکزی و دفتر
سیاسی حزب کار ایران
قهرمانی٬
درخشان ترین تجلیات روح انسانی است که بدون شک از
طبیعت انسانﻫﺎئی مایه می گیرد
که از تعلق خویش به تودهﻫﺎﯼ خلق و از تعلق خویش
به جامعهﯼ انسانی و ایدهﺁلﻫﺎﯼ با
شکوه آن اهمیت قائلند. از این رو آگاهانه تمام نیروی
خویش را که از قدرت لایزال خلق مایه می گیرد
وقف مبارزه در راه این آرمان نموده و به قهرمانان فناناپذیر
تاریخ مبدل می شوند.
» یک مرد بزرگ در
حقیقت متقدم است زیرا دورتر از دیگران را می بیند٬
قوی تر از دیگران اراده می کند. او وظایف
تاریخی را که جریان گذشتهﯼ تکامل فکری جامعه در
دستور روز قرار داده است، حل می نماید٬
نیازمندیﻫﺎﯼ اجتماعی نوین را که
تکامل مناسبات اجتماعی گذشته به وجود آوردهﺍند٬ نشان می دهد
و ابتکار ارضای این نیازمندیﻫﺎ را در دست
می گیرد. او قهرمانیست٬ قهرمان نه به این
معنی که جلوی جریان طبیعی حوادٽ را می گیرد
و یا می تواند آن را به مجرای دیگری
بیاندازد٬ بلکه به این معنی که فعالیت او
بیان آگاهانه و آزادنهﯼ جریان طبیعی و ضروری
و ناآگاهانه است. «.(پلخانف)
رفیق ما قدرت٬ در زمرهﯼ این مردان نامی جنبش انقلابی است.او در سال ١٣٢٧ در خانوادهﺍﯼ زحمتکش به دنیا آمد و در طی دوران تحصیل خویش در تماس نزدیک با مردم زحمتکش و دهقانان تهیدست و محروم مازندران مکتب مبارزه را آموخت و اولین آزمون آن را در اعتصابات سال ١٣٤٨ دانشجویان دانشکده علم و صنعت ایران (هنرسرای عالی سابق) گذراند.
او در این اعتصابات به همراه فدائی شهید "سنجری" و تنی چند از رفقائی که بعدها به حزب کار ایران پیوستند٬ نظیر رفیق شهید جان برار روحی و ...... این اعتصابات را که به برکناری ریاست دانشگاه (هنربخش) منجر گردید٬ با شایستگی تمام رهبری نموده و اعتصاب را تا تأمین حداکٽر خواستﻫﺎﯼ مطرح شده آن پیش برد.
رفیق
قدرت فاضلی پس از پایان دورهﯼ دانشگاه و اخذ مهندسی
مکانیک به کارزار مبارزهﯼ طبقاتی تودهﻫﺎﯼ
رنج و کار روی آورده و با اندوختهﯼ علمی خویش
تمامی زندگی غرور آفرین خود را وقف رهائی مردمی
نمود که بند بند وجودش به آنها تعلق داشت. مدتﻫﺎ در اطراف زاهدان و
در روستاهای سیستان و بلوچستان بدین منظور گذراند. در آنجا بود
که برای اولین بار با سازمان مارکسیستی ــ
لنینیستی توفان آشنا شد (١٣٥٢) و
متعاقب آن در رابطه با رفقای سازمان که در پوشش "اکیپ
تحقیقاتی سازمان برنامه" به تحقیقات روستائی اشتغال
داشت٬ قرار گرفت و به همراه آنها تمامی هم خویش را صرف شناخت و
تجزیه و تحلیل مناسبات حاکم بر روستاهای ایران نمود که
اولین ٽمرهﯼ تلاش آنها تدوین رسالهﯼ معروف
"مقدمهﺍﯼ بر تحلیل مناسبات اجتماعی و طبقات"
بود که بعدها (دیماه ١٣٥٧) توسط حزب ما به چاپ
رسید.
رفیق
قدرت در آذر ماه سال ٦١ در یورش وسیع
دژخیمان به حزبمان به همراهی رفیق بابا پورسعادت و رفقای
دیگر دستگیر شد و از آن پس به صورتی مداوم تحت شکنجهﻫﺎﯼ
حیوانی رژیم قرار داشت تا به زانو در آید و
"دیو را فرشته بخواند"٬ اما کسی که به مردم تعلق
داشته٬ از تجربیات آنها فیض گرفته و ارادهﯼ آنها را در
خود داشته باشد٬ در مقابل این شکنجهﻫﺎ تسلیم
نمی شود زیرا احساس او به مردم زحمتکش شان و منزلت او را در
درونش بالا می برد و او را به ارزش مقاومت و تسلیم
ناپذیری خویش واقف می گرداند. و چنین بود که
رفیق قدرت ما که همیشه برای زحمتکشان زیسته و لحظهﺍﯼ
از آنها جدا نبود٬ چون کوه در مقابل این شکنجهﻫﺎ
ایستاد و سرخم نکرد. کسی که تمام عمرش٬ از همان کودکی با
کینه به دشمنان خلق پرورش یافته باشد چگونه می توانست
غیر از این باشد!
یکی
از رفقائی که در ماه آخر عمر افتخارآفرین رفیق (اسفند) در کنارش
بود دربارهﯼ او چنین می گفت:
وزن رفیق به ٥۰ کیلو رسیده بود (توضیح این که وزن این رفیق قبل اززندان بین ١۰۰ تا ١١۰ کیلو بوده است). از او فقط استخوانی خالی مانده بود. شکنجه گران او را هر صبح زود از بند می بردند و ساعت یک یا دو بعد از ظهر از شکنجه گاه می آوردند و بعد از آوردن او به بند او را به داخل سلول پرتاب می کردند و یک دو سه برگ کاغذ همراه با خود برای او پرتاب می کردند و می گفتند هر چه میدانی بنویس. او ففط آن قدر توان داشت که کاغذ و خود کار را در گوشهﺍﯼ جمع کند. هم بند او می گفت رژیم او را تحریم غذائی کرده بود. بندهای دور و بر دزدکی آب کمپوت برایش می فرستادند که زندانبانﻫﺎ فهمیده و همهﯼ آنها را به بازجوئی مجدد بردند و به سلولﻫﺎﯼ انفرادی انداختند.از آنجائی که به رفیق قدرت٬ مدتی هیچ غذائی نداده بودند٬ بدن او هم دیگر نمی توانست غذائی بپذیرد و بنابراین استفراغ می کرد. کار هر روزه بود که سپاه او را صبح زود می برد و مٽل یک کارمند٬ منتهی شکنجه شده و آش و لاش به سلول برمی گرداندند. او هرگز توان حرف زدن نداشت ولی لبخند او هرگز از چهرهﺍش محو نمی شد (توضیح این که لبخند دلنشین رفیق بین رفقا زبانزد بود ــ ما نیز همواره چهره بشاش رفیق را با این لبخند به یاد داریم.)
زندانیان از این لبخند رفیق در شگفت بودند و به او می گفتند تو با این وضع و با اینکه نای حرف زدن نداری چرا می خندی؟!
ولی او کماکان می خندید و تحت بدترین شرایط که شکنجهﻫﺎﯼ حیوانی روح بلند او را می آزرد٬ عجز و لابه نکرد و روحیه نباخت. هم بند او می گفت٬ در آخرین روزهای زندگی او را مٽل همیشه صبح زود بردند و آن روز دیگر برنگشت.گویا زیر شکنجه جان داد. او چیزی نگفت٬ فقط نزدیک به یک متر طول کاغذ سفید با چند خودکار که کلمه ای روی آن نوشته نشده بود٬ گوشهﯼ بند جمع شده بود. همه روزه کاغذها را روی هم می گذاشت.
آری٬ اسفند سردار سِر نداد. او شهادت را هم مانند سرباز تودهﺍﯼ (هوشنگ انوشه) با خنده به آغوش کشید. درود بر او."
عشق رفیق قدرت به تودهﻫﺎﯼ زحمتکش ایران٬ عشق او را به مارکسیسم ــ لنینیسم و اندیشهﯼ رهای بشریت که همواره چون خورشید تابان در آسمان افکارش می درخشید٬ اساس ایمانی را در او پی ریخت که این چنین دشمنان در مقابل استحکام خدشه ناپذیر و ارادهﯼ پولادین او به زانو در آمدند و با ١٣ ماه شکنجه نتوانستند لب از لب او بگشایند. او نشان داد که مقاومت مطلق بوده و می توان گوشت و پوست و استخوان را با نیروی اراده و ایمان بر آهن و آتش و شلاق پیروز گرداند و در اٽبات این قضیهﯼ تاریخی با نٽار خون پاک خویش به رهروان خلق درس پایداری و استقامت آموخت و جاودانه در تاریخ سراسر حماسه و مقاومت ایران ٽبت گردانید. اگر چه "قدرتﻫﺎ" شهید می شوند ولی دفتر عشقشان بسته نمی شود٬ خون آنان روشنائی بیشتری به راه راستین آنان بخشیده و خود راهنمای مبارزاتی است که رهرو این راه ستاره بارانند.بی شک وجود رفیق قدرت فاضلی خود اٽبات زندهﺍﯼ است که نشان می دهد٬ حزبی که اساس فعالیت و ایدئولوژیش٬ ایدئولوژی ظفرمند مارکسیسم ــ لنینیسم باشد٬ حزبی که با چنین رهبران لایق و شایستهﺍﯼ که در مکتب حیدر عمواوغلیﻫﺎ٬ ارانیﻫﺎ و قاسمیﻫﺎ آموزش دیدهﺍند٬ پیش می رود٬ عاقبت نه چندان دوری پیروزی را به چنگ آورده و پرچم سرخ رهائی زحمتکشان را در میهن خونبار ما برمی افروزد.
یاد
رفیق قدرت فاضلی گرامی وراهش پررهرو باد
پیروز باد مارکسیسم ــ
لنینیسم
سرنگون باد رژیم سرمایه
داری جمهوری اسلامی بدست مردم ایران!
برگرفته از کتاب مرغان پر کشیده
توفان.
یاد نامه ای از شهدای توفان .
چاپ دوم اردیبهشت 1393
http://toufan.org/Lohe_janbasan.htm
***
گشت
وگذاری در فیسبوک.پاسخ به چند پرسش
پاسخ به یک پرسش
درمورد مسئله ملی و تفسیرغلط از مواضع ما
آقای حمید محوی
اخیرا بر پی نوشت خود در ترجمه مقاله ای از جان پیلجر(درون دولت سایه:
جنگ، تبلیغات، کلینتون و ترامپ: (جان پیلجر/ترجمۀ
حمید محوی، و هیلاری کلینتون : ایران را
کاملاً تخریب خواهم کرد): پی نوشت حمید محوی") درمورد مواضع حزب
کارایران(توفان) پیرامون مسئله ملی چنین نوشته است:
«ولی در مورد تخریب ایران، برخی از
روزنامه نگاران غربی و آنگلو ساکسون مثل جان پیلجر نگران تر از
ایرانی ها بنظر می رسند و فراموش نکرده اند و یادآور
می شوند که هیلاری کلینتون دربارۀ ایران چه
نقشه ای داشته و دارد. روزنامه های معتبری مثل واشنگتن پست
انباشته از تهدید به قطع نسل ایرانیان است، در حالی
که حتا کمونیستهای ایرانی مثل حزب کار ایران
توفان که بخشی جدا شده از حزب توده است، از ضرورت تجزیۀ
ایران حرف می زنند و در واقع با طرح به اصطلاح نوینشان
برای آیندۀ ایران، حاکمیت و تمامیت
ارضی ایران را بی اعتبار می دانند و اساساً بر این
باور هستند که کشوری به نام ایران باید از بین برود و
غیرقانونی ست. در هرصورت این مفهومی ست که
می توانیم از برخی بیانیه ها و شعارهای
آنان نتیجه بگیریم. یعنی ایرانی که
الان وجود دارد نباید وجود داشته باشد، ایران امپریالیست
است و کشورهای کردستان، بلوچستان،اهواز، آذربایجان، خراسان، سبزه وار
و ورامین و دره گز و کشور آباده و اصفهان، محۀ پا چنار و کوچۀ
دلبخواه را تصرف و این ملیت ها را از حق حاکمیت خود محروم کرده
است… حال باید بپرسیم که چه تفاوتی میان هیلاری
کلینتون و چنین نظریاتی از بین گروه های
اپوزیسیون ایران برای آیندۀ ایران وجود
دارد؟ در این صورت می بینیم که جمهوری
اسلامی ایران و دستگاه دین اسلام هیچ متحدی بهتر از
این گروه ها نمی توانست تصور کند تا حقانیت خود را به مردم
ایران اثبات کند. عملاً همین جمهوری اسلامی نیز هست
که در مقابل تجاوزات احتمالی که مقدمات آن از خیلی سالها
پیش آغاز شده (اعمال تروریستی در داخل، حمله به پاسگاه
های مرزی ایران، ترور پرولتاریای ماهر ایران،
حضور ایران در جنگهای منطقه ای)
حزب کارایران( توفان) بعد از خواندن این نقل قول ضروری دانست که به این ادعا پاسخ دهد.
آقای حمید محوی مترجمی توانا و مبارزی پیگیر و ضد امپریالیست و میهنپرست است. کمتر مبارزی در خارج از کشور وجود دارد که با این پیگیری و استمرار برای افشاء گری امپریالیسم وقت صرف کند. آقای محوی از جمله مبارزینی است که در این مدت توانسته اپوزیسیون خودفروخته ایران را به عنوان اپوزیسیون پنتاگونی افشاء کند و این تلاش ایشان قابل تقدیر است. ما علیرغم مطالب نادرستی که ایشان از اسناد توفان نقل کرده اند که وجود خارجی ندارند، شخص اقای حمید محوی را دوست و همرزم و متحد خود به حساب می آوریم و با ایشان در جبهه مشترکی در مبارزه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی قرارداریم.
در حقیقت ایشان با طرح مسئله ملی از
جانب حزب ما و اسناد کنگره 5 ام حزب مخالفند* که
در قطعنامه حزب ما در مسئله ملی بازتاب یافته است. به زعم ایشان
در ایران بجز ملت فارس که ایشان آنها را ملت ایران جلوه
می دهد ملتهای دیگری در ایران زندگی
نمی کنند. اگر حزب ما از ملیتهای ترک، عرب، ترکمن، کرد و... سخن
می راند به نظر ایشان توفان در جهت تفرقه ایران گام گذارده که
این تفرقه در خدمت سیاستهای هیلاری کلینتون
است. البته یک مفسر سیاسی باید از قوه تخلیل فوق
العاده ای برخوردار باشد تا بتواند این افسانه را سرهم بندی
کند. و متاسفانه اقای محوی این کار را از روی تعصب
میهنپرستانه کرده است. ما بارها گفته ایم اعتراف به واقعیت
ملیتهای ایران به مفهوم حمایت از تجزیه ایران
نیست، بلکه برعکس حمایت از وحدت داوطلبانه و ضد
امپریالیستی و ضد صهیونیستهای ملتهای
ایران است که متحدا و آگاهانه بتوانند در مقابل دشمن غدار و جرار خارجی
متحدا مبارزه کنند. ما باره ها اعلام کرده ایم که تنها آن حق
جدائی را به رسمیت می شناسیم که مضمون انقلابی
ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی داشته باشد.
ازاین گذشته فرق است میان به
رسمیت شناختن یک حق تا حمایت از همان حق. اینکه
کمونیستها در چه زمان از حقی حمایت می کنند وابسته به
تحلیل مشخص از شرایط مشخص است و نه صدور چک سفید به بهانه به رسمیت
شناختن یک حق برای ناسیونال شونیستها ملتهای
اقلیت که به منزله دست دراز شده امپریالیسم عمل می کنند. متاسفانه دوست محترم و فعال و مبارز ما آقای حمید محوی به این مهم توجه
ندارند. به نظر حزب ما بی توجهی به خواست میلیونها هموطن
ما که دارای حقوق مساوی در همه عرصه ها با یکدیگر
نیستند می تواند زمینه ای نفوذ انقلاب مخملی و
خرابکاری امپریالیستها را فراهم آورد. راه مبارزه با
دسیسه های امپریالیسم راهی است که حزب ما نشان می
دهد و امیدواریم که درا ین عرصه از حمایت دوستانی
نظیر حمید محوی نیز برخوردار باشیم.
نکته دیگر اینکه آقای محوی درگذشته
نیز سئوالاتی درمورد مسئله ملی وازجمله درمورد فروپاشی
اتحاد جماهیر شوروی طرح نموده وتشکیل "جمهورهای
شوروی سوسیالیستی" را دلیلی بر فروپاشی
وتجزیه این کشورتحلیل کرده است. حزب ما این تفسیر
را نادرست ارزیابی کرده وبه ایشان صمیمانه دراین مورد پاسخ داده است:
"علل فروپاشی
شوروی نه به دلیل تشکیل جمهورهای شوروی بعد
ازانقلاب اکتبر بلکه ناشی از تغییر ماهیت
سیاسی حزب و دولت شوروی با روی کارآمدن دارودسته خروشچف
بود که به احیای سرمایه داری منجر گردید و به قول
معروف ماهی از سر شروع به گندیدن کرد. علل تفرقه و اختلافات
جمهوریهای شوروی نیز بعد از احیای
سرمایه داری در شوروی آغاز شد که این امر به اختلافات
طبقاتی و ملی میدان داد و رژیم سیاسی حاکم از
اصل لنینی تساوی حقوق ملل عدول کرد. وقتی سود بعنوان محرک
جامعه در دستور کار زمامداران رویزیونیست قرار گرفت
ارزشهای سوسیالیستی جامعه نیزدر تمامی عرصه
های اجتماعی به قهقرا رفتند و سرانجام آنچه شد که شاهدش
هستیم.........."
برای ایشان در مبارزه ضد
امپریالیستی و ضد صهیونیستی موفقیت
فراوان آرزو می کنیم .
*لینک قطعنامه کنگره پنجم حزب کارایران(توفان) درمورد
مسئله ملی
http://toufan.org/Tufa%20html/Meli%20T%20198.htm
6 نوامبر 2016 - 16 آبان 1395
*****
پرسش: حزب تمام خلق یعنی چه؟ مگر خلق واژه بدی است؟
ایراد شما به حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی دراین
زمینه چه می باشد؟
در یک اجتماع که مردم
برای ادامه زندگی به تولید مشغولند دارای منافع
متفاوتی هستند که نقاط تمایز آنها را روشن می کند. بعنوان مثال
احزاب هوادار سرمایه داران نمی توانند همان احزابی باشند که از
حقوق کارگران دفاع می کنند. در اروپا نیز وضع به همین نحو است.
سرمایه داران احزاب سیاسی خود و سازمانهای صنفی خود
را دارند. در مقابل آنها کارگران نیز حزب و سازمانهای صنفی خود
را ایجاد می کنند. چون آب آن دو جریان به یک جوی
نمی رود.
البته سرمایه داران مانند
هر کالائی که می فروشند نیاز به تبلیغ دارند. آنها
برای حزب خود تبلیغ می کنند تا آنرا طوری جا
بیاندازند که مردم فریب خورده به آنها رای دهند. در آگهی
های تبلیغاتی که برنامه های آنان را نیز در بر
می گیرد از منافع همه مردم صحبت می کنند و نه از منافع قشر سرمایه
داران کلان. آنها از مردم می طلبند که به آنها رای دهند زیرا با
رای به احزاب سرمایه دار آسایش زندگی آنها تامین
است و نگرانی آنها از آینده بیهوده خواهد بود. آنها برنامه
های خود را برای خام کردن مردم می نویسند. در همین
ایران خودمان ما احزاب "ایران نوین" ،
"مردم" ، "رستاخیز" را در گذشته سلطنتی داشته
ایم که با نامهای گوناگون مرید و نوکر اعلیحضرت شاهنشاه
آریامهر بودند و به غارت ایران توسط امپریالیستها صحه
می گذاردند. امروز نیز ما با سازمانهای متعدد سلطنت طلب روبرو
هستیم که با رنگهای مختلف ظاهر شده ولی تاریخچه
پیدایش و فعالیت و برنامه آنها نشان می دهد که از منافع
انگلهای دربار پهلوی حمایت می کنند و می خواهند
همان بساط سابق را در ایران بر پا کنند. آنها "سروش" های
سلطنتی نظام سلطنتی آتی ایران خواهند بود. ولی آنها
خود را هرگز عمال سلطنت طلبان انگل صفت که 50 و اندی سال در ایران به
قتل و غارت و دروغ و فریبکاری مشغول بوده و آخوندها را با
سیاستهای خود بر جان مردم میهن ما مسلط کردند معرفی
نمی کنند. آنها مزورانه خود را مدافع "ملت ایران " جا
می زنند که گویا از منافع همه مردم ایران دفاع می کنند.
آنها خود را احزابی می دانند که کسب قدرت را برای آن می
خواهند که برنامه ای را با هدف "خیر عمومی"؟! متحقق
کنند.
خود فریبی است اگر
کسی در پی این ادعاهای دروغین چهره واقعی
آنها را کشف نکند. تاریخ آنها را نشناسد و در بزنگاههای
تاریخی نفهمد که آنها در کدام طرف قرار می گیرند.
همین که آنها برنامه دروغین خود را با نام "خیر
عمومی" به فروش می رسانند ناشی از فقدان صمیمت و
کتمان جانبگیری آنها است.
حزب سیاسی همانند
دولت آلت مبارزه طبقاتی است. همه احزاب سیاسی جنبه طبقاتی
دارند. حزبیت نقطه متمرکز و نمودار خصوصیت طبقاتی است. احزاب
غیر طبقاتی و یا مافوق طبقات هیچوقت موجود نبوده و وجود
نخواهند داشت. چگونه می شود تشکلی با سیاست سرو کار داشته باشد
و جانبدار نباشد؟
این نکات را ما از آن
جهت متذکر شدیم که خوانندگان بدانند که احزاب از منافع متفاوت طبقاتی
حمایت می کنند. اگر این واقعیت علمی را
بپذیریم که جوامع طبقاتی اند که داری منافع متضاد و
آشتی ناپذیر می باشند. آنوقت نمی توانیم به
این دروغ بزرگ که حزبی برای "خیر عمومی"
تشکیل شود باور داریم. اینکه جوامع طبقاتی اند
ادعای ما نیست تاریخ بشریت آنرا به اثبات رسانده است.
انقلاب فرانسه نابودی فئودالیسم و سر آغاز پیدایش قدرت
بورژوازی بود. روشن بود که طبقه اربابان "خیر عمومی"
را نمی خواستند و فقط به خیر خود نظر داشتند. سرمایه داران
نیز "خیر عمومی" را نمی خواهند و فقط به
جیب خود فکر می کنند. بی شرمی است اگر کسی
مدعی شود سرمایه داران "خیر" کارگران را برای
اخراجشان منظور داشته اند. ادامه دارد.
****
قطعنامه ها وگزارش سیاسی
به کنگره پنجم حزب کارایران(توفان) را می توانید ازطریق
کتابخانه اینترنتی توفان تهیه کنید!
http://toufan.org/Ketabkhaneh/Gozaresh%20kongereh%20panjom%20%20161122.pdf
www.toufan.org
******
توفان شماره 201
آبان ماه 1395
ارگان
مرکزی حزب کار ایران منتشر شد.
****
سرنگون باد
رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بدست مردم
ایران!
زنده باد سوسیالیسم، پرچم رهائی بشریت!